شب پنجم چهارشنبه (22-1-1397)
(تهران حسینیه شهدا)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاه و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
از ابتدای قرآن تا پایان کتاب خدا تقریباً در سی جزء در بسیاری از سورهها کلمه «فلاح» و مشتقاتش مثل «افلح، یفلح، تفلحون، یفلحون» زیاد آمده است. تناسب این کلمه و مشتقاتش با انسان چیست، که پروردگار عالم اصرار دارد مردم به فلاح برسند؟ «در بعضی از آیات لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون دارد حتماً به فلاح میرسید. ترجمههایی که میگویند شاید به فلاح برسید غلط است، برای اینکه شاید یعنی ممکن است، ممکن هم نیست، این تردید شاید برسید شاید نرسید هرگز بر خداوند متعال روا نیست. چیزی برای وجود مبارک او مجهول نیست که شاید را به کار بگیرد این شاید مربوط به ماست میگوییم این کار را بکن شاید به نتیجه برسی معنیش این است شاید هم نرسی این دو مرحله شاید برسی شاید نرسی مربوط به جهل ماست، چون ما عاقبت کار را نمیدانیم».
دلیل ندانستن های امروزی
در خانوادهها الان این اوضاع اجتماعی نمیدانم زیاد است ولی نمیدانم در قدیم خیلی کم بود. جوانی میآید به خانوادهاش دختری را پیشنهاد میکند، میروند میآیند، بزرگترهایش میگویند نمیدانیم که این ازدواج به سامان میرسد یا نمیرسد. این شغلی که میخواهی انتخاب بکنی نمیدانیم به سامان میرسد یا نمیرسد. این آقایی که داری با او دوستی میکنی عاقبتش را نمیدانیم به جایی میرسد یا نمیرسد. الان نمیدانم خیلی زیادتر از گذشته شده است.
گذشته جریان زندگی منهای این ماهوارهها و تبلیغات و همراهها و وسائلهای الکترونیکی و روابط نبوده، بزرگترها تقریباً عاقبت خیلی از مسائل را میتوانستند ارزیابی کنند، علتش هم این بود که خطرات سنگینی بچههایشان را تهدید نمیکرد. قدیم زندگی آرام، مطمئن، سالم و بدون حاشیه داشتند و در آن سلامت زندگی عاقبتبینی راحتتر بود. این نمیدانمها برخواسته از این همه خطرات است، مثلاً کشور ما در بین صد و هشتاد و چند کشور از نظر آمار طلاق صف اول است، خب حالا جوانی در خانوادهای که اهل بازیگری و اهل معاصی نیستند میخواهد ازدواج بکند، پدر و مادر خیلی سخت میتوانند عاقبت کار را ببینند، خودش هم سخت میتواند عاقبت کار را ببیند، خانواده دختر هم سخت میتوانند عاقبت کار را ببینند، لذا زیر بار ازدواج میروند با شک و تردید، با اینکه انشاء الله خدا حفظ میکند، انشاء الله که چیزی پیش نمیآید.
در گذشته در همین تهران زمانی که من هنوز بچه مدرسهای نبودم خانواده در مهمانیها، در عروسیها، در عقدکنونها ما مسأله طلاق نمیشنیدیم؛ اصلاً یک بحثی که خاموش بود بحث طلاق بود. کثرت طلاق، مردم را در امر ازدواج پسران و دخترانشان به شدت دچار تردید کرده است. کثرت مال مردمخوری، خود مردم را و هر کسی دنبال یک کسبی میخواهد برود دچار تردید کرده است. کثرت رشوه، افراد متدین را که میخواهند بروند اداری بشوند دچار تردید کرده که نکند ما در این چاه خطرناک بیفتیم شاید هم نیفتیم، نمیدانیم.
بچه مذهبیها شنیدند که پیغمبر اکرم فرمودند مخصوصاً در کار دادگاه و دادگستری و قاضی لعن الله راشی و المرتشی و المراشی، جداً خدا از رحمت خودش منع بکند. این نفرین پیغمبر است که نفرین گیرایی است کسی که به قاضی رشوه میدهد، قاضی که رشوه میگیرد، دلالی که بین صاحب پرونده و قاضی واسطه رشوه است.
