جلسه چهارم جمعه (20-2-1398)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- شادی اهل الله از اجرای فرامین الهی
- راهکاری برای اهل الله شدن
- -جذب تکالیف الهی
- -طرد و دفع گناهان
- اهل الله، سخنگوی خداوند در زمین
- -حکایتی شنیدنی از عالمی برجسته و اهل الله
- -دین اسلام، دین مهربانی و مرحمت
- ضرورت وجود قلب پاک و صادق برای نمایندگی خداوند
- کلام آخر؛ تهیدستی و شرمندگی انسان در پیشگاه الهی
- -دعای پایانی
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین و المعصومین المکرمین».
شادی اهل الله از اجرای فرامین الهی
در بعضی از کتابها این عنوان را میبینیم: «اهلُ الله»؛ آیا اهل الله شدن آسان است یا مشکل؟ اگر پاسخش را از قرآن بخواهیم، قرآن مجید میفرماید: این کار طاقتفرسایی نیست و همت، اراده و جذب و دفع میخواهد؛ یعنی هر دو باید با هم باشد. معرفت مختصری میخواهد که تکلیف من دراین زندگی دنیا چیست تا این تکالیف را جذب بکنم و عبارت دیگرش اینکه، صورت عمل به آن تکالیف بدهم.
تکالیف واجب کم است؛ یعنی حتی اگر شما بخواهید مقدار کل تکالیف واجب را بدانید که یک انسان باید انجام بدهد(اسم آن تکالیف فقهیه است)، رسالهٔ فقها را باید دید. آن رساله هم از اول تا آخر، شامل حال ما نمیشود. این تکالیف، یعنی تمام مسائل یک رسالهٔ عملیه بین مکلّفینی پخش است که آن تکلیف برعهدهشان میآید؛ اگر انسانی بخواهد تکالیفی که به او تعلق میگیرد، در حد خودش از یک رساله بنویسد و برای خودش تدوین بکند، شاید پنجاه صفحه نشود؛ در حالی که رسالهها سیصد چهارصد صفحه است. تکالیف فقهی کم و آسان است، چون قرآن مجید میفرماید: «يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ»(سورهٔ بقره، آیهٔ 185) من راحتی شما را نسبت به این تکالیف خواستهام. حالا عزیزان از یک سال، دو سال، ده سال یا پنجاه سال پیش، سالی یکبار روزه میگیرند و خیلی هم شادند که فرمان پروردگار مهربان را به نفع خودشان اجرا کردهاند. آنهایی که اهلش هستند، در 24 ساعت هفده رکعت نماز میخوانند و هیچ مشکلی نیست، سلام نماز را که میدهند، طبیعتاً انگار سبک شدند. این سبک شدن راست و درست است؛ چون نماز سبب آمرزش گناهان است و مثل یک توبه میماند.
سلسله تکالیفی هم مثل مهر، محبت، لطف، احسان، خوشبرخوردی، دستگیری، کمک و یاری دادن اخلاقی است. کاری که همهٔ ما در این یکماههای که چند استان در کام سیل فرو رفت، انجام دادیم.
راهکاری برای اهل الله شدن
-جذب تکالیف الهی
یک راه اهل الله شدن، جذب تکالیف الهیه در حدی است که برعهدهام قرار میگیرد. جذب یعنی عمل کن که این تکالیف در معدن وجودت بماند و در روز قیامت که پرده از روی این معدن برمیدارند، مشاهده میکنی که زیر این پرده، «جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» بوده است. این متن قرآن است؛ همین امشب اگر فرصت کردید، آیاتی که ایمان و عمل صالح را مطرح کردهاند و در بیشتر سورهها هم هست، ببینید. پروردگار پشت سر ایمان و عمل، «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»، با تعبیرهای گوناگون میفرماید: «أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ» که آن جنات قیامت، همین ایمان قلبی و عمل صالح شماست. ایمان و آثار عمل صالح در معدن وجودتان است، پرده که کنار برود، «جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ» از این معدن ظهور میکند. این مسئله هیچ شکی برای مؤمن ندارد؛ چون خبر و وعدهٔ پروردگار است: «وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَديثاً»(سورهٔ نساء، آیهٔ 87)، صادقترین درستترین و باحقیقتترین گفتار، چه گفتاری غیر از گفتار خداوند است؟ و تعهد به عملِ به وعده، چه تعهدی سنگینتر، درستتر، عملیتر از تعهد پروردگار است.
