شب دوم چهار شنبه (4-12-1395)
(تهران حسینیه سیدالشهداء)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدنماز/ دههٔ سوم جمادیالاوّل/ زمستان1395هـ.ش./ تهران. حسینیهٔ سیدالشهدا
سخنرانی دوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
طبع انسان بهجانب ارزشها جهتگیری دارد و انسان را وادار میکند که ارزشهایی را در دو جهت مادّی و معنوی بشناسد، بهسوی آنها حرکت کند و بهدست بیاورد، تحصیل کند. البته در طول تاریخ، بسیاری از مردم در شناخت ارزشها اشتباه داشتند و به قول پیغمبر اکرم، امور پستی بوده که انحراف فکری بشر، آنها را ارزش بهحساب آورده و امور ارزشداری بوده که انحراف فکری برای آنها ارزشی قائل نبوده است؛ ولی وقتی اندیشه پاک باشد، سالم باشد، انحراف نداشته باشد و ارزشها را با این فکر سالم و خِرد درست بشناسد، یک محرکی در وجود انسان است که حالا به اسم سرشت، به اسم فطرت، به اسم طبیعت انسانی که در آدمی برای تحصیل آن ارزشها ایجاد حرکت میکند.
با توجه به دو آیهٔ بسیار مهمِ شب گذشته -آیهٔ سورهٔ آلعمران و سورهٔ مبارکهٔ رعد- که با کمک همدیگر، من با گفتن و شما با دقتکردن، ارزش دین را از عمق دو آیه بهدست آوردیم. وقتی که انسان به دین و ارزش دین معرفت پیدا کند و بفهمد که با این قیمتگذاریِ پروردگار، دین چه قیمتی دارد، چه بهایی دارد، چه ارزشی دارد، حتی به قیمت -این برای امیرالمؤمنین است- به قیمت پرداخت جانش هم حاضر نیست دین را ازدست بدهد. تمام انبیایی که شهید شدند، خداوند در سورهٔ بقره فرموده است: «یقْتُلُونَ اَلنَّبِیینَ بِغَیرِ اَلْحَقِّ» ﴿البقرة، 61﴾، ظالمانه انبیا را کشتند. چرا کشتند و چرا آنها با علمِ به اینکه کشته میشوند، حاضر به کشتهشدن شدند؟ بهخاطر این بوده که دشمن از انبیا درخواست رهاکردن دین را داشته است که این دینی که دارید تبلیغ میکنید، رها کنید و حرفش را نزنید، مردم را به آن دعوت نکنید، کاری برای این دین انجام ندهید! خب خیلی از انبیا ارتشی نداشتند، یاوران قویی نداشتند؛ چون ارزش دین را میشناختند، حاضر نبودند دین را زمین بگذارند و تبلیغ نکنند و ساکت باشند، دشمن به آنها هجوم کرد و خون مطهرشان را ریخت. خیلی از انبیا بهصورت فردی کشته شدند یا در همان سورهٔ آلعمران است: «وَ کأَینْ مِنْ نَبِی قٰاتَلَ مَعَهُ رِبِّیونَ کثِیرٌ» ﴿آلعمران، 146﴾، چه بسیار پیغمبرانی که انسانهای الهیمسلک به همراه آنها به میدان جهاد رفتند و میدانستند که جهاد یا پیروزی دارد یا شهادت دارد یا زخمیشدن دارد یا لطمات سنگین بدنی دارد، «فَمٰا وَهَنُوا لِمٰا أَصٰابَهُمْ فِی سَبِیلِ اَللّٰهِ» ﴿آلعمران، 146﴾، پس سست نشدند، یعنی دورنمای جهاد را که میدیدند جنگ است، قطع دست است، قطع پا هست، تیرخوردن به چشم است، تیرخوردن به قلب است، کشتهشدن است، «فما وهنوا»، سست نشدند و در برابر لطمههایی که از اسلحهها دیدند، «و ما ضعفوا»، ناتوانی هم نشان ندادند، «و ما استکانوا»، خودشان را در برابر دشمن هم زمینگیر نکردند. خب با این عشق و علاقه و شوق وارد جهادشدن برای چه بوده است؟ برای شناخت ارزش دین، چون میدانستند دین و دینداری در میان همهٔ ارزشهای الهی، بالاترین ارزش است و مافوق ندارد.
