شب اول شنبه (18-1-1397)
(تهران حسینیه شهدا)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- حقایق ملکوتی، کلید همهٔ امور
- خدا، تنها یاور انسان
- قارون، اسیر خیالات سرابوار
- اهل معرفت در پی دنیای پاک
- بازبودن درهای خیر در هر حال
- عطای نسل کثیر به رسول اکرم(ص)
- الف) شکر ولادت فرزند با خواندن نماز
- ب) قربانیکردن شتر برای مردم
- دلبستگی به دنیا مانعی در حرکت بهسوی خدا
- سرانجام خساست در انفاق در آیات و روایات
- انفاق مال، راهی برای آخرتی نیکو
- ناتوانی انسان در برابر قدرت خداوند
- حکایت دشمنی ابولهب و همسرش با رسول خدا(ص)
- عالم هستی در اختیار اراده و قدرت پروردگار
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
حقایق ملکوتی، کلید همهٔ امور
این چهار جمله را که عرض میکنم، در کتابی تألیف حکیم بزرگی دیدم. چهار کلمه با بنیان استوار و اثرگذار است که چهار حقیقت را بیان میکند. توجه به این چهار حقیقت نمیگذارد انسان دچار مشکلات پیچیدهای بشود و یا اگر گرفتار مشکلی شد، پیچیده نخواهد بود و بهآسانی حل خواهد شد. معمولاً در طول تاریخ بندگان حقیقی خدا با ارتباط با همین حقایق زندگی میکردند، این حقایق را خوب فهمیده بودند و خوب هم بهکار میگرفتند؛ یعنی برای آنها یک حقایق ملکوتی و آسمانی بود که بهعنوان کلید مسائل زندگی از آنها استفاده میکردند.
خدا، تنها یاور انسان
در جملهٔ اوّل فرمودهاند: «لا معین الا الله»، یاری، پشتیبانی و کمکدهندهای در این عالم جز خدا نیست؛ البته خیلیها در اعصار و قرون، حتی در این زمان، اندیشهٔ نادرست و غلطی نسبت به خیلی از امور دارند و به قول قرآن مجید، گرفتار خیال سرابوار هستند. بهنظر آنها مال یا ثروت کلید حل مشکلات است، پشتیبان مهمی است، یار فوقالعادهای است، درحالیکه هم در قرآن کریم و هم در تاریخ، خیلی موارد را میبینیم که وابستگان به ثروت بهعنوان اینکه ثروت تکیهگاه است و یک حریم امنی را در مقابل خطرات برای ما ایجاد میکند، ولی به خطر خوردهاند و ثروتشان هم آنها را از خطر نجات نداده است؛ یعنی ثروت قدرت یاری دادن به آنها را نداشت.
قارون، اسیر خیالات سرابوار
یکی از کسانی که در همین خیال سرابوار بود، قارون بود که گوشههایی از داستانش را شنیدهاید و نیاز ندارد من تکرار بکنم؛ ولی چند آیه در سورهٔ مبارکهٔ قصص نازل شده که به بیان زندگی قارون اختصاص دارد. یک نکتهٔ مهم در آن آیات این است که اهل معرفت هیچوقت آرزوی ثروت او را نکردند؛ البته یک عدهای هم در زمان خودش بودند که قرآن مجید میفرماید بهشدت آرزوی رسیدن به ثروت او را داشتند، ولی وقتی برای او خطر پیش آمد و ثروتش هم هیچ کاری نکرد، خوشحال شدند و خدا را شکر کردند که به آن ثروت نرسیدند؛ چون اگر رسیده بودند، آنها هم مثل قارون بیطاقت میشدند و همهٔ حقایق را از دست میدادند، اسیر خیالات خودشان میشدند و هنگام خطر هم بدون یار میماندند. ایشان نه فقط ثروت فراوان داشت، بلکه اطرافیان و دوستان زیادی هم داشت؛ ولی نه ثروتش، نه یارانش و نه رفقای او، توان اینکه او را از این خطر نجات بدهد، مطلقاً نداشتند.
