شب سوم پنج شنبه (5-12-1395)
(تهران حسینیه سیدالشهداء)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدنماز 2/ دههٔ سوم جمادیالاوّل/ زمستان 1395هـ.ش./ تهران/ حسینیهٔ سیدالشهدا
سخنرانی سوم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
ارزش دین را در دو جلسهٔ قبل شناختیم. دین در وجود هرکسی که تجلی داشته باشد، دو امنیت برای او خواهد بود. البته این امنیت اوّل بهمعنای این نیست که اگر انسان دیندار باشد، از مردم، از حکومتها، از ستمگران، از یاغیان، از بیدینان زیانی نبیند و ضربهای نخورد؛ اما این ضربهای که میخورد، یک ضربهٔ ظاهری است، یعنی در حدود محدودهٔ جسم است. ضربهٔ عقلی و باطنی و شخصیتی و کرامتی نمیخورد؛ چون هیچ انسانی، راه تسلط به عقل و باطن انسان را ندارد. بلال در زیر شکنجه به شکنجهگرش گفت. سهبار شکنجه شد: یکبار با بدن عریان، دست و پایش را بستند و او را روی ریگهایی غلتاندند که در آتش سرخ کرده بودند! دو سه ماهی در بستر بود؛ یکبار هم دست و پایش را بستند و بدنش را شیرهمالی کردند، دو سهتا سبد زنبور گرسنه و تشنه را از این زنبورهای بیابانی رویش ریختند که از سر تا پایش را نیش زد؛ یکبار هم زیر شکنجهٔ کتک انداختند و حرفشان هم با او، این بود که توحید را رها کن! یک خدا بودن را رها کن! ما اینجا 360تا معبود داریم، از دعوت پیغمبر رو برگردان! ایشان هم فرمودند: شما به بدن من تسلط دارید، به فکر و عقل و روح من تسلطی ندارید. با بدن من هر نوع شکنجهای که میخواهید، انجام بدهید؛ ولی عقل من، روح من، اسیر شما نمیشود و آزاد است.
قرآن میفرماید: شیاطین و جن و انس، به عقل شما و به باطن شما تسلطی ندارند، مگر اینکه خودتان زمینهٔ تسلط به آنها بدهید؛ یعنی عقلتان را در اختیارشان بگذارید و بگویید هرچه شما میگویید، قبول! اما اگر خودتان زمینهٔ تسلط به دشمن ندهید، من دشمن مسلط به شما خلق نکردم و به شیطان هم در قرآن اعلام کرده است: «وَ مٰا کٰانَ لَهُ عَلَیهِمْ مِنْ سُلْطٰانٍ» ﴿سبأ، 21﴾، هیچ تسلطی -اگر آیه را درست خوانده باشم- بر بندگان من نداری، مگر اینکه افرادی، عقلشان و روحشان را خودشان در اختیار تو بگذارند که عقل و روحشان را با این فرهنگ آلودهات تغذیه کنی. خب این یک مسئلهٔ مسلّمی است که در قرآن کریم مطرح است.
حالا دیندار دو امنیت دارد: نه امنیت بدنی! چون بالاخره بیشتر انبیا امنیت بدنی نداشتند و شما در قرآن مجید، آزارهایی را میبینید که به انبیا دادند. در توضیح آن آیات، در روایات آوردهاند که گاهی جبرئیل میآمد و نوح را از بس که کتک خورده بود، دیگر حال نداشت از جا بلند شود، بلندش میکرد؛ ولی هیچوقت عقلش را دست امت نداد، روحش را دست امت نداد. امت، امت کافری بود، بیدین بود، بقیهٔ انبیا هم همینطور. خب شما کاملاً به داستان یوسف وارد هستید. زلیخا به بدنش مسلّط بود و او را به زندان انداخت. زندانهای فراعنهٔ مصر هم خیلی زندانهای سختی بود و زندانیها را میزدند. زلیخا به بدن یوسف مسلط بود و به زندان تهدیدش کرد و تهدیدش هم عملی شد، نُه سال در زندان بود؛ ولی تسلط بر عقل یوسف نداشت، چون هر بار با آن ترفندهای آن نوعِ زنان، عشوهگریهای بسیار پرجاذبهٔ ناز و غمزهها و لباسهای آنچنانی دعوتش کرد، خیلی راحت به زلیخا گفت: معاذ الله! پروردگار، زنا را بر من نمیپسندد و من هم نمیپسندم. من بندهٔ کس دیگری هستم.