عالم برزخ
برزخ به این قبر نمیگویند، قبر یک زندان است برای بدن که این زندان هم زود بدن را متلاشی میکند و میپوساند. در قبر بدن هیچ حسی ندارد کاری هم به هیچ بدنی ندارند. امام صادق میفرماید اگر ما میگوییم قبر، شب اول قبر، روزگار قبر، منظورمان برزخ است که ما فقط از دو آیه قرآن میفهمیم که بین این دنیا و بین آخرت یک دنیای وسطی قرار دارد. پروردگار اسم آن دنیای وسط را گذاشته برزخ، بین این دنیا و بین آن دنیا.
آنجایی که اسم برزخ را میبرد یکی در سوره مؤمنون است جزء هجده قرآن، که محتضر در حالی که چند لحظه به جان دادنش مانده امیرالمؤمنین میفرماید کل گذشته عمر تکلیفش جلوی چشمش میآید، تمام گناهان، تمام زشتیها، تمام ظلمها، تمام خیانتها، تمام دزدیها و با دیدن فیلم واقعی گذشتهاش که فرصت هم از دست رفته و جای جبران نمانده ناله میزند. دور و بریها آن ناله را نمیشنوند، آن ناله یک ناله عمقی است، یک ناله قلبی است زبانش که کار نمیکند که حالا یک روشنفکری بیاید بگوید ما خیلی کنار مردهها بودیم، آدمهای بدی هم بودند، آدمهای ظالمی بودند، ستمکار بودند، رشوهخور بودند، رشوه بگیر بودند، اهل ربا بودند، اهل زنا بودند ولی ما دیدیم چند تا نفس زدند و مردند، صدایی ازشان درنیامده. لازم نیست که صدای این محتضرها را ما بشنویم، خدا میشنود و خدا نقل میکند و حکایت ناله باطنی آنها را بیان میکند.
آنجا یک مرتبه بعد از هفتاد هشتاد سال عمر میفهمند که عالم صاحب دارد، مالک دارد، کلیددار دارد، همه کاره دارد و او اسمش رب است. با همان اسم به خدا میگویند قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْت(مؤمنون، 99 و 100) خدایا ما را سر اول جاده تکلیف برگردان بشویم پانزده ساله تا هر عبادت و کار خیر و کمک و درستکاری را که در عمرمان رها کردیم و انجام ندادیم انجام بدهیم چون آنجا یعنی در آن لحظاتی که هنوز نمرده، دارد از دنیا قطع میشود، دارد به عالم بعد وصل میشود آنجا خیلی خوب میفهمد که تمام عمر را اشتباه کرده و میفهمد عظیمترین سرمایه که ایمان و عمل صالح بوده از زندگیش پریده و نیست ولی تمام گناهان با بارش با تبعاتش همه هست. اینها را مشاهده میکند و میفهمد، هم از یک طرف میبیند و هم از یک طرف میفهمد.
تعلقات دنیوی
یک دوستی داشتم از اولیاء خدا بود و در حدی چشمش هم خدا باز کرده بود ـ در حدی که میگویم چون من اهل افراط در سخن نیستم ـ خدا در حدی چشمش را باز کرده بود. من خیلی از معنویت او استفاده کردم. نگاهش هم آدم را تربیت میکرد. نگاهش، یعنی چیزی هم که نمیگفت داشت آدم را میساخت؛ حرکاتش، اطوارش، تن صدایش، حرفهایی که میزد همه آدم را میساخت. البته الان اینها بسیار کم هستند یکیشان را من پنج شش ماه است پیدا کردم که او هم راه به کسی نمیدهد به قول معروف در خودش است. شما هم ممکن است بگویید وظیفه ندارد بیاید و این خرابیهای روان مردم و عقل مردم را درست بکند؟ چرا وظیفه دارد ولی پیغمبر میفرماید اگر گفتار و امر به معروفت یقین داری اثر نمیگذارد، قدم برندار چون فایدهای ندارد. البته ایشان تهران هم نیست بیرون است و به من خیلی الان محبت دارد. من که تازه پیدایش کردم اما او از زمانی که من دو سه ماه بود قم طلبه شده بودم مرا میشناخت.
