شب چهارم سه شنبه (21-1-1397)
(تهران حسینیه شهدا)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاه و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
صریح آیات قرآن و روایات اهل بیت بیان میکنند که تمام عالم هستی از کوچکترین جزء تا بزرگترینش که نمیدانیم چیست، در حیطه یاری پروردگار هستند. و اگر خداوند مهربان یک جا اراده کند یاریش را قطع کند، موجود هر چه که هست و هر کسی که هست در کام هلاکت میافتد. این اصل مسأله است؛ عالم جهان هستی، یاری به جز خدا ندارد، کمککنندهای به جز پروردگار ندارد.
یاری خداوند
امروز که من آیات قرآن را در این زمینه میدیدم برای کمکرسانی به انسان البته یک قیدی را بیان کرده که نمیگویم تحقق دادن این قید کار مشکلی است ممکن است به نظر مشکل برسد و یا در عمل مردم حس بکنند مشکل است ولی مشکل نیست. یک قیدی است که شدنی است یعنی به وسیله همه میتواند انجام بگیرد. آن قید هم یک کلمه است، در قرآن یک حقیقت است، یک واقعیت است و آن «تقوا» است.
البته وقتی انسان در آیه شریفه دقت میکند این حقیقت از آیه استفاده میشود که برای انسانها بن بستهایی در زندگی به وجود میآید که خودش یا پولش، یا پارتی او، یا اقوامش، یا مردم، توان برداشتن این بن بست را ندارند. اگر وجود مقدس او کمک نکند و یاری ندهد، بن بست تا وقت مرگ انسان میماند و رد نمیشود.
اگر مردم تقوا را رعایت بکنند پروردگار میفرماید خود من این بن بستها را برمیدارم و راه خروج از بن بستها را باز میکنم. چون پروردگار عالم یک اسمش رب است که ما شبانه روز بالای نزدیک بیست بار این کلمه رب را هم در حمد میخوانیم هم در رکوع و سجود، الحمدلله رب العالمین، سبحان ربی الاعلی و بحمده، و چقدر خوب است مردان، زنان، معنای نماز را یاد بگیرند که وقتی نماز میخوانند به آن حقیقت معانی و حقیقت به اصطلاح مفاهیم توجه بکنند چون در زندگیشان کاربرد دارد؛ هم آرامش به انسان میدهد، هم انسان حس میکند از اضطراب تکیهگاه دارد، و هم از دغدغه ناامنی درونی مصون میماند.
ثروت های ماندگار
«رب؛ در لغت عرب یعنی مالک» ولی این مالک، ملکیتش «ملکیت حقیقی» است یعنی ملکیت اعتباری نیست، یعنی یک مالکی است که ملکیتش از دستش نمیرود. فرق مالکیت خدا با مالکیت ما این است که ما در زمان زنده بودنمان میتوانیم ملکمان را انتقال بدهیم ولی خدا ملکش انتقال پیدا نمیکند. ما میتوانیم ملکمان را ببخشیم، هبه کنیم، صلح کنیم، اما پروردگار ملکش از ملکیتش بیرون نمیرود، مالک ذاتی است. ممکن است ما ملکهایمان را تا آخر عمر نگه داریم و انتقال ندهیم ولی سر و کله عزرائیل که پیدا شد ملکهای ما همه خودبخود انتقال پیدا میکند، یعنی هر چه سند به نام ماست باطل میشود، هر چه امضا به نام ماست باطل میشود.
حالا با باطل شدن امضاها و سندها این کار درستی است که من کنار ثروت و املاک قابل انتقال و از دست رفتنی متوقف بشوم و چهاردستی این ملکها را نگه دارم و بپایم که یک وقت چیزی از آن کم نشود، یعنی خیلی بپایم یک وقت خدا سراغم نیاید بگوید زکات بده، سراغم نیاید بگوید احسان کن، سراغم نیاید بگوید اطعام طعام کن، سراغم نیاید بگوید مشکل این خانواده را حل کن. حالا نگهش هم داری و تا آخر عمر هم انتقال ندهی، تا آخر عمر هم یک دینار به کسی کمک نکنی، تا آخر عمر هم یک پول به یک تهیدست و مستحق ندهی، کل را که آخر باید رها بکنی و رها کردنت هم اجباری است. آزاد نمیتوانی رها بکنی، از تو میگیرند، سلب میکنند، قطع میکنند.