-طرد و دفع گناهان
این یک مسئله است که نیمی از جاده برای اهل الله شدن طی شد؛ اما نیم دیگر جاده، دفع، رد کردن و طرد کردن است. چهچیز را باید رد و طرد بکنم؟ تعدادی گناه است که شمارهاش هم کم و به درون مربوط است. این گناهها در قرآن و کتب اخلاقی مطرح شده است؛ مثل بخل، حسد و کبر در برابر پروردگار. البته کبر در برابر مردم هم زشت است، اما بار گناهش قابلمقایسه با کبر در برابر پروردگار نیست. کبر در برابر حق، این است که تکالیفی که او به خیر و مصلحتم به من ارائه کرده، انجام ندهم، گردنفرازی بکنم، سینه سپر بکنم و بگویم نمیخواهم انجام بدهم! بدبینی به افراد، نظرتنگی، بیمحبتی هم هست. در سفارش رسول خدا(ص) به مردم در ماه رمضان شنیدید که فرمودند: «و اقروا کبارکم» افراد مسن و پیرمرد را ادب و احترام کنید. مسن بین مردم، چه برسد به پدر و مادر پیر! «و ارحموا صغارکم» به آنهایی هم که کمسن هستند، محبت و مهربانی کنید؛ هر کسی میخواهد باشد. هر کمسنی، نه فقط به بچههای خودتان مهربانی کنید.
اهل الله، سخنگوی خداوند در زمین
آنچه ضداخلاق پاک و انسانی است، اینها را باید دفع کرد؛ برای درون را باید خانه تکانی کرد و برای بیرون هم مثل چشمچرانی، گوش دادن به غیبت، تهمت، بدزبانی، کارهای زشت، فحشا و منکرات را هم باید ترک کرد. با این جذب و ترک، یقیناً آدم اهل الله میشود. آنوقت وقتی اهل الله شد، کلمهٔ وجودش بهترین معنا را خواهد داد.
این انسان که اهل الله شده، «لسانه بذکر الله ناطق» سخنگوی خدا در کرهٔ زمین میشود. یک معنی «ذکر»، سخن، حرف و کلام است. «لسانه بذکر الله ناطق»؛ خیلی است که در پنج قاره و بین چند میلیارد جمعیت، صفت سخنگوی خدا را پیدا کرده است! آنکه سخنگوی خداست، یعنی مطالب، معارف، قرآن و فرهنگ پروردگار را با زبانش انتقال میدهد، اهل الله است، یک بندهٔ خاص و انسان ویژهای است که همرنگ انبیا و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام) شده است. اوّلین سخنگوی خدا در زمین، حضرت آدم(ع) بود؛ بعد، انبیای الهی و ائمهٔ طاهرین(علیهمالسلام)، در صف بعد، اولیای خدا و صف بعدی هم مردم مؤمن، پخشکنندهٔ سخن خدا خیلی بامحبت، با مهربانی و با عشق بودهاند.
حالا به حرف زدنشان با زن و بچهشان، پدر و مادرشان و با مردم میرسیم، آنجا چطوری سخن میگویند؟ قرآن مجید در ده آیه کیفیت سخن گفتن اینان را هم بیان کرده است. حتی وقتی با بیدینان روبهرو میشوند و پای حرف به میان میآید، کتاب خدا نوع و کیفیت و شکل سخن گفتن اینها را هم با مردم بیدین بیان میکند. خیلی سخن زیبایی است!