این امنیتی که عرض میکنم، اگر توضیح داده نشود که در قرآن هم مطرح است، این شبهه برای مستمع میآید که خب قرآن میگوید: دین دو امنیت میآورد که یکی امنیت در دنیا و یکی امنیت در آخرت است؛ پس چرا مردم مؤمن، دائم نسبت به مالشان و بدنشان در ناامنی بودند؟ خدا چه میگوید؟ حالا متن آیه را بخوانم. چه آیهٔ عجیبی است! «اَلَّذِینَ آمَنُوا»﴿الأنعام، 82﴾، آنهایی که مؤمن هستند، واقعاً مؤمن هستند! «وَ لَمْ یلْبِسُوا إِیمٰانَهُمْ بِظُلْمٍ»﴿الأنعام، 82﴾، اما ایمانشان با تجاوز و گناه و معاصی کبیره قاتی نیست. یک ایمان واقعی، پاک و خالصی دارند. اینقدر هم این ایمان قوی است که صاحبش را کاملاً در کنترل دارد؛ مثل یوسف، مثل بقیهٔ مؤمنان تاریخ و خیلی از مؤمنهای زمان ما که ایمانشان با ظلم قاتی نمیشود. «أُولٰئِک لَهُمُ اَلْأَمْنُ» ﴿الأنعام، 82﴾، اینها دارای امنیت هستند، یعنی هیچ ماهوارهای، وسوسهای، سفستهای، مجلهای، مقالهای، رادیویی، تلویزیونی که در مسیر منحرفکردن هستند، در اینها اثری ندارد. این امنیت است! «وَ هُمْ مُهْتَدُونَ» ﴿الأنعام، 82﴾، خیلی این ایمان جالب است که گاهی مؤمن در یک زمانِ پر از فساد زندگی میکند، ولی ضربهٔ عقلی و روحی و اخلاقی نمیخورد.
اسلام دورانهای عجیبی را دیده است. حالا من این پانزده قرن، همهٔ دورانهایش را در کتابها ندیدهام، ولی یکی از سیاهترین دورانهایی که بر اسلام گذشت، تقریباً یک دوران نودساله بود؛ از روز اوّل سقیفه تا کشتهشدن آخرین حاکم بنیامیه. در این نودسال هم، از سال یازدهم هجری تا سال تقریباً هشتاد هجری، یعنی هفتادسال، سیاهترین روزگار بر اسلام گذشت که در این هفتادسال، پول برای خریدن مردم مؤمن بسیار فراوان شد؛ یعنی شما حساب کنید، تمام غنائم کشور ایران، غنائم مصر، غنائم شامات، به مدینه سرازیر شد. چه غنائمی! عبدالرحمنبنعوف که قبل از فتوحات این حاکمان ستمگر، پول کفش نداشت؛ اما وقتی مُرد، چندتا دختر از او مانده بود که به هر دختری، هشتادهزار مثقال طلا رسید. اینقدر پول به مدینه آمد. پول هم خیلی جلوه دارد، پول قدرت عجیبی دارد و میتواند نود درصد از آدمهایی که مسلمان هستند، به زانو دربیاورد و ده درصدشان را زورش نرسد. آنوقت در این مدینهٔ پر پول، تا زمان آخرین حاکم بنیامیه در این هفتادسال، پول بیحساب وارد این حکومت مدینه و حکومت شام شد. برای خرید دین مردم تا یک میلیون دینار طلا هم هزینه میکردند؛ اما در این موج پول، ابوذر گاهی شبها با زن و بچهاش نان خالی نداشت که بخورد، در این موج پول!