خب اینی که گرفتنی است از دست من به دست دیگری میرسد، چه بهتر که من خودم یک مارک ملکیت دائمی به ثروتم بزنم. خدا یک مهری در قرآن به ما داده این مهر را بزن روی ثروتت، ثروت تا ابد ماندنی است این مهر چیست؟ که در سندهایم بزنم؟
امیر المؤمنین کشاورز بسیار قوی بود، این روایت را حضرت باقر میفرماید من روایات دیگر راجع به کارهای اقتصادی امیر المؤمنین ندیدم. امام باقر میفرماید: یک روزی یک شتری را بار کرده بود و دنبال این شتر داشت میرفت، یک کسی به امیر المؤمنین رسید گفت: بارت چیست؟ چون پیدا نبود در یک گونی بود، در جوال بود، در ظرفهای آن زمان بود. حضرت خیلی با آرامش با طمأنینه فرمودند: اگر خدا بخواهد ـ چون یاری خدا باید باشد اگر نباشد هیچ کاری صورت نمیگیرد ـ بارم صد هزار درخت خرماست. نگفت صد هزار هسته خرما، یعنی امیر المؤمنین یک خصلتش عاقبتبینی بوده است. مردم فقط جلوی پایشان را میبینند امروز را میبینند ولی اولیاء خدا همه چیز را آیندهاش را نگاه میکنند.
امام باقر میفرماید: جدّم امیر المؤمنین این صد هزار هسته خرما را در زمینهای مختلف کاشت. هیچ کدام هدر نرفت، تمامش سبز شد، تمامش خرما داد، تمام به ثمر نشست. قطعه قطعه خرماهایش را میفروختند پولش را میدادند به امیر المؤمنین، حضرت برای عباد خدا و برای کار خیر هزینه میکرد. وقتی که پول یک جایی را به امیر المؤمنین میدادند این پول را میگذاشت کف دستش، یک نگاه به این پول میکرد و میگفت: ای پول تا پیش من هستی من مالک واقعیت نیستم، اما وقتی از این دست من بروی در دست خدا قرار بگیری من مالک واقعی تو هستم، یعنی ملکیت من دیگر مهر ابدی خورده.
چندصد برابر شدن اموال
تازه اینی هم که میرود پیش خدا که مثلاً ده تومان است، یک میلیون تومان است، پنج میلیون تومان، است صد میلیون تومان است قرآن مجید در سوره بقره میگوید این را من هفتصد برابر بهت برمیگردانم چون خدا که نیازی به پول ما و یا به عبادت ما ندارد. برای بعضیها نیز پروردگار میفرماید وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاء(بقره، 261) من این عدد هفتصد را هم میتوانم قطع بکنم، هر چی بخواهم به شما اضافه کنم.
پس تا ثروت پیش من است و من آن را بستم و نمیگذارم از پیش خودم تکان بخورد من مالکش نیستم، چون یا زلزله میآید یا طوفان میآید یا آتشسوزی میشود یا من میمیرم و یک مرتبه از بین میرود. خب شما خودتان شاهد بودید پاساژ پلاسکو مغازه کم نداشت، اولین ساختمانی بود که میساختند. من یادم است بلندترین ساختمان تهران بود. میلیاردها تومان ثروت در آن بود، میلیاردها تومان سرقفلی مغازههایش بود. سه ساعت یا چهار ساعت طول کشید کل آن خاکستر شد. ثروت ماندنی نیست، حادثه بغل ثروت است. آنی که ایمان ندارد یا ایمانش ضعیف است حادثه را نمیبیند، ولی اهل معرفت آینده را میبینند، حادثه را هم میبینند. به قول پیغمبر خیلی زرنگ هستند تا حادثه مال را از بین نبرده مال را مهر بقاء میزنند، مهر ابدیت میزنند. مهر همیشه شدن میزنند.