آدم دیندار واقعی، امام هشتم به ترتیب از پدران گذشتهشان از موسیبنجعفر تا پیغمبر نقل میکنند که پیغمبر فرمودند: «فان المؤمن افضلوا من ملک مقرب»، یقیناً مؤمن از فرشتگان مقرب برتر است. حالا زمینی است، باشد؛ یکطرف جنس وجودش مادّی است، باشد؛ ملائکه عقل محض هستند، ولی انسان ترکیبی از عقل و شهوت است. شهوت در لغت عرب بهمعنی خواستههاست. بالاخره انسان پر از خواستههاست که ازدواج میخواهد، بچه میخواهد، مغازه میخواهد، کسبوکار میخواهد، خوردن میخواهد، آشامیدن میخواهد، لذت میخواهد، چرا مؤمن از ملک مقرب افضل است؟ برای اینکه مؤمن بهخاطر شناخت ارزش دین، محکوم خواستههای غلط نخواهد شد و تمام خواستههایش در کنترل دین است، تمام خواستههایش!
یک روایت خیلی پُر قیمت رسول خدا دارند و من، هم در کتابهای خودمان دیدم و هم یکخرده مفصّلتر آن را در کنزالعمال فاضل هندی دیدم که شانزده جلد و هر جلدی هم حدود پانصد صفحه است و تمامش هم روایات پیغمبر است؛ یعنی کل شانزده جلد! البته روایات قابل رد هم دارد، ولی روایات مثبت هم کم ندارد. روایت مفصّل است و من یک جملهاش را برایتان قرائت میکنم: «فان المؤمن لدی الحق اسیر»، مؤمن پایبند حق و همهچیزش کنترل شده است و هیچ اجازه نمیدهد آنچه که در باطن یا در ظاهرش دارد، از کنترل حق دربرود! خب ما میدانیم که اگر خیلی از خواستهها از کنترل دربرود، عامل خیلی از لذتهای سنگین است و مؤمن هم این را میداند که حالا در طول برج، پنجمیلیون گیرش بیاید، با کنترل خواستهٔ پول به وسیلهٔ حق، خب این خواستهٔ مثبت است! من پول میخواهم، وقتی مثبت است که در کنترل حق است؛ ولی اگر این خواسته را از دست حق دربیاورند و میدان به آن بدهند و آزادش کنند، ممکن است ماهی پنجمیلیون تومان، پنجاهمیلیون تومان بشود. خب پنجاهمیلیون یک ماه گیرم بیاید که خیلی لذت دارد؛ ولی چون مؤمن ارزش دین و کنترل دینی را میداند، آن لذت برایش لذت نیست و درک میکند که آن لذت در ظاهر لذت است؛ یا خیالی است یا بدنی، ولی باطنش عذاب الهی است.