-حکایتی شنیدنی از عالمی برجسته و اهل الله
این سخنگویی و اینگونه سخن گفتن که حتی وقتی میخواهد با زن و بچه حرف بزند، لله حرف میزند؛ نه به صورت یک آدم فرمانروا، یک آدم قاهر، یک آدم غالب، یک آدم مالک یا یک آدم شاه! همهٔ آنها را امانت خدا میداند و میگوید این همسرم را که من خلق نکردهام، این بچهها هم که مخلوق من نیستند، خداوند لطفی کرده و این خانم را به من عنایت کرده و این بچهها را هم به من مرحمت فرموده است. زبان من با اینها باید زبان خدایی و الهی باشد. خانمی در شهری از دنیا رفته، شوهرش خیلی آدم برجستهای بود و من خانوادهشان را میشناختم. عالم و مؤلف برجستهای بود و اهل نفس بود. درس حوزه میداد و من پای درسش میرفتم؛ با درسش نور انتقال میداد، نه الفاظ! مردم آن شهر هم روی ارادت به ایشان، خیلی زیاد برای تشییع جنازهٔ همسرش آمده بودند. معمولا آنهایی که عزیزی را ازدست میدهند، جلوی جمعیت حرکت میکنند؛ اما ایشان ده بیست قدم پشت جنازه، درحالیکه تمام لحظات تشییع را ذکر میگفت، حرکت کرد. میگویند برای چه میروی و از کار نیکان و پاکان میپرسی؟ انسان پاک و نیک، کارش، قلمش، قدمش و حرفش هم پاک است؛ چرا به خودت زحمت میدهی؟ ولی یکی کنار دست ایشان آمد و گفت: آقا رسم است که افراد عزیز ازدستداده جلوی جنازه حرکت میکنند! گفت: من شصت سال با این خانم زندگی کردم؛ اولاً اهل خدا بود، ثانیاً سیده بود و من در این شصت سال، پایم را پیش ایشان دراز نکردم، از بالای سرش رد نشدم و فرمانی به او ندادم. در این شصت سال، یکبار نگفتم پارچ آب را بیاور، یک چای به من بده یا آن کتاب را بیاور؛ الآن هم این جنازه، صاحب همان حیات دنیایی است و ادب اقتضا میکند که من پایین پای ایشان حرکت کنم، نه بالای سرش. این کار خدایی است، حرف زدن خدایی است! حتی رسول خدا(ص) میفرمایند: اگر جایی جا داشت که از کوره در بروید، یعنی از کوره در رفتن اخلاقاً عیب و مانعی نداشت و شرعی بود، لله عصبانی بشوید و از کوره در بروید تا این نفس کشیدن شما در عرصهٔ عصبانیت هم عبادت باشد، حرف زدنتان هم عبادت باشد؛ البته اگر جایی اقتضا بکند! شاید در شصت سال زندگی اصلاً جایی اقتضا نکند که آدم از کوره در برود، مگر مقابل کفار و منافقین و مشرکین؛ آنجا هم اگر جا داشته باشد، آدم از کوره در برود و ممکن است جا نداشته باشد.
-دین اسلام، دین مهربانی و مرحمت
حدود دههزار نفر به سرپرستی پیغمبر(ص) برای فتح مکه میروند و مکهایها هم خبر ندارند. شما عزیزان هم از اوضاع سیزدهسالهٔ زندگی پیغمبر(ص) در مکه اطلاع دارید که سختترین دوران زندگی پیغمبر(ص) در 63 سال عمرشان، سیزده سال مکه بود. کاری نبود که مشرکین بر ضد پیغمبر(ص) و مؤمنان انجام ندهند، خیلیهایشان هم زنده بودند؛ یعنی هنوز بودند که پیغمبر(ص) برای فتح مکه میآید. هنوز به مکه نرسیدهاند که شعار شروع شد، این دههزار نفر با فریاد شعار میدادند: «الیوم یوم الملحمه» الآن اسلحه و قدرت و نیرو دست ما افتاده و روز روز انتقام است. پیغمبر اکرم(ص) به یکی فرمودند بالای بلندگویی برو، صدایت را به همه برسان، شعار را عوض کن و بگو مردم شعار بدهند: «الیوم یوم المرحمه». اینجا جای از کوره در رفتن نیست؛ اینها کافر، مشرک و بتپرست بودند، حالیشان نبود و نمیدانستند؛ حالا که ما وارد مکه میشویم، حق برایشان روشن شده و باطل بودن بتها برایشان روشن میشود. ما امروز باید به اینها محبت کرده و به دین خدا جذبشان کنیم؛ جای از کوره در رفتن نیست، بلکه جای محبت، لطف و مهربانی است.