من در جلد چهارم تفسیرم، یک بحث بسیار دقیقی را آوردهام که بعد از مرگ پیغمبر، آنچه جنگ اتفاق افتاده، جهاد نبوده، بلکه فتوحات بوده است. اتفاقاً بزرگان اهلتسنن هم، هرچه کتاب راجعبه تصرف کشورها بهوسیلهٔ سقیفه نوشتند یا بهوسیلهٔ بنیامیه، اسمش فتوحات است؛ یعنی جنگهایی که از زمان ابوبکر شروع شده، تا پایان بنیعباس، تمامش فتوحات بوده و جهاد نبوده است و با آیات قرآن هم مطلقاً تطبیق نمیکند. یک روایت از امامصادق پیدا شد که خیلی روایت مهمی است. اینهایی که میگویند، اینها ریختند و ایران را گرفتند و به ما خدمت کردند و اسلام را در ایران آوردند، اسلام خدا را که در ایران نیاوردند، اسلام سقیفه را آوردند، به ما خیانت کردند و نه خدمت. امامصادق تمام فتوحات بعد از مرگ پیغمبر را میفرمایند: «فتحت البلدان بالظلم»، تمام این جنگها علیه ملتها ظالمانه بوده و هیچچیزش جهاد نبوده است. آنوقت این پولهایی که سرازیر شد، تنها مردم مؤمن واقعی از این ثروت و از ترفندهای حکومت و از وسوسهها و سفستهها در امان بودند. «ان الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بالظلم و اولئک لهم الامر»، این ارزش دین است؛ یعنی پولبگیرها در این هفتادساله یقیناً در قیامت جهنمی هستند، یقیناً! چون پول گرفتند، دین فروختند؛ پول گرفتند، کرامت فروختند؛ پول گرفتند، شرف دنیا و آخرت فروختند.
حالا داستان ابوذر را شنیدید که حکومت برایش سههزار مثقال طلا فرستاد و با دنبالهاش که میدانید. من یک قطعهٔ دیگری از یک عالم مشهور، معروف و باسواد اهلتسنن ابنابیالحدید بگویم، این خیلی مهم است؛ یعنی برای خود من که این داستان، یک درس بسیار سنگین و درس بسیار مفیدی است. حکومت اوّل که من هیچوقت به خلیفه تعبیر نمیکنم، چون پیغمبر که اینها را خلیفه قرار نداده بود! من 85تا روایت با سند از کتب سنّیها در منزلم دارم، اگر کسی خواست ببیند بیاید، همه آماده است که 83 بار یا 85 بار، بزرگترین علمای اهلسنت نقل کردهاند پیغمبر در زمان حیاتش، کراراً به امیرالمؤمنین فرمودند: «انت خلیفتی من بعدی»، نه بعد از سه نفر! «من بعدی»، ولی یک دانه روایت ندارند که به آن سه نفر فرموده باشند شما بعد از مرگ من، خلیفهٔ من هستید؛ لذا من اسمشان را شاه گذاشتهام: شاه اوّل، شاه دوم، شاه سوم. حضرت امام میفرمودند: یکدانه شاه در تاریخ جهان نداریم که آدم خوبی باشد، یکدانه! این شاه اوّل گفته بود که از تمام خانههای مدینه به من گزارش بدهید که چه کسی به علیبنابیطالب تمایل دارد و این تمایل را با پول بخرید؛ یعنی علی را کاملاً در شهر بییار کنید؛ یعنی یک نفر با او نباشد. یک روز ابنابیالحدید در شرح نهجالبلاغهاش میگوید و این را من خودم در شرح نهجالبلاغه دیدم. گزارش دادند در آخرهای شهر، یک خانمی هست که سه-چهارتا بچهٔ یتیم دارد و نانآور هم ندارد، آشنا هم ندارد، بسیار در مضیقه است و این زن، علیبنابیطالبی هست؛ حالا بچههایش که یتیم هستند. چندهزار دینار طلا به کارمند حکومت داد و گفت: طبق این آدرس برو، این پول را به آن خانم بده. قدیمها میگفتند: «چه مردی بُوَد که از زنی کم بُوَد!». خیلی مردهای ما از آن زن کمتر و خیلی کمتر هستند. مأمور آمد، در زد، دید یک خانم محجبهٔ باوقار و باادبی در را باز کرد، چهکار داری؟ گفت: به اعلیحضرت گزارش دادند که شما وضعتان خوب نیست، چهار-پنج هزار دینار طلا برایتان آوردم، میگویند شما خیلی زندگیتان سخت است. گفت: زندگیام که خیلی سخت هست. امشب هم برای این چهار-پنجتا بچهٔ یتیم، نان خالی هم ندارم بدهم؛ اما این پول را به اعلیحضرت پس بده و بگو: اگر کل عالم خلقت را به من بدهی که من ولایت علیبنابیطالب را به تو بدهم، من در این معامله ضرر کامل میکنم، برو گمشو! این امنیت است، این ایمان امنیتساز است، ارزش ایمان است، این است که انسان را در دنیا از خطرات، نه از خطرات بدنی، حفظ میکند؛ یعنی آدم را در عقل، در ایمان، در اعتقاد پابرجا میکند.
آفتاب تازه طلوع کرده بود، حجربنعدی را با پنجتای دیگر از عاشقان امیرالمؤمنین در «مرج عذرا»ی شام که تمام بدنشان را به زنجیر بسته بودند، اینها را در آنجایی آوردند که زیارتشان کردید. ششتا قبر آماده بود، هرکدام از این ششتا به زنجیرکشیده را بر سر یک قبر گذاشتند. آنها هم مثل ما زن داشتند، بچه داشتند، کسب داشتند، نوه داشتند، زندگی داشتند، مأمورها به دستور معاویه گفتند: یا از علیبنابیطالب اعلام برائت کنید یا سر هر ششتایتان را میبرّیم و بدنتان را با لگد در این قبرها میاندازیم! گفتند: سر ما را ببرّید، با لگد هم بدن ما را در این قبرها بیندازید! سرشان را بریدند، با همان زنجیرها و لباس در قبرها انداختند و خاک ریختند و رفتند. این امنیت است؛ یعنی ایمان، آدم را با امیرالمؤمنین نگه میدارد، با سیدالشهدا نگه میدارد، با قرآن نگه میدارد، با نبوت نگه میدارد، با توحید نگه میدارد.
دیگر معنی امنیت چیست؟ فقط بدن ما از شرّ آدمهای حسود و بدزبان و مخالف و بیدین در امان نمیماند. «ان الذین آمنوا»، آیه این شرط را هم گذاشته است! چون وقتی آدم مؤمن به گناه کبیره آلوده شود یا شبها در خانهاش با این ماهوارههای خارجی پر فساد ارتباط پیدا کند، راه ورود بیدینی در او باز میشود، اثر دارد و نور خدا را در باطن آدم میکُشد. خب «اولئک لهم الامن»، یک امنیت هم برای قیامت است؛ امنیت قیامت، هم بدنی است، هم روحی است و هم عقلی است. من یک آیهاش را برایتان میخوانم. آیه دراینزمینه زیاد در ذهنم است. وقتی که مؤمنان از قبر درمیآیند، خطاب میرسد که من فکر نمیکنم این خطاب برای ملائکه باشد. این کار ملائکه نیست و خود مردم مؤمن، صدای پروردگار را مثل موسی میشنوند. آنجا گوش موسایی زیاد پیدا میشود، اما اینجا نه! اینجا یک گوش اراده شده بود که صدای خدا را بشنود، ولی آنجا نه! دیگر این در به روی مردم مؤمن باز است. وقتی اینها از قبرها درمیآیند، نزدیک بهشت، «وَ أُزْلِفَتِ اَلْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ» ﴿الشعراء، 90﴾، خدا میگوید: اینقدر اینها احترام دارند که من به اینها نمیگویم حرکت کنید و به بهشت بروید، بهشت را جلویشان میآورم، بهشت را میآورم: «ازلفت الجنة للمتقین»، به هشت بهشت میگویم به استقبال مردم مؤمن بروید. بهشت هم در یک کره است و اسم آن کره در قرآن، سدرةالمنتهی است. خب به آن کره میگوید: فاصلهات را با بندگان مؤمنم کم کن! اینقدر جلو بیا که بندگان مؤمن در بغلت قرار بگیرند، بعد به بندگانم میگویم: «اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ آمِنِینَ» ﴿الحجر، 46﴾، یعنی وارد بهشت شوید که از هر خطری در سلامت و از هر رنجی در امان خواهید بود.