اهل معرفت در پی دنیای پاک
حالا ثروت که جماد است و شعور ندارد، ولی آنهایی که شعور داشتند، فقط میدیدند که خطر او را در کام خودش فرو میبرد، تماشاگر بودند؛ چون کاری از دستشان برنمیآمد. آنهایی که آرزوی آن ثروت را نداشتند و در زمان حضرت کلیمالله اهل معرفت بودند، البته تعدادشان کم بود و باطن امور از طریق موسی، نبوتش و تورات برای ایشان روشن شده بود و اگر وابستگی داشتند، وابستگیهای درستی داشتند و وابستگیهای غلطی برای خودشان درست نکرده بودند؛ یعنی به امور فروریختنی، ازدسترفتنی و فانیشدنی مطلقاً دلبسته نبودند؛ نه اینکه از دنیا کنارهگیری کرده بودند، بلکه یک دنیای پاکیزهٔ حلالِ مشروعی داشتند، ولی از همین دنیای پاکِ حلالِ مشروع هم فریب نمیخوردند؛ چون این معرفت را داشتند که اگر پروردگار عالم بر فرض به یک بندهاش بگوید من میخواهم تمام هفت آسمان را با هرچه در آن هست، تملیک تو کنم، از پروردگار درخواست میکردند که این کار را در حق ما نکن. حالا اگر خدا میپرسید چرا این کار را در حق شما نکنم، جواب میدادند: هم خود ما مُردنی هستیم و هم این بنای عالم خلقت فروریختنی است؛ حالا تملیک ما هم بشود، به چه درد ما میخورد؟ به قول پیغمبر اکرم، وقتی کسی از حضرت پرسید چهچیزی از دنیا برداریم، فرمودند: خانه، مرکب، لباس و طعام؛ البته در کنار این خانه و ملبس و مطعم و مرکب، خرجهای اضافهای هم مثل خرج دکتر، خرج عمل، خرج شوهردادن دختر، خرج زندادن پسر و خرج تعمیر موتور ماشین پیش میآید که اینها در این چهار مسئلهٔ مورد نظر پیغمبر اکرم داخل بود. رسول خدا هیچوقت نفرمودند آنقدر از دنیا بردارید که بهاندازهٔ همان یکروز یا بهاندازهٔ همان یکشب شما باشد و ما چنین دستوری در فرمایشات پیغمبر و آیات قرآن کریم نداریم.
بازبودن درهای خیر در هر حال
شما ببینید وقتی قرآن کریم به کشاورز، دامدار و یا طلادار میگوید زکات بده، یعنی اضافه داری، من با آن اضافهداشتن تو موافق هستم؛ اما با اضافهداشتنی که مردم در آن شریک نباشند، من موافق نیستم. خودت بخور، به دیگران هم بخوران؛ خودت بپوش، به دیگران هم بپوشان؛ خودت برای خودت مسکن تهیه کن، میتوانی به مسکن دیگران هم کمک بده؛ اگر اینگونه بنا بود، پیغمبر دستور میداد که از دنیا بهقدر یکروز یا یکشب خود نگه دارید؛ پس درِ همهٔ کارهای خیر بسته میشد و اصلاً خیری در این عالم وجود نداشت، لذا چنین دستوری نداریم.