آن وقت خود امیر المؤمنین چطوری زندگی میکرد؟ خود امیر المؤمنین با این ثروت گران و سنگین به یک خانه در مدینه قناعت کرده بود. کوفه چهار پنج سالی که حکومت داشت و رئیس جمهور بود خانه نداشت. در روایاتمان دارد خانهاش اجارهای بود، از بیت المال هم کرایه را نمیداد. از بیت المال یک دانه نان نخورد، از بیت المال یک دانه خرما نخورد، از بیت المال هم یک قِران به بچههایش نداد. هر سال وقتی خرما میرسید مدینه، خرماهایش را میفروختند به اندازه نگه داشته بود که مخارج سالش را اداره کند. پولش را میفرستادند کوفه ارزیابی میکرد که این یک سال من چه لباسی، چه غذایی، چه نانی بخورم که پولم کم نیاید، و با همان زندگی میکرد. وقتی هم از دنیا رفت ششصد درهم که شصت دینار میشود از ثروت حدود چهل سالهاش بیشتر نمانده بود که به امام حسن فرمود من این را آماده کرده بودم کاری با آن بکنم که دیگر مرگم رسید. این ششصد درهم هم حسن جان خودتان هر چه صلاح میدانید انجام بدهید.
پس خدا یک مهری در قرآن برای ما گذاشته که ما به ثروتمان بزنیم، به ملکمان بزنیم این برای ابد بماند. برای ما باشد و بعد از مرگمان در کنارش قرار بگیریم و استفاده ببریم.
رب یعنی مالک، ولی چه نوع مالکیتی؟ «مالکیت ذاتی»، غیر قابل انتقال. غیر پروردگار عالم بقیه موجودات چه هستند؟ در برابر آن مالک که مالک ذاتی است آنچه در عالم وجود دارد مملوک است یعنی در سیطره فرمانروایی و حکومت او است. وجود مقدسی که تمام کهکشانها را اداره میکند، مالکی که تمام صحابیها را اداره میکند، مالکی که میلیاردها ستاره را که بعضیهایش چند میلیون برابر خورشید است و وزنش هم چند میلیون برابر است اداره میکند، مالکی که تمام جهان را براساس عدل و حکمت اداره میکند، مالکی که نگاه مدبّرانه حکیمانه به مملوکش دارد. چنین مالکی با یک گوشه چشم بن بستی که برای من در زندگی پیش آمده میتواند این بن بست را خراب کند و راه خروج برای من باز بکند. کسی که میلیاردها کهکشان را اداره میکند، نمیتواند بن بست مرا خراب بکند؟ و راه باز بکند من رد بشوم؟
شرط رهایی از بن بست ها
خداوند در قرآن میگوید من این بن بستها را خراب میکنم، جاده بیرون رفتن شما را باز میکنم ولی شرطش تقواست، تقوا یعنی چی؟ پروردگار کلمه تقوا را در قرآن از سوره بقره آورده تا جزء آخر.
ائمه ما اهل بیت یعنی آنهایی که عمق قرآن پیش آنان است میفرمایند تقوا دو تا کار است که از دست همه برمیآید؛
1- اطاعت از دستورات خدا، دستوراتی که شامل حالت میشود چون خیلی از دستورات پروردگار هم شامل حال آدم نمیشود، مثلاً قرآن مجید میگوید که «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْل(نحل، 90) یا در آیه دیگر میفرماید که إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ وقتی دولت تشکیل دادید بین مردم رئیس جمهور شدید، وزیر شدید، وکیل شدید، مدیر شدید، دولت تشکیل دادید، اذا حکمتم بین الناس تمام جهتگیری حکومتتان را به طرف عدالت جهت بدهید أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْل(نساء، 58)» خب حالا من و شما نه وزیر هستیم نه رئیس جمهور هستیم نه وکیل هستیم نه مدیر کل هستیم نه بازرس کل هستیم نه رئیس قوه قضائیه هستیم نه کاری دستمان است این نوع آیات قرآن شامل حال ما نمیشود، که من موظف باشم حق را و عدالت را در هفتاد و پنج میلیون نفر جریان بیندازم، چون من کاری در دستم نیست پس این مسئولیت شامل حال من نمیشود. آن مقداری که شامل حالم میشود آن را ائمه ما میگویند عمل کن.
2- بدنه دیگر تقوا است. تقوا دو بدنه دارد، یک کرهای است که نصفش اطاعت الله است، نصفش هم اجتناب از محرمات الهی است. دامنت را آلوده نکن، چشمت را، گوشت را، زبانت را آلوده نکن، پولت را آلوده نکن، بدنت را آلوده نکن، پوست بدنت را آلوده نکن، گناه نکن. حالا اگر بن بست برایت پیش بیاید که هیچکس نتواند تو را از این بن بست بیرون بیاورد وقتی من تقوا را در تو ببینم، منی که دارم میلیاردها کهکشان و ستاره و صحابی را میچرخانم، به آن بن بست میگویم آب شو داغون شو و راه خروج بنده مرا باز کن.