این جملهای هم که امروز برایتان نقل میکنم، دو-سهبار دنبالش گشتم و نمیدانم برای کیست؛ یعنی باید برای آدمهای عادی نباشد، این جمله یکخرده بوی این را میدهد که از یک وابستهٔ به پروردگار مهربان عالم صادر شده باشد. جمله بهنظر خیلی بار معنوی سنگینی دارد و دو بخش است: بخش اول جمله، «من امات نفسه»، کسی که تمام خواستههای نامعقول، نامطلوب و نامشروع را در وجود خودش خفه کند که صدایشان درنیاید و نگوید من خارج از حلال را هم میخواهم، خارج از نکاح هم میخواهم، خارج از دیدن آثار خدا را هم در این عالم طبیعت میخواهم، خارج از صدای حق را هم میخواهم بشنوم و خواستههایش را خفه کند؛ این خواستههای نامعقول و اینهایی که از کنترل حق بیرون است. «امات نفسه»، خفهشان کند که تا من زندهام، صدایتان در نیاید؛ چون ازدستدادن دین در قیامت، چنانکه دوتا آیهٔ آلعمران و رعد فرمود، اصلاً جبران ندارد. در آیهٔ آلعمران بود که اگر بیدین برای جبران بیدینیاش که حالا دارند او را به جهنم میبرند، «مِلْءُ اَلْأَرْضِ ذَهَباً» ﴿آلعمران، 91﴾، کل کرهٔ زمین را از طلای 24 عیار پر کند، «فَلَنْ یقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ» ﴿آلعمران، 91﴾، پذیرفته نمیشود و باید به جهنم برود که اصلاً کسی هم آنجا یک مثقال طلا، نیم مثقال طلا، یک نخود طلا هم ندارد؛ ولی خدا میگوید حالا فرض کن کل کرهٔ زمین را پر از طلا در عوض نجاتش از عذاب برای بیدینیاش بدهد، قبول نمیشود! در سورهٔ رعد فرمود: «لَوْ أَنَّ لَهُمْ مٰا فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ»﴿الرعد، 18﴾، اگر آنچه در زمین است و یکبرابر دیگرش، دو برابر در قیامت بخواهد بدهد که دوست دارد داشته باشد و بدهد تا او را به جهنم نبرند، فایدهای ندارد. پس ارزش دین معلوم نیست! از یک زمین پر از طلا، برابر با زمین پر از طلا میارزد؟ نه! برابر با مجموع سرمایههای زمین که دو برابرش بکنند، میارزد؟ نه! دین چقدر میارزد؟ جهت مادّی ارزش دین، بهشت است: «خٰالِدِینَ فیها أَبَداً» ﴿النساء، 57﴾ و جهت معنویاش، رضایتالله، رحمتالله و مغفرتالله است، این جهت معنوی! خود همینها هم قابل ارزیابی است. بهشت چند میارزد؟ پروردگار میگوید: عرض و پهنای بهشت، عرض کل آسمانها و زمین است، طولش را که نفرموده و بعد هم ابدی است. خب یک جنسی که پهنایش، پهنای تمام آسمانها و زمین و ابدی هم هست، از دست نمیرود. چه قدر میارزد؟ هیچکس نمیتواند حساب کند و کار خودش است.
حالا قیمت رحمت خدا چقدر است؟ آنکه بهشت مادّی است. قیمت رضای خدا، قیمت مغفرت خدا چقدر است؟ کسی که خواستههای نامشروع را خفه کند که صدایشان تا آخر عمر درنیاید؛ چون اگر صدایشان دربیاید، از کنترل حق خارجش بکنند و اگر انسان قبول کند، بهتدریج دینش را برای یک خواسته، برای دو خواسته، برای ارتباط با یک نامحرم، برای چندرغاز ربا، برای یک مقدار اختلاس، برای یک مقدار دزدی، برای یک مقدار ارث خواهر و برادر را خوردن، برای یک مقدار تقلب در جنس که پول بیشتری گیرآوردن ازدست میدهد؛ خب اصلاً نمیارزد که بدن را به جهنم میدهد، تمام امور معنوی خدا را هم از انسان میگیرد و آدم را محروم میکند.