عطای نسل کثیر به رسول اکرم(ص)
در ولادت صدیقهٔ کبری که هنوز مانده بود تا بهدنیا بیاید و فقط خدا به او خبر داد که من میخواهم یک نسل کثیرِ بابرکتی را به تو عطا کنم و زمینههایش را فراهم کردهام: «انا اعطیناک الکوثر». زمینه برای تو فراهم است، یعنی من از قبل از ولادتت تمام زمینههای یک زندگی پاک و داشتن یک فرزند سالم را در علمم برای تو داشتهام، حالا بهتدریج که عمرت میگذرد، آنچه در علم من است، برای تو ظهور میدهم و آشکار میکنم؛ پس وقتی که من منشأ و مبدأ و سرآغاز این نسل پربرکت را به تو دادم، یک کار برای من بکن و یک کار هم برای مردم بکن. وقتی زهرا بهدنیا آمد، یک کار برای من انجام بده و یک کار برای مردم انجام بده:
الف) شکر ولادت فرزند با خواندن نماز
کاری که برای من باید انجام بدهی، «فصل لربک»، برای شکر ولادت این فرزند نماز بخوان، چون هیچچیز دیگری نمیتواند جواب شکر این نعمت را بدهد و فقط نماز میتواند جواب بدهد. اینقدر نماز مهم است، یعنی وزن نماز اینقدر زیاد است. فکر نمیکنم که این «فصل لربک» نمازهای واجب را بگوید، چون نمازهای واجب را که پیغمبر میخواندند. بعضی از مفسرین میگویند که منظور نماز عید فطر یا نماز عید قربان بوده، ولی چون سوره در مکه نازل شده است و در سیزدهسالی که پیغمبر در مکه بود، هنوز حکم روزه نیامده بود که حالا این نماز، نماز عید فطر باشد و یا حکم مناسک حج نیامده بود که این نماز نماز عید قربان باشد؛ آنهایی که نوشتهاند مراد نماز عید قربان بوده است، به این توجه نکردهاند که نماز عید قربان برای ایام مناسک حج است و مستحب هم هست؛ ولی هنوز در ایام بودنِ پیغمبر در مکه بحثی از مناسک حج یا بحثی از ماه رمضان نبوده است. اصلاً متدینهای سیزدهسالهٔ مکه در ماه رمضان روزه نمیگرفتند، چون هنوز خدا حکم وجوب روزه را اعلام نکرده بود؛ یا با اینکه خانههایشان بغل کعبه بود، حج انجام نمیدادند، چون هنوز حکم مناسک نیامده بود؛ پس این دو نماز که نبوده، نمازهای واجب هم که نبوده، نماز مستحبی است.
«فصل لربک»، نماز مستحبی هم دو رکعت است، مگر نماز چقدر وزن دارد که میتواند جواب تشکر ولادت حضرت زهرا را بدهد؟ اینکه حالا نماز مستحبش است، نماز واجبش چه وزنی دارد؟ این را فقط خودش میداند و ما وزن همین نماز مستحب را هم نمیدانیم، ولی میفهمیم که همین دو رکعت نماز مستحب که میتواند جای تشکر ولادت حضرت زهرا را پر بکند، چقدر ارزش دارد.
ب) قربانیکردن شتر برای مردم
این کار را برای من بکن، یک کار هم برای مردم بکن: «و انحر» شتر که حالا در آن زمان هم محبوب عرب بوده و هم گرانترین حیوان اهلی در آنجا بوده است؛ اگر اسلام بنا بود دستور بدهد که از دنیا بهاندازهٔ روز یا شبی بردارید که در آن هستید و خود پیغمبر هم این کار را میکرد، خب از کجا میخواست شتر بیاورد و قربانی بکند؟
دلبستگی به دنیا مانعی در حرکت بهسوی خدا
دستور این است که از دنیا مسکن بردارید، اگر من درآمد روزمره نداشته باشم، پس چگونه تأمین مسکن بکنم؟ چگونه تأمین لباس بکنم؟ چگونه تأمین خوراک بکنم؟ چگونه یک ماشین بخرم و زیر پایم بیندازم؟ باید داشته باشم و اضافه باید داشته باشم که با آن اضافهها هم کارهایی را انجام بدهم که پیش میآید؛ در ضمن باید مردم هم با من از طریق خمس، زکات، انفاق، مهمانی، کمک، هدیه شریک باشند. اینها در قرآن و در روایات است، ولی دلبستگی نباید داشت؛ چون تمام اینها ازدسترفتنی است، یعنی انسان نباید چیزی از دنیا را حالت معبودبودن بدهد که جلوی حرکت او را بگیرد؛ چون هرچه معبود آدم باشد، یقیناً جلوی حرکت او را بهطرف خدا میگیرد.
همین انفاق، صدقه، زکات، خمس، کمک، هبه، صلح مال، پلهٔ حرکت بهطرف مقام قرب و لقای الهی است؛ اگر آدم ثروت داشته باشد و این کارها را نکند، بهخاطر عشق افراطی به ثروت از حرکت بهطرف پروردگار میماند؛ چون آن که پول معبود اوست، محال است که بتوانید او را وادار به کمک به مسکین، فقیر، تهیدست، آبرودار، جهیزیهٔ یک دختر، عروسی یک پسر، خانهدارشدن یک بیخانه بکنید. وقتی مال معبود اوست، معبود جلوی آدم را میگیرد و نمیگذارد حرکت کند.