داستان مرد قلدر و پیامبر
یک کسی از پشت سر خیلی قلدر بود پشت پا زد به پیغمبر، پیغمبر با تمام بدن خورد زمین، مهلت به پیغمبر نداد نشست روی سینه پیغمبر کسی هم نبود، خنجرش را کشید به پیغمبر گفت: هی میگویی خدا خدا خدا حالا به این خدا بگو نجاتت بدهد چه کسی میتواند الان نجاتت بدهد؟ چه کسی میتواند الان تو را از زیر دست و پای من به این سنگینی دربیاورد؟ چه کسی میتواند مچ مرا بگیرد با این خنجر نگذارد سرت را ببرّم؟ هی میگویی خدا خدا خدا، کدام خدا؟ پیغمبر فرمود: من اهل نجات هستم. گفت: کی نجاتت میدهد؟ گفت: خدا. گفت: خب بگو نجاتت بدهد. همینطور که گرم حرف بود با پیغمبر که به اصطلاح پیغمبر را تحت فشار قرار بدهد که خدای تو الان کاری برایت نمیتواند بکند (قواعد هم نشان میدهد که الان پیغمبر نجات پیدا نمیتواند بکند و در یک چشم به هم زدن خنجر را بکشد سر را بریده) در این احوال با آن وقت کم به قول ما امروزیها پیغمبر اکرم یک مانور داد، طرف از روی سینه پیغمبر خورد زمین، پیغمبر هم زانویش را گذاشت روی سینهاش. گفت: تو را کی نجات میدهد؟ گفت: آقایی تو، کرم تو، بزرگی تو. پیغمبر بلند شد فرمود: برو. گفت: نمیروم. فرمود: من کاریت ندارم، من نه میخواهم دستگیرت کنم نه میخواهم خبر بدهم بیایند تو را بگیرند، آزاد هستی. گفت: نمیروم. گفت: خب میخواهی چه کار کنی نروی؟ گفت: مرا با خدا آشتی بده بعد بروم.
عاشورا؛ بن بست یا شاهراه
بن بست را رد میکند خیلی هم راحت رد میکند. اینجا من یک سؤال درون ذهنتان بریزم بعد خودم جواب بدهم، چون در بحثهای کلامی یا بحثهای لطیف یا بحثهای دقیق یا بحثهای عرفانی یا بحثهای فلسفی به ذهن آدم اشکال میآید. خوب است، خب آدم باید بپرسد تا حل بکند. اگر شما سؤال کنید وجود مبارک حضرت سیدالشهدا که در اوج تقوا بود و بعد از خودش این هفتاد و دو نفر در اوج تقوا بودند چطور اینها از بن بست روز عاشورا نجات پیدا نکردند؟ گیر افتادند در این بن بست و همشان هم قطعه قطعه شدند؟
اتفاقاً اگر ابی عبدالله با یزید آشتی میکرد در بن بست افتاده بود. خداوند متعال نگذاشت آن بن بست به وجود بیاید زیباترین، بهترین، پربارترین، پرمنفعتترین جاده را که شهادت بود برایش باز کرد. اگر امام حسین با یزید آشتی کرده بود به عنوان یک عالم از دنیا رفته بود و خبری هم ازش نبود ولی همین راه شهادتی که به روی او باز کرد.
یک گلی که در این راه شکفته شده، یک دانه گل این است که سالی بیست و دو میلیون نفر از همه جای دنیا میآیند، از نجف، از بصره، از اروپا و امریکا میآیند، از ایران میآیند. بعضیهایشان هم کفشهایشان را درمیآورند و پیاده میآیند تا حرم ابی عبدالله به امید این که این پیاده روی ـ این امید هم درست است ـ روز قیامت گره از کارشان باز بکند. نسبت به ابی عبدالله که خدا همه راهها را باز کرد. امام به بن بست نخورد. باز بودن راه باعث شد که امام صادق بگوید لحظه آخر که دیگر بین بدن و جان فاصلهای نبود که جدا بشود، لحظه آخر که شمر خنجر روی گلویش گذاشت، لبخند زد یعنی مرا پروردگارم به آن جایی که باید برساند رساند، شما بدبخت شدید.