ضرورت وجود قلب پاک و صادق برای نمایندگی خداوند
حال چه میشود که اهل الله در خانه، بیرون، مغازه، اداره، خیابان، ماشین، قطار، مترو، هواپیما، سفر و حذر در حرف زدن با همگان، سخنگوی و نمایندهٔ پروردگار میشوند؟ فارسیتر اینکه: بندهٔ من! چون مردم و انسانها مرا نمیبینند که من مستقیماً با آنها حرف بزنم و قدرت دیدن مرا ندارند. من یک وجود بینهایت هستم و در هیچ چشمی جا نمیگیرم که مرا ببینند؛ بعد من یک وجود غیبی هستم و مادی نیستم. چشم امور مادی را میبیند و تو نمایندهٔ منی که از طرف من با کل حرف بزنی؛ با هر کسی که روبهرو شدی، حرف بزنی.
در مغازهای نشسته بودم؛ یعنی میخواستم از صاحب مغازه جنس بخرم، به من گفت شما بنشین تا نوبتت بشود. گفتم: اتفاقاً من هم اهل تجاوز به نوبت دیگران نبودم و اگر مغازهای هم میرفتم، نانوایی میرفتم یا در فرودگاه بودم، میایستادم تا نوبتم بشود. گفت: نه تو را میشناسم، میخواهم خسته نشوی، روی نیمکت بنشین. پیرزن قدخمیدهای آمد، سلام کرد و به صاحب مغازه گفت: مریض دارم، طبیب به من گفته است که مشکل این بیمار تو با شیرخشت هندی حل میشود. الآن از بیرون دیدم که در این شیشههای بزرگ خاکشیر، چای و... داری، در ضمن شیرخشت هم داری که خیلی تمیز است.
این نمایندهٔ خدا در حرف زدن است. «صدق» نمایندگی از پروردگار است، چون سخن پروردگار صدق است: «وَمَن أَصدَقُ مِنَ اللَّهِ قيلًا»(سورهٔ نساء، آیهٔ 122). سخن پروردگار «اصدق» است؛ یعنی صادقترین سخن، سخن درست، راست و با حقیقت است. حالا من دیدم که این به نمایندگی خدا با این پیرزن حرف میزند. خیلی هم محترمانه گفت: مادر! این شیر خشت که به نظر مبارکتان خیلی تمیز است، برای ایران است و هندی نیست. گفت: من هندی میخواهم. گفت: در این خیابان با اینهمه مغازهٔ عطاری، یک جا میتوانم تو را بفرستم که راست بگوید و شیرخشت هندی به تو بدهد.
حیف نیست که دویست مغازه در یک خیابان باشد، یک فروشنده بگوید یکجا راست میگوید! پس مسلمانی، مؤمن بودن، شیعه بودن و راستگویی چه شد؟ یعنی دویست مغازه در یک خیابان طولانی، یکی راست میگوید! من که میگویم «عجل علی ظهورک»، اگر بیاید و بگوید کل سرمایهات از تقلب و دروغ است، خانه را با همین پول دروغ و تقلب خریدهای، اثاثهایت هم با همین دروغ و تقلب تأمین کردهای؛ مردمی که شصت سال است به آنها دروغ گفتهای و جنس تقلبی دادهای، در این خانهٔ تو، اثاث تو و جنسهای مغازهٔ تو شریک هستند و باید پولهای همه را پس بدهی؛ آيا من در آنوقت طاقت دارم که او را بهعنوان امام زمان(عج) قبول بکنم؟ یا نه به او میگویم آقا، نه اینکه تو امام زمان نیستی، سید هم نیستی، برو! اهل الله شدن کار آسانی است، «صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست».