سرانجام خساست در انفاق در آیات و روایات
روایتی را در مهمترین کتابهای روایتیمان نقل کردهاند که متن این روایت را چندسال پیش در کتاب بسیار باارزش «جامع السعادات» مرحوم ملامهدی نراقی دیدم. کتاب مفصّلی شاید نزدیک هزار صفحه است که به عربی هم نوشته شده، ولی خیلی کتاب مایهدار و با بنیانی است؛ جزء کتب اخلاقی معتبر شیعه است که چون خیلی با کتابهای اخلاقی سروکار داشتم، واقعاً نمونهاش را در کل تألیفات اهلسنت ندیدهام. ایشان نقل میکند که رسول خدا در حال طواف بود، وقتی دور میزد، به دور کعبه روبهروی در رسید(البته آن زمان در کعبه همکفِ زمین بود و ارتفاع کعبه هم کمتر بود)، دید مردی به حلقهٔ در دست انداخته و میگوید: خدایا! یقین دارم مرا نمیآمرزی. باز خوب است که آدم این مقدار بفهمد. یقین دارم مرا نمیآمرزی؛ اما حالا اگر جا دارد که مرا بیامرزی، بیامرز، ولی میدانم نمیآمرزی. این خیلی حرف سنگینی است! ناامیدی از آمرزش خدا کفر است و این صریح آیات قرآن است: «انما ییأس من روح الله الا القوم الکافرون». پیغمبر ایستاد و خیلی با ناراحتی از او پرسید: برای چه میگویی خدا مرا نمیآمرزد؟ مگر تو چه کسی هستی؟ مگر تو چهکاره هستی؟ مگر گناه تو از خود خدا بزرگتر است که زور خدا به آمرزش تو نرسد؟ گفت: یارسولالله! من به گناهی دچار هستم که برایتان میگویم و آن این است: من آدم پولداری هستم، ولی اگر کسی به من مراجعه کند و یکدرهم از من بخواهد(یکدرهم حالا برگردان آن در روزگار ما یک قِران است، حالا یک قِرانی که دیگر پیدا نمیشود، دهتا یک قِرانی در آنوقت که ما بچه بودیم، یک تومان میشد و دهتا یک تومانی هم ده تومان میشد)، انگار میخواهد جان مرا از بدن من بگیرد و من او را رد میکنم. پیغمبر اکرم فرمودند: از من دور شو برای اینکه تو یکی از چهرههای مسلّم جهنم هستی؛ چون خداوند متعال در دو جای قرآن –سورهٔ آلعمران و سورهٔ توبه- ثروتمند بخیل را تهدید قطعی کرده، اگرچه میلیارد تومان ثروتش هم صد درصد حلال باشد، اهل آتش جهنم است؛ هم در آیهٔ 180سورهٔ آلعمران و هم اوایل سورهٔ مبارکهٔ توبه است؛ همهٔ مردم به همدیگر حق دارند و نباید حق مردم پایمال بشود. این خیلی آیهٔ عجیبی است که با ولادت زهرا یک کار برای من بکن، یعنی «صل لربک» و یک کار برای مردم بکن، یعنی یک شتر حسابی قربانی کن و گوشتش را به مردم بده تا بخورند.
انفاق مال، راهی برای آخرتی نیکو
آنهایی که در زمان موسی اهل معرفت بودند، کاسب هم بودند، زندگی هم میکردند، ذخیره هم در حد نیاز داشتند، اضافهاش هم به مستحق میدادند، اینها مرتب قارون را نصیحت کردند که: «وَ لاٰ تَنْسَ نَصِیبَک مِنَ اَلدُّنْیٰا»﴿القصص، 77﴾، سهمت را برای زندگی دنیا -خانه، مرکب، لباس، غذا- از پولت بردار، «وَ اِبْتَغِ فِیمٰا آتٰاک اَللّٰهُ اَلدّٰارَ اَلْآخِرَةَ» و آخرت را با بقیهٔ پولت بهدست بیاور.