این استاد من، این که مقداری چشمش باز شده بود گفت: آمدند دنبال من در همین تهران که یک آدم متدینی که خانهاش طرفهای خیابان مولوی است به شما هم علاقه دارد، (او ارادت و مریدبازی را اصلاً قبول نداشت، همیشه هم تک و تنها راه میرفت و نمیگذاشت کسی دنبالش برود لذا بهش نمیگفتند فلانی ارادت دارد میگفتند علاقه دارد) شما را دوست دارد و در حال احتضار است و ما هر چه به او میگوییم بگو اشهد ان لا اله الا الله نمیگوید. ایشان هم فرمودند به سرعت رفتم.
آن شخص در بستر افتاده بود و دیگر سفر به عالم بعدش داشت آماده میشد مثلاً پنج دقیقه دیگر یا ده دقیقه دیگر میرفت. من صورتم را بردم جلوی گوشش خیلی آرام ـ چون مؤمن و متدین بود ـ به او گفتم داری میروی فرصت تمام است، کاری بعد از رفتن نمیشود کرد، هر کاری آدم باید بکند اینجا باید انجام بدهد، یک بار بیشتر هم نه، بگو لا اله الا الله با توجه دلت، به من با همان صدای بسیار ضعیفش که دیگر داشت تن صدا هم تمام میشد گفت: آینه.
خب این دوست من این استاد من، این محبوب من یک مقدار چشمش باز بود یک آینه خیلی زیبا در طاقچه بود به خانمش گفت آن آینه را نزد من بیاور، یک دانه سینی بزرگ هم بیاور، یک سفره هم بینداز، یک چکش هم به من بده. گفت آینه را آورد سفره را انداخت سینی را گذاشت من هم با چکش این آیه را خورد خورد کردم. آینه که به کل خورد شد آرام گفت: لا اله الا الله. من بلند شدم رفتم.
فردایش بهم گفتند نمرد، دوباره رفتم پیشش که یک خبر از آن مرز برزخ از او بگیرم. رفتم و گفتم: دیروز حواست بود من آمدم بالای سرت؟ گفت: بله، خوب شد نمردم. گفتم: چرا به تو میگفتم لا اله الا الله یا قبل از من اینها میگفتند نمیگفتی؟ گفت: من نمیدانم چرا عاشق این آینه بودم، تا میآمدید بگویید لا اله لا الله میدیدم یک هیولای سیاه چهره یک سنگ بزرگ دستش است، میگفت اگر بگویی میشکنمش. این عشق به این آینه نمیگذاشت بگویم، شما فهمیدی آمدی شکستی. آینهای دیگر نبود که من عاشقش باشم و جلویم را بگیرد، حالا شما گفتی بگو لا اله الا الله من گفتم لا اله الا الله.
معشوق حقیقی
ابزار زندگی را برای زندگی باید به کار برد نه برای عاشق شدن. خب انسان تو که میخواهی عاشق بشوی برو از معشوقهای واقعی بپرس که چه کسانی هستند که اگر میخواهی عشقت را مصرف کنی، مصرف معشوق ماندگار کنی، که آن معشوق ماندگار عشقت را مرکبت قرار بدهد تا لقاء الهی برساند تو را؟ این معشوقهای واقعی در رأسشان پروردگار است، یا محبوب من احبه، ای معشوق آنهایی که شناختند تو را و فهمیدند تو را عاشقت شدند. خب این عشق حرارت دارد، تحرک دارد، آدم را پیش میبرد، نمیگذارد آدم یخ کند، نمیگذارد آدم سرد بشود که شیطان بیاید او را غارت بکند.