خود اینهایی که کربلا بودند کتابها نوشتند که وقتی برگشتند کوفه دو سال بیشتر زنده نبودند چون همه را مختار گرفت و نابودشان کرد ولی در همان دو سال ورد زبانشان این آیه شده بود خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِين(حج، 11) این بدترین بن بست است. ما تمام سرمایههای وجودمان در دنیا و آخرت به باد رفت و این خسران آشکار است. در بن بست مانده بودند اگر میخواستند از بن بست درآیند میدانید باید چه کار میکردند؟ فکر میکنید باید شب جمعه سرشان را روی زانو میگذاشتند و گریه میکردند و به خدا میگفتند ما توبه کردیم. خدا هر توبهای را قبول میکند؟ به موسی فرمود: من توبه هر تائبی را در این عالم هر کسی میخواهد باشد قبول میکنم جز توبه قاتلان حسین را. این در بسته شده، این بن بست است.
اگر میخواستند از آن بن بست درآیند میدانید باید چه کار میکردند؟ سی هزار نفر یک سفر دیگر باید برمیگشتند کربلا، این هفتاد و دو تا را زنده میکردند و حکومت را دستشان میدادند و خودشان هم پا به رکاب آنها میشدند، شدنی بود؟ شمر قدرت داشت یک دانه عدس را سبز بکند که حالا برود هفتاد و دو نفر را زنده کند؟ شما فکر نکنید بن بست بسیار سنگین جانکاه فقط بن بست پولی است، یا بن بست بدنی است نه اینطور فکر نکنید. اگر مریض شدید و دکتر گفت شما بیماریت دوا ندارد به بن بستی خوردی نه بن بست نخوردید، بیماری که بن بست نیست. بن بست آنجایی است که آدم از رحمت و مغفرت و لطف و احسان و آخرت آباد محروم بشود این بن بست است، این را خدا میتواند حل بکند.
حالا آیهاش را گوش بدهید «و من یتق الله این شرط خداست، کسی که تقوا را مراعات بکند یعنی واجبات الهی را ادا کند از حداکثر گناهان کبیره و گناهان بزرگ بپرهیزد و حداکثر هم اصرار بر گناهان کوچک نداشته باشد، اگر این تقوا را رعایت بکند وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا(طلاق، 2) خود من خدا راه بیرون رفت از مشکلات روحی، مشکلات درونی، مشکلات عقلی، مشکلات آخرتی، مشکلات وقت مرگ، و بسیاری از مشکلات زندگی را برایش باز میکنم»
خدا برای من بس است
من یک رفیق داشتم پنجاه سال با من فاصله سنی داشت، در یک خانهای زندگی میکرد دو تا اتاق بود تیرچوبی و خشتی. یک درآمد خیلی مختصری هم داشت ولی خدا میداند این آدم دریایی از تقوا بود. آن زمان که من پیشش میرفتم کسی را در گریه بر ابی عبدالله مثلش ندیده بودم، یعنی فکر کنید این وقتی که منبری روضه میخواند فکر کنید که این همین دیروز دو تا جوان بیست سالهاش جلوی چشمش مردند و بیطاقت است، هیچ کس هم نمیتواند جلوی گریهاش را بگیرد. نسبت به ابی عبدالله بیطاقت بود. اینی که من دارم میگویم برای پنجاه و پنج سال پیش است.
زندگیش خیلی مختصر بود، خیلی. سه چهار تا بچه داشت، بچههایش هم همه از آب و گل درآمدند. یک کسی یک روز میآید در خانهاش میگوید که این آدرس را به من دادند بیایم شما را زیارت بکنم. میگوید: کارتان؟ میگوید: اسم فلان دکتر را شنیدید؟ پنجاه و پنج سال پیش گفت: شنیدم. گفت: این دکتر بچه نداشت یک خانه به خانمش داده ملکش کرده خانه هم اثاثش مجهز است، سهم زن را قبل از مردنش داده، تمام شد. شش میلیون تومان ازش مانده شش میلیون تومان پنجاه و پنج سال پیش درآمد جراحی و دکتری و دیدن بیمار و عیادت بیمار عرض میکنم. وصیت کرده به این آدرس بروید پیش این آقا کل شش میلیون مرا بدهید بگویید ملک خودت است هر کاری میخواهی بکن.
خب آن زمان من یادم است ما اولین خانهای که تهران پدرمان خرید چهار هزار و نهصد تومان پولش شد بعد که این خانه را بزرگتر کرد پدرم علاقه داشت به خانه وسیع، یک خانه خرید هشتصد متر نود و پنج تومان یعنی همین صد تومانی که در جیبتان است نود و پنج تومان داد یک خانه هشتصد متری خرید، پنج تومان هم برایش ماند. فکر کنید با این شش میلیون چی کار میتوانست بکند، فکر کنم نصف آن محلی که تهران زندگی میکرد میتوانست بخرد یقیناً، یقیناً میتوانست بخرد.