حالا «من امات نفسه»، کسی که این خواستههای نامعقول و نامشروع و بیرون رفتهٔ از کنترل پروردگار را خفه کند و بعد بمیرد، خب مردم، مسجدیها، هیئتیها، قوموخویشها جنازه را میبرند و غسل میدهند، با یک پارچه کفن میکنند، دفن میکنند، اما این مطلب میگوید نه! او یک کفن دیگر هم دارد و یک جای دفن دیگر هم دارد که دیگر آن برای جسمش نیست، بلکه برای حقیقت وجودش است و این خیلی مهم است. جسم که برای کفنشدن پارچه دارد، قبر هم برای دفنشدن دارد؛ اما انسان فقط جسم نیست و یک موجود مرکّبی از جسم و جان است. خب بدن را که با چند متر پارچه میپوشانند و یک تکه زمین هم گود میکنند و بدن را دفن میکنند و تمام میشود؛ اما این مطلب میگوید کسی که «امات نفسه»، خواستههای غیرقابل کنترل را که در کنترل خدا نیست، خفه کند و تا آخر عمرش این خفه کردن را کِش بدهد که صدایش در نیاید و از آدم معصیت نخواهد، نه بدنی و نه پولی؛ «یلغ فی کفن الرحمه»، خود پروردگار، او را در کفن رحمت کفنش میکند، «و یدفن فی الارض کرامه»، و او را در زمینی که پیش خدا ارزش دارد و نه زمین مادّی، بلکه زمین معنوی و ارض کرامت، آنجا دفن میشود؛ یعنی یک بستری پروردگار اینجا، باز روایاتمان خیلی زیاد است! در جلد ششم و هفتم بحارالأنوار، بستری که برای مؤمنِ کنترلکنندهٔ خواستهها پهن میکنند و آن دیگر برای بدنش نیست! بدنش که روی بستر خاک است، پیغمبر میفرمایند: یک چنین بستری را برای هیچ داماد و عروسی از زمان آدم تا آخرین فرد قیامت پهن نکردند و نمیکنند. حالا ظاهر آدم را مردم میبینند، معمولی و با یک لباس معمولی و یک زندگی متوسط، یکخرده بالاتر از متوسط، پایینتر از متوسط، اما نمیدانند که بعد از رفتن به عالمِ بعد، پروردگار چه بستری برای استراحت روح در عالم معنا پهن میکند که حالا پیغمبر میفرمایند: «لا عین رأت و لا اذن سمعت»، نه چشمی دیده و نه گوشی شنیده است. آن بستر دیدنی است! آن ارض کرامت است. خب این برای کسی که خواستههای نامشروع را خفه کرده و نمیگذارد صدایشان دربیاید که از آدم چیزی بخواهند و آدم را بهخاطر زر و زیور دنیا و لذتها حرکت بدهند و از کنترل دین دربیاورند.
اما جملهٔ دومشان، «و من امات قلبه»، قلب چیست؟ شما کلمهٔ قلب را زیاد در قرآن مجید میبینید؛ یعنی یکی از لغاتی که در قرآن فراوان آمده، لغت قلب است که ما به فارسی دل میگوییم. این قلب چهچیزی هست؟ این را بزرگترین خردمندانِ عارف، آگاه و بصیر ما نوشتهآند که پروردگار عالَم یک خانه دارد، «کعبه» و یک خانه دارد، «بیتالمقدس» و یک خانه دارد که بنا به نظر بعضی از مفسرین در مقام چهارم جهان است و میگویند قبلهٔ فرشتگان برای نماز و عبادتشان است، بیتالمعمور. میگویند این بیتالمقدس را سلیمان ساخته و کعبه را که خدا در قرآن میگوید ابراهیم و اسماعیل ساختهاند و بیتالمعمور هم که یک قوهٔ نورانی است، جلوه است، تجلی است، اما بنّای خانهٔ دل یک نفر است و آن هم خداست؛ یعنی دست قدرت و رحمت خدا در ساختنش بهکار رفته و این بالاترین امانت خدا پیش انسان است. آبادی دل به دین است.
این جمله، گفتهٔ حضرت ابراهیم در سورهٔ شعراست که راجعبه روز قیامت است: «یوْمَ لاٰ ینْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ» ﴿الشعراء، 88﴾، چون مالی هم نیست که به آدم سود بدهد. در دوتا آیهٔ آلعمران و رعد در شب قبل شنیدید که اصلاً مالی در اختیار آدم نیست، «یوم لا ینفع مال و لا بنون»، و خیلی از فرزندان هم برای آدم در قیامت سودی ندارند. بعضیهایشان سودمند هستند و خیلیهایشان هم سود ندارند، «إِلاّٰ مَنْ أَتَی اَللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» ﴿الشعراء، 89﴾، چیزی که در بازار قیامت سود دارد، آوردن دل دیندار به قیامت است. خودم هم باید ببرم، میگوید: «من أتی الله بقلب سلیم»، کسی که دل سالم در قیامت بیاورد، یعنی به ما گفتند سلامت قلب تو در دین است، در ایمان است. این ایمان و دین را باید تحصیل بکنیم و بعد هم نگه بداریم که دزد به آن نزند تا بعد از مردن که برای قیامت ببریم.