اینهمه تهیدست، مسکین، فقیر، بیمار، مخصوصاً بیمار ویژه در بین ما هست، با رسیدگی به اینها آخرت بهدست بیاور؛ اما وقتی پول معبود باشد، یقیناً جلوی حرکت آدم را بهطرف خدا میگیرد؛ اگر صندلی معبود باشد، اگر علم معبود باشد، اگر قیافه معبود باشد، اگر شوهر معبود باشد، اگر زن معبود باشد، اگر به قول پیغمبر یک سنگ معبود باشد، آدم را از حرکت میاندازد و دیگر نمیرود. حالا شما به ثروتمند بخیل بگو ماه رجب است، ماه پروردگار است، ماه ریزش رحمت است و انفاق در این ماه با سایر ماهها فرق میکند؛ آقا بیستمیلیون تومان بده، مشکل یک خانواده حل میشود؛ دهمیلیون بده، مشکل یک خانواده حل میشود؛ پانزدهمیلیون بد،ه یک عروسی راه میافتد؛ فقط نگاهت میکند و نمیتواند حرکت کند، نمیتواند بهطرف خدا برود، چون مانع دارد.
ناتوانی انسان در برابر قدرت خداوند
قارون به خطر خورد، نه ثروت کاری کرد و نه دوستانش؛ یعنی ثروت یاری مطلق ندارد، دوستان هم یاری مطلق ندارند، زن و بچه هم یاری مطلق ندارند. آدم جلوی چشم زن و بچهاش یا در خانه یا بیمارستان جان میدهد، زن و بچه هم تماشا میکنند و هیچ کاری نمیتوانند بکنند. در سورهٔ واقعه میگوید: «فَلَوْ لاٰ إِنْ کنْتُمْ غَیرَ مَدِینِینَ»﴿الواقعة، 86﴾، این کسی که جلوی چشمتان –پدرتان، شوهرتان، فرزندتان- میمیرد و الآن شما به او نگاه میکنید و میبینید که پلکها روی هم میافتد، لالهٔ گوش سیاه میشود، رنگ زرد میشود و قدرت به آخر میرسد، روح را برگردانید؛ من «فَلَوْ لاٰ إِذٰا بَلَغَتِ اَلْحُلْقُومَ»﴿الواقعة، 83﴾ روحش را به گلویش رساندهام و چند لحظهٔ دیگر بیشتر نمانده که درآورم، شما میتوانید به او کمک کنید و روح را از گلو به کل بدنش برگردانید؟ تا حالا کسی نتوانسته است؛ اینکه در این جملهٔ اول نقل شده و میگوید: «لا معین الا الله»، یاری، کمکدهنده، پشتیبان و پشتوانهای که در تمام خطرات، بلاها، مصائب و مشکلات بتواند به داد آدم برسد، فقط خداست و هیچکس دیگری نمیتواند کار خدا را انجام بدهد.
حکایت دشمنی ابولهب و همسرش با رسول خدا(ص)
وقتی سورهٔ «تبت یدا ابی لهب» -که اسم آن سورهٔ مسد است- نازل شد، پروردگار عالم از بین همهٔ دشمنان، معاندین، مشرکین و بتپرستان مکه که آدمهای خبیثی مثل عاصبنوائل، ولیدبنعتبه و امثال این چهرهها بودند که تمام سیزدهسال هم پیغمبر را آزار دادند و یکی از آنها هم مسلمان نشد؛ یا مشرک مُرد یا در جنگ بدر و در جنگهای بعد کشته شدند. تنها جانی و خبیث از اهل مکه که خدا اسم او را در قرآن آورد، ابولهب و همسرش بود. ابولهب هم عموی واقعی پیغمبر بود و عموخوانده نبود. ابولهب برادر حضرت ابوطالب و حضرت حمزه بود، اما خیلی خبیث، پلید و آلوده بود و کسی را هم بهاندازهٔ پیغمبر اکرم اذیت نکرد. خدا مصلحت دید که اسم او را در قرآن بیاورد و از همسرش هم ذکری به میان بیاورد، پس خودش را گفت: «تبت یدا ابی لهب» و خانمش را گفت: «و امرأته حمالة الحطب». این سوره در دهانها شروع به گشتن کرد و ابولهب خیلی تحقیر شده بود. ابولهب آدم ثروتمند، خیلی خوشلباس و خوشهیکل، زرنگ، خیلی هم ریاستی و اخلاق او خانی بود؛ حالا سه- چهار آیه در یک سوره بیاید و در سرش بزند، تحقیرش بکند و سوره هم بر سر زبانها حتی سر زبان دشمنان بچرخد، معلوم است چه حالی پیدا میکند، معلوم است زن او چه حالی پیدا میکند.