چه شده که اینها نمایندگان خدا در حرف زدن هستند؟ «لسانه بذکر الله الناطق» علتش قلب آنهاست. من قلب اینها را در سخن بعد، به خواست پروردگار، برایتان توضیح میدهم؛ اگر قلب صادق نباشد، زبان نمیتواند صادق بشود؛ اگر قلب نور نداشته باشد، زبان نمیتواند سخن نورانی بزند؛ اگر قلب به پروردگار و رحمت واسعهٔ حضرت حق اتصال نداشته باشد، زبان نمیتواند زبان صدق و سخنگوی از جانب پروردگار باشد.
کلام آخر؛ تهیدستی و شرمندگی انسان در پیشگاه الهی
خدایا! دوتا حرف راست هم با خودت بزنیم؛ حالا که به ما امر میکنی به همه راست بگویید، کلامتان صادقانه باشد و نمایندهٔ من در زمین برای سخن گفتن باشید، یک کلمه حرف راست هم به خودت بزنیم. ما کم آوردهایم، کم هم داریم! یکخرده بیشتر بگوییم که نه، کم نیاوردهایم، کم هم نداریم و بیشتر این است که تهیدست هستیم، از این عمر گذشتهمان پیش تو شرمنده هستیم!
چه خوش است یک شب بِکُشی هوا را ×××××××× به خلوص خواهی ز خدا خدا را
به حضور خوانی ورقی ز قرآن ×××××××××××× فِکنی در آتش کُتُب ریا را
شود آنکه گاهی بدهند راهی ××××××××××× به حضور شاهی چو منِ گدا را
اگر بنا باشد فقط انبیا و ائمه و اولیا را راه بدهی و سهمی برای ما نگذاری، چه خواهد شد عاقبت ما؟! مولاجان! خیلی مغازه در مملکت ماست، مردم برای خرید که میروند، صاحب مغازه میگوید سوا نکن و درهم بردار؛ بیا و ما را با انبیا و اولیا درهم قبول کن!
طلبم رفیقی که دهد بشارت ××××××××××× به وصال یاری دل مبتلا را
به خودت قسم، دیگر طاقت فراق تو را ندارم؛ محبوب من، عزیزم! دیگر طاقت جدایی از تو را ندارم.
مگر آشنایی ز ره عنایت ××××××××× بخرد به خاری گل باغ ما را
همهٔ اعمال عمر ما مگر چقدر میارزد که بخواهیم با تو معامله کنیم؟! به انبیا و اولیائت قسم، به این امید آمدهام و خبر داری؛ این شبها وقتی صدایت میزنم، جوابم را میدهی.
-دعای پایانی
«اللهم اذقنی حلاوة ذکرک، اللهم اذقنی حلاوة عبادتک، اللهم اذقنی حلاوة شکرک، اللهم اذقنی حلاوة فضلک، اللهم اذقنی حلاوة احسانک، اللهم اذقنی حلاوة رحمتک، اللهم اذقنی حلاوة مغفرتک، اللهم اذقنی حلاوة مرضاتک، اللهم اذقنی حلاوة محبتک، اللهم اغفر لنا و لوالدینا و لوالدی والدینا اهلک اعدائنا و اشف مرضانا، اید و احفظ امام زماننا و انصر قائدنا».
به حقیقتت، مرگ ما را در نماز قرار بده، مرگ ما را در عاشورا قرار بده، مرگ ما را در دعای کمیل قرار بده، مرگ ما را در عرفه قرار بده! لحظهٔ مرگ پروندهٔ ما را به امضای امیرالمؤمنین(ع) برسان؛ لحظه مرگ صورتهای ما را روی قدمهای ابیعبدالله(ع) قرار بده؛ خدایا! به عزت و جلالت، به انبیائت، به امامان و به آیات قرآنت، مرگ ما را در حال گریهٔ بر ابیعبدالله(ع) قرار بده.
تهران/ حسینیهٔ همدانیها/ ویژهٔ ماه مبارک رمضان/ بهار 1398ه.ش./ سخنرانی چهارم