حالا اگر کسی این دل را خفه کند و بمیراند، «من امات قلبه»، قاتل دل او کیست؟ زینالعابدین(علیهالسلام) پانزدهتا مناجات دارد که مرحوم محدث قمی در مفاتیح نقل کرده، به نام مناجات «خمس عشر» است که من کل این پانزدهتا را هرکدامش را پنجاه خط، چهل خط، تا سی خط به شعر درآوردهام. در مناجات اوّل ببینید زینالعابدین چه میگوید: مرگ قلب، «اِلهى اَلْبَسَتْنِى الْخَطايا ثَوْبَ مَذَلَّتى»، خدایا لباس گناهان و این گناهانی که مرتکب شدم، من را پیش تو ذلیل و خوار کرده، «البستنی الخطایا»، خطا لباس ذلت به من پوشانده، «وَجَلَّلَنِى التَّباعُدُ مِنْكَ لِباسَ مَسْكَنَتى»، و همین کارهای اشتباهم، من را از وجود مقدس تو دور کرده است، «وَاَماتَ قَلْبى»، قلب من را میرانده، «عَظيمُ جِنايَتى»، گناهان خیلی بزرگی. کسی که با دست خودش، «امات قلبهم»، دل را بمیراند و بیدین کند، دل را بیایمان کند، باورها را فراری بدهد، دیگر این دل، نه نور خدا دارد، نه نور قربت دارد، نه نور عرش دارد، نه نور ایمان دارد، نه نور قرآن دارد، نه نور ولایت اهلبیت را دارد، هیچچیز ندارد و به یک گوشت تبدیل شده است.
امیرالمؤمنین میفرمایند: «الصورة صورة الانسان»، قیافهٔ آدمیزاد است، «و القلب قلب حیوان»، اما دل حیوان است. اگر کسی دل را بمیراند، «یلّف فی کفن اللعنه»، خدا او را در کفن لعنت کفنش میکند. حالا اگر خدا آدم را لعنت کند، لعنتش برداشته نمیشود و شما در قرآن میخوانید که به بعضیها گفته است: «وَ إِنَّ عَلَیک لَعْنَتِی إِلیٰ یوْمِ اَلدِّینِ» ﴿ص، 78﴾، دیگر این لعنت من برای تو تمامشدنی نیست و دنبال توست. یا این آیه: «أُولٰئِک یلْعَنُهُمُ اَللّٰهُ وَ یلْعَنُهُمُ اَللاّٰعِنُونَ» ﴿البقرة، 159﴾، هم من لعنتشان میکنم و هم تمام لعنتکنندگان دنیا و لعنتهایشان را بر روی سر اینان میریزم؛ کسی که دل را بمیراند، یعنی دل را بیدین کند. «و من امات قلبه یلف فی کفن اللعنه و یدفن فی ارض العقوبه»، قبرش جهنم است و از آن قبر هم هیچ راه فراری وجود ندارد. قرآن میگوید: هرکس به دوزخ رفت، «لیس به خارج منها»، بیرونآمدنی نیست.