یکروز زن ابولهب با عصبانیت کامل و به قصد قطعی کشتن پیغمبر حرکت کرد، پیغمبر هم در مسجدالحرام بود. کسی هم آمد و خبر داد که همسر ابولهب بهشدت عصبانی است. او هم زن قدرتمندی بود و یکمقدار هم سواد آن زمان را داشت، زبان تحریککنندهٔ شدیدی هم داشت و تا میدید ابولهب و سه پسرش از آزار پیغمبر شُل میشوند، شروع به تشویق و تحریک میکرد. بهخاطر نزول همین سوره گفت: الآن میروم و او را میکشم. به رسول خدا گفتند: این زن که مثل سگ هار میماند، مثل خرس تیرخورده میماند، دارد به سراغ شما میآید؛ پیغمبر هم که در مکه مسلّح نمیگشتند و در مسجدالحرام مسلّح وارد نمیشدند، حالا که این خطر جدی برایشان پیش آمد، خودشان که فعلاً زمینهٔ دفاع ندارند و نمیشود با یک زن دست به گریبان بشوند و با هم کشتی بگیرند و پیغمبر زانویش را بیخ گلوی این زن بگذارد و نگه دارد تا خفه بشود. این اصلاً با پیغمبر تناسبی نداشت، بعد هم خیلی حرف درمیآمد که یک زن و موجود لطیف، چه خبر است که یک مرد او را نابود کرده است! کسی به پیغمبر گفت: آقا! این خطر صد درصد جدّی است؟! فرمودند: بله. گفت: حالا چهکار میخواهید بکنید؟ فرمودند: با اسلحهای که دارد، تا یک قدمی من هم بیاید، مرا نمیبیند. گفت: آقا روز روشن است و ما در مسجدالحرام نشستهایم، این زن چشم قوی دارد، چطور شما را نمیبیند؟ فرمودند: بگذار بیاید، آرام باش! کنار حجرالاسود آمد، پیغمبر نبود؛ حجر اسماعیل آمد، پیغمبر نبود؛ مسجدالحرام آمد، پیغمبر نبود؛ به چشم او نبود، ولی پیغمبر سر جای هر روز خود نشسته و مشغول قرآن و تبلیغ بود و برای مردم دین میگفت. دید پیغمبر نیست و رفت و خطر برطرف شد؛ او هم فهمید که ظاهراً این کشتن صورت نخواهد گرفت. نفهم بود، اما نه به آن اندازه، ولی این را فهمید که این کشتن صورت نخواهد گرفت.
کسی که بغل دست پیغمبر بود، گفت: یارسولالله! این خانم با تصمیم قطعی برای کشتن شما آمد، شما را ندید؟ فرمودند: نه. گفت: چطور شما را ندید؟ فرمودند: خدا مرا از چشم او پنهان نگاه داشت، چشم که کاملاً سالم بود، یعنی چشم این زن در اختیار قدرت و ارادهٔ خداست. این یاری خدا، کمک خدا و معاونت خداست؛ حالا او یک زن بود، این شعر چقدر شعر جالبی است:
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای
یعنی اگر هفتمیلیارد نفر اسلحهها را آماده بکنند و هر هفتمیلیارد هم با همدیگر بخواهند بهطرف یکنفر شلیک بکنند، واقعاً همین است که قرآن میگوید و این جملهٔ «لا معین الا الله» میگوید.
نبُرّد رگی گر نخواهد خدا
تیر باید به اجازهٔ خدا دربرود، کارد باید به اجازهٔ خدا سر اسماعیل را ببرّد، باران به اجازهٔ خدا باید بیاید؛ یعنی تمام حرکات موجودات عالم به اجازهٔ پروردگار است و او اگر اجازه ندهد، هیچ اتفاقی نمیافتد. او تنها یار موجودات عالم و یار انسان است که هیچ کجا و در کنار هیچ خطری برای دفاع از بندهاش ناتوان و عاجز نیست و بندهاش را فراموش نمیکند.