این ارزش ایمان است! البته دربارهٔ ایمان، این یک بحث است. ما یک بحث دومی هم دربارهٔ دین و ایمان داریم که آن هم مثل همین بحث اوّل، از قرآن مجید و نهجالبلاغه استفاده کردهاند که خدا بخواهد، هر دوی آن را برایتان میخوانم؛ هم قرآن و هم نهجالبلاغه را. معنی دین، اصلاً این دینی که خدا در قرآن میگوید، معنیاش چیست؟ حالا من یکی دوتا آیهٔ دیگر دربارهٔ ارزش دین بخوانم؛ یکی این آیه است: «وَ مَنْ یبْتَغِ غَیرَ اَلْإِسْلاٰمِ دِیناً» ﴿آلعمران، 85﴾، اگر کسی پیجوی دینی غیر از اسلام باشد، حالا از زمان پیغمبر تا حالا، تا جایی که صدای اسلام در آن زمان رسید، الآن که دیگر صدای اسلام به همه جای دنیا رسیده است، تا جایی که این کسی که در آمریکا سر کار آمده، آدم لاتِ بیتربیتِ بیادبی است، این هم حتی از اسلام خبر دارد که میگوید: من با اسلام و مسلمانها با همهٔ وجودم مخالفم؛ یعنی دیگر اسلام به گوش همه رسیده است، بالاخره از آدمهای وارد هم میپرسند که این اسلام چیست؟ به آنها میگویند این اسلام چیزی است که اگر جهان را بگیرد، بساط شماها را برای همیشه جمع میکند؛ مثل اینکه به فرعون میگفت: این آقایی که شما منجمها میگویید به وجود میآید، آخرش این چهکار میکند؟ گفتند: وقتی بیاید، کل بساطت را به باد میدهد و هیچچیزی از تو را نمیگذارد بماند. اینها میپرسند: اسلام برای ما چه جایگاهی دارد؟ خب به آنها میگویند: اسلام، یهودیت و صهیونیست و مسیحیت و یهودیمسلک و لائیک و گاوپرستیِ یک میلیارد هندی و بتپرستی ژاپن، همه را جمع میکند و جهان یک دین میشود: «کُلُّه لله». خب اینها در مقابل اسلام طاقت نمیآورند. پس صدای اسلام به همهجا رسیده است.
«و من یبتغ»، ابتغا یعنی دنبالکردن، پیجوییکردن، طلبیدن، خواستن؛ «و من یبتغ غیر الاسلام دینا»، بالاخره دین، دین خداست، طرح پروردگار برای آبادکردن دنیا و آخرت مردم است. بعد هم کنار این دین، 124هزار پیغمبر، دوازده امام و هزاران عالم ربانی کوشیدند، زحمت کشیدند، کشته شدند و این دین برای خدا ارزان تمام نشده است. «و من یبتغ غیر الاسلام دینا»، «فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ» ﴿آلعمران، 85﴾، من هیچ دینی غیر از اسلام را از مردم قبول نمیکنم. چرا قبول نمیکند؟ چون غیر از اسلام، هرچه دین در کرهٔ زمین بوده و هست، نه دینی که انبیا میگویند! اسلام دین کل انبیاست و آیهاش هم در قرآن است. غیر از اسلام خدا، هر فرهنگ دیگری در جهان بوده و هست، پوچ و باطل است. «وَ أَنَّ مٰا یدْعُونَ مِنْ دُونِهِ اَلْبٰاطِلُ» ﴿لقمان، 30﴾، به هر عبادتی غیر از عبادت من رو بیاورید، باطل است. «و ان ما یدعون من دونه الباطل».