خب این ارزش دین، ارزش دینداری! آدم مؤمن واقعی، «افضل من ملک مقرب»، چون ملک مقرب معنویت محض است، ولی مؤمن هم عقل در کنارش است و هم خواستههای زیاد؛ چرا «افضل من ملک مقرب» است؟ چون تمام این خواستهها را به کنترل حق داده است. «فان مؤمن لدی الحق اسیر»، مؤمن کنار حق پایبند است و گوشش بدهکار به خواستههای غلط نیست. فقط صدای حق را خوش میشنود که حق چه میخواهد؛ از خودش، از مالش، از آبرویش، از شخصیتش، از مقامش، از قیافهاش، از جوانیاش، اینها را خدا از آدم میخواهد. خدا از قیافهٔ آدم چه میخواهد؟ از قیافهٔ یوسف چه خواست؟ چه خواست؟ خب معلوم است! به او گفت: این قیافه را هزینهٔ دعوت این زن نکن! خدا از همهچیز آدم میخواهد. خدا از زبان آدم چه میخواهد؟ قرآن میگوید: «قُولُوا لِلنّٰاسِ حُسْناً» ﴿البقرة، 83﴾، با مردم خوب حرف بزنید، نیک حرف بزنید. از گوش آدم چه میخواهد؟ «اَلَّذِینَ یسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» ﴿الزمر، 18﴾، خدا از چشم آدم چه میخواهد؟ «فَانْظُرْ إِلیٰ آثٰارِ رَحْمَتِ اَللّٰهِ» ﴿الروم، 50﴾، خدا از قدم آدم چه میخواهد؟ چه میخواهد؟ راهرفتن در راه خیر، راهرفتن برای رسیدن به مسجد، راهرفتن برای رسیدن به کربلا، راه رفتن برای رسیدن به عیادت مریض، راهرفتن برای حل مشکلِ مشکلدار؛ چه میخواهد؟ از شکم آدم چه میخواهد؟ «کلُوا مِنْ طَیبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاکمْ» ﴿البقرة، 57﴾، «کلُوا مِمّٰا فِی اَلْأَرْضِ حَلاٰلاً طَیباً» ﴿البقرة، 168﴾، خدا از غریزهٔ جنسی آدم هم طلبکار است. دیگر این چیز پستی است! خدا از غریزهٔ جنسی هم طلب دارد و از این هم خواسته است: «فانکحوا ایاما ما طاب لکم نساء»، ازدواج مشروع از غریزهٔ جنسی هم میخواهد.
حالا اینها برای کل بدن ماست که میخواهد. آنوقت شما خواستههای مردم را کنار این خواستههای خدا بگذارید و ببینید آن خواستههای بیکنترل و رهاشدهٔ از دست حق در عالم چه کرده و دارد چهکار میکند؟ چه میکند؟ یک نفر در آمریکا سرِ کار آمده و دارد کل جهان را بههم میریزد! خواستهٔ بیکنترل و امثال آن؛ «و من امات قلبه یلف فی کفن اللعنة و یدفن فی ارض العقوبة».
یک جمله هم از امیرالمؤمنین(علیهالسلام) بگویم. اگر تمام علمای شیعهمان از حالا تا قیامت زنده بمانند، نمیتوانند توضیح حرفهای امیرالمؤمنین را تمام کنند. واقعاً نمیتوانند! امیرالمؤمنین خودشان میگویند: «ینفقر سیل عنی»، علم مثل سیل از همهٔ وجود من جریان دارد. حضرت میفرمایند: اگر کسی گیر جهنم بیفتد، «لا یفک اسیرها»، آن که گیر جهنم میافتد، آزادی ندارد. «و لا یقرب ذلیلها»، آن که دارد از آتش زخم میخورد، زخمش دارو ندارد، علاج ندارد و این ارزش دین است که میبینید آدم را از چه خطراتی، از چه خواستههایی، از چه گناهانی، از چه تجاوزات و ظلمهایی حفظ میکند و بیدینی چه بلاهایی بر سر آدم میآورد. ما اگر ارزش دین را از طریق قرآن و روایات بفهمیم، گرچه جانمان برای حفظ دینمان در خطر قرار بگیرد، ولی مشتاقانه جان را در طَبَق اخلاص میگذاریم و میثموار، رشیدوار، عابسبنشبیبوار جانمان را قربانی دین میکنیم؛ اما بیچاره آنهایی که جانشان را قربانی هوا و هوسشان میشود.