عالم هستی در اختیار اراده و قدرت پروردگار
ابراهیم را در یک کوه آتش انداختند، اما هنوز وارد آتش نشده بود که خدا به آتش فرمود نسوزان؛ یونس در معدهٔ نهنگ رفت، خدا به معده گفت هضمش نکن، تو غذای خودت را در دریا بخور که من به معدهات اجازه دادهام تا غذای خودت را هضم بکند، ولی حق نداری این لقمه را هضم بکنی. برادران و خواهران، چرا نباید به این خدا تکیه کنیم؟ چرا باید همیشه به یادش نباشیم؟ چرا نباید پیشانی تواضع در پیشگاهش بر روی مهر بگذاریم؟ چرا نباید برایش رکوع و سجود بکنیم؟ اگر هیچ کاری برای خدا نکنیم که تازه سودش به خدا نمیرسد و به خودمان میرسد، ولی اگر کاری نکنیم، هفتادسال سر سفرهٔ خدا خوردن و نوشیدن و پوشیدن، این مفتخوری واقعی نیست؟ خب هست و مفتخوری کار درستی نیست، هیچ عاقلی هم مفتخوری را نپسندیده است.
پیغمبر اکرم در زمانی که در مدینه بودند، دهسال مسجد بود و رفتوآمد مردم بود، به یک آدم سالم اجازه ندادند که گدایی کند. اجازه ندادند و میفرمودند برو کار کن، خدا درِ رحمتش را به روی تو باز میکند. خانمی در زمان حکومت امیرالمؤمنین به دم دارالعماره آمد و تا چشمش به امیرالمؤمنین افتاد، گفت: یا علی! شوهرم به من خرجی نمیدهد، آدرس بدهم تا مأمورها او را بگیرند و در زندان بیندازند و وادار بکنند که خرجی بدهد؟ حضرت فرمودند: شوهرت پولدار است؟ گفت: نه پولدار زیادی نیست. حضرت فرمودند: زندان مشکل تو و شوهرت را حل نمیکند، تکیهٔ شما به پروردگار عالم باشد که خداوند متعال رزاق است. یک مقداری صبر کن تا گشایشی پیدا میشود، زندان یعنی چه؟
حالا یک ازدواجی به پاشوره خورده و طلاق پیش آمده است، شوهر هم آدمی نیست که نخواهد مهریه را بدهد و قلدر نیست؛ پس برای چه باید به زندان برود؟ خب زندان که کار مهریه را حل نمیکند. برای چه خانمهای جوانی که طلاق میگیرند، پرونده تشکیل میدهند و این جوانها را در زندان میاندازند؟ و قانون هم این است که مهر را بده و بیرون برو! اصلاً ما چنین زندانی در اسلام نداریم و خود این زندانکردن هم کار غلط و نادرستی است. یک رباعی هم از باباطاهر در زمینهٔ همین بحث امشب بخوانم. چقدر زیبا میگوید! او هم آدم با معرفتی بوده است.
شب تاریک و سنگستان و من مست
قدح از دست من افتاد و نشکست
«طبیعتاً باید قدح چینی که بیفتد، بشکند؛ قدح چینی نازک هم هست».
نگهدارندهاش نیکو نگه داشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشکست
او باید به سنگ اجازه بدهد که قدح را بشکند، اما اجازه نداد. آدم باید همیشه به این وجود پناهنده باشد، آدم باید همیشه به این وجود تکیه کند و دردش را باید به این وجود بگوید؛ او بلد است و دلها را جمع میکند؛ با افتخار درد آدم را درمان میکنند، او بلد است. یک ضربالمثلی از قدیم در ایران بوده و سر زبانها هم میگشت که الآن هم هست، قدیمیها بیشتر از جدیدیها این ضربالمثل را میدانند: اگر علی ساربان است، بلد است شتر را کجا بخواباند؛ اگر کارگردان خداست، بلد است برای ما همه کاری بکند.