خب کسی که غیر از اسلام من را بپذیرد، «لن یقبل منه»، ابداً قبول نمیکنم. «وَ هُوَ فِی اَلْآخِرَةِ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ» ﴿آلعمران، 85﴾، و این آدم در روز قیامت از خسراندیدههاست. کلمهٔ خسران در قرآن با ضرر فرق میکند. این لغات عرب خیلی گسترده است! من امروز داشتم یک آیه را تفسیر میکردم و کلمهٔ خشیة در آیه بود، خب خشیة بهمعنی ترس، خوف هم بهمعنی ترس، رهبت هم بهمعنی ترس است؛ اما این سهتا ترس با هم تفاوت دارد: خوف، ترس از خطر است؛ خشیة که در این آیه هست، «مَنْ خَشِی اَلرَّحْمٰنَ بِالْغَیبِ» ﴿ق، 33﴾، یعنی خود را با مراقبت، با محافظت از زیانکردن، حفظنمودن همراه با دلهره و واهمه، این معنی خشیت است و این غیر از خوف است.
خسران یعنی چه؟ کلمهٔ ضرر هم در قرآن هست، خسران هم هست. «و هو فی الاخرة من الخاسرین»، یعنی وقتی در قیامت وارد میشوند، میبینند که همهٔ سرمایههای وجودی خود را در دنیا تباه کردهاند. چهچیزی از آنها بعد از هفتاد-هشتادسال عمر مانده است؟ یک اسکلت با یکخرده پوست و گوشت که پروردگار میفرماید: این اسکلت که بیش از این در دستشان هیچچیز نیست، «فَکٰانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً» ﴿الجن، 15﴾، هیزم دوزخ است. این ارزش دین است که انسان را از اینکه هیزم دوزخ شود، امنیت میدهد؛ از اینکه آدم کرامتش را به خلفا و به پادشاهان بعد از پیغمبر و فتوحات، نه جهاد بفروشد، حفظ میکند. این امنیت دنیا و آن هم امنیت آخرت است.
واقعاً آخرت چقدر عجیب است که پروردگار میفرماید: وقتی به بهشتیها میگویم وارد شوید، هم سلامتتان تأمین است و هم امنیتتان، بهمحض اینکه وارد میشوند، سلامکردن برعهدهٔ وارد است. من که در خانهام نشستهام، بچهام که میآید، او باید از باب احترام سلام کند؛ یا من که در مغازهٔ یکی میروم و کار دارم، منِ وارد باید سلام کنم؛ اما بهشتیها وقتی وارد بهشت میشوند، خداوند متعال فرصت سلام نمیدهد! چون در روایات دارد هیچکس هم که در خانه نباشد، وارد شدید، سلام کنید، ولو هیچکس نباشد؛ اما پروردگار مهربان، فرصت سلام به واردین بهشت نمیدهد و تا وارد میشوند، صدای پروردگار را میشنوند: «سَلاٰمٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ» ﴿یس، 58﴾، بندهٔ من، رب رحیمت به تو سلام میدهد. فکر میکنم لذت این صدای خدا و سلام خدا از همهٔ نعمتهای بهشتی بیشتر باشد.
خب معنی دین میماند که انشاءالله در جلسهٔ بعد هم فکر میکنم یک آیه را برسم بخوانم؛ چون پانزده مطلب داخل آن آیه است و یک قطعهای از نهجالبلاغه که ششتا مسئله در آن قطعه است. آن آیه و آن قطعهٔ نهجالبلاغه، معنی دین است. چقدر هم زیباست و خستگی آدم درمیرود، آدم از تاریکی درمیآید، این آیات و این روایات آدم را از این غوغای روزگار بیرون میآورد و به آدم نشاط میدهد.