آن هم همان نگاه امیر المؤمنین را داشت، شیعه بود دیگر شیعه واقعی. گفت عیبی ندارد شش میلیون را گرفت آن هم همان نگاه را داشت به شصت میلیون گفت نگهت دارم مالکت نمیشوم، از پیشم برو در دست رحمت خدا قرار بگیر که مهر ابدی شدن این پول برای من بخورد. هیچی را خودش برنداشت خرج راه الهی کرد، خرجهای خیلی خوب، خیلی خوب.
شما فکر کن با این شش میلیون تومان خدا چه بن بستهایی را در روح او، هنگام مرگ او، در برزخ او، هنگام قیامت او برایش باز کرد. شما میدانید روز قیامت طبق آیات و روایات یک عدهای برای حسابرسی سالها باید بایستند اما قرآن مجید میگوید من بندگانی دارم که بغیر حساب وارد بهشت میشوند. یعنی وقتی زندهشان میکنم از قبر درمیآورم وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِين(شعراء، 90) بهشت را میآورم نزدیکشان میگویم در باز است شما حساب و کتاب نداری برو، این بهترین شکل باز شدن بن بست است هم در دنیا و هم در آخرت.
وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب(طلاق، 2و3)، شش میلیون از جایی برایش میرسانم که به خیالش نمیرسید، به گمانش نمیرسید، وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه(طلاق، 3)، هر کسی به من تکیه کند همان تکیه کردن برای دنیا و آخرتش بس است چون هر کسی به من تکیه کند مملوک من است، من همه کاری برایش میکنم. راست است، این آیه را باور بکنید، راست است.
قبل از منبر گفتم من ایامی که طلبه بودم از مراجع پولی نمیگرفتم، آن زمان حقوق طلبگی هم نمیگرفتم، یک قِران هم سهم امام نخوردم. دو سه تومان در ماه مادرم به من میداد، پدرم هم در ایام طلبگیم دستش تنگ بود. پیاز و سیب زمینی قم کیلو یک قِران بود، من یک کیلو سیب زمینی یک کیلو پیاز میخریدم، در یک قابلمه ناصاف روحی میپختم، بعد با گوشت کوب اینها را میکوبیدم. در هفته در ماه سه چهار بار پنج شش بار هم روزه میگرفتم که از پولم آخر کار کم نیاید. خب فکر کنید من طلبه هیچ کس مرا نمیشناخت، در چه حالی بودم آن زمان، این آیه را باور بکنید خدا بن بستها را برای من باز کرد. وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه.
قم خیلی زمستان سرد بود، کفشهای من هم پاره بود، رفتم دم کفاشی یک کفشهایی بود که با لاستیک ماشینهای کامیونی درست میکردند، کفشها هشت هزار تا یک تومان بود. من یک تومان نداشتم کفش بخرم مجبور بودم صبح که میروم درس وقتی برگردم انگشتهایم یخ زده بود بنشینم با دستم گرم کنم که ناراحتیش ادامه پیدا نکند. پول یک جفت کفش را نداشتم اما الان اگر بروم در دکان کفاشی بگویم یک جفت کفش میخواهم، میگوید حاج آقا ده جفت کفش بخر برو. این فهو حسبه است و من یتوکل علی الله فهو حسبه.
این آیه را باور کنید ان الله بالغ امره، من کارم را به ثمر میرسانم من کار نیمه کاره ندارم إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِه قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرا(طلاق، 3)، برای هر چیزی هم اندازه قرار دادم آمدم سراغت طمع برندارد تو را، مواظب باش اگر گره پولیت را باز کردم خوشت آمد و دیدی من خدا گره پولیت را باز کردم درجا سرت را بلند نکن بگو حالا که گره مالی مرا باز کردی نصف پول بانک مرکزی را هم برای من برسان، دیگر پررویی نکن من برای هر چیزی اندازه قرار دادم.
چقدر قرآن فهمی به درد میخورد، چقدر عمق آیات و فهمیدن به درد میخورد، خیلی آدم را سالم نگه میدارد، خیلی. به آدم آرامش و راحتی میدهد. حرفم تمام.