بعد از پروردگار هم که درباره خودش میگوید وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه(بقره، 165) که اهل دل میگویند اشد حبا همین عشق است که در شعرها و کتابها هست. البته این خارجیها در مملکت ما هم همینطور جهت عشق را از بعد از سرکار آمدن رضاخان منحرف کردند. عشق از اول جهت به طرف پروردگار داشت یا جهت به طرف یک خرده پول داشت یا جهت به طرف یک آینه داشت یا جهت به طرف یک خانه داشت، از وقتی رضاخان آمد و چادر قرآن را از سر زنها برداشت، از سر دخترها برداشت و زنان و دختران این مملکت را به هر شکلی که انگلیس ازش خواسته بود ریخت در خیابانها و در ادارات و در پارکها و در دانشگاهها؛ عشق از آن طرف جریان پیدا کرد، عشق منتهی به زنا، عشق منتهی به گناهان کبیره، گناه بالاتر از زنا که حالا میدانید در ذهنتان چیست، گناه بین زنا و بین آن گناه بزرگتر.
الان این عشق در کشور ما موج میزند؛ بچه دهاتیها هم دوست دختر دارند، دختر دهاتیها هم دوست پسر دارند. قانع به یکی هم نیستند بعضی دخترها اینجور که گاهی من در حوادث میخوانم شش تا دوست پسر دارند، بعضی از پسرها هشت تا دوست دختر دارند. خب این عشق با اینها چه میکند؟ همه چیزشان را خاموش میکند، تمام ارزشهایشان را به باد میدهد بعد هم اصل این عشق ماندگار نیست. متأسفانه معشوقهها و معشوقها هم ماندگار نیستند. یک روز دختر میآید محبت جوان را جلب میکند و روز دیگر هم یک نامه برای او مینویسد من یکی خوشگلتر از تو را پیدا کردم، گورت را گم کن دیگر به من زنگ نزن، دنبال من هم نیا. و اگر او هم نتواند این عشق را تحمل بکند در فراق خودکشی میکند یا دچار بیماری روانی میشود. خب عشق ماندگار و معشوق ماندگار مثل پروردگار مهربان عالم.
کافی است شما جوانها پنج خط دعای کمیل را بفهمید، پنج خط اول تا آخرش را نه، فقط پنج خط اول، اگر آن چهار پنج خط اول را بفهمید اللهم انی اسئلک برحمتک التی وسعت کل شیء نه عربی بخوانید بفهمید، احساس میکنید که دارید عاشق رحمت فراگیر میشوید و بقوتک التی قهرت بها کل شی و بسلطانک الذی علی کل شیء و باسمائک التی ملات ارکان کل شیء و بنور وجهک الذی اضاء له کل شیء یا اول الاولین و یا اخر الاخرین چون بین ازل بودن تو و ابد بودن تو هر چه آفریدی در کام مرگ و نابودی میرود ماندگار نیست. عشقی که ماندگار نباشد ضرر میزند، معشوقی که ماندگار نباشد آدم را غارت میکند.
برزخ در آیات قرآن
این یک آیه «قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ مرا برگردان تا گذشتهام را جبران کنم. اینجا مستقیم خود پروردگار با محتضر حرف میزند كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها گناهان، معصیتها، عشقهای قلابی چنان در وجودت بتون آرمه شده که اگر برگردانمت یک بار به من رو نخواهی کرد، پس این برگشتن تو چه فایده دارد؟ پس تو را برنمیگردانم چون برگرداندنت فایدهای ندارد. همه این عشقها، همه این تعلقات غلط، همه این گناهان در تو بتون آرمه شده اگر سر اول تکلیفت هم بگذارمت باز هم دنبال همینها هستی، میروی و دنبال من نمیآیی وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُون(مؤمنون، 99 و100) پیش روی اینها یک عالم دیگری است به نام برزخ و آن برزخ ادامه دارد تا وقتی قیامت برپا شود».
یک مقدار قویتر از این آیه در سوره غافر جزء بیست و سوم است. آنجا خیلی علنی وضع بدان را در برزخ توضیح میدهد که یک بخشش این است «النار یعرضون علیها این ضمیر "ها" مؤنث است، علیها به نفس برمیگردد نه به بدن. اگر به بدن برمیگشت میگفت النار یعرضون علیه من به این مرده نمیگوید بدن مرده چون بدن در قبر پوسیده نفسش که زنده است النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا ما در برزخ اینها را ـ ارواح خبیثه و شریره ـ در معرض آتش قرار میدهیم. یعرضون علیها غدوا و عشیا هم روز برزخ، هم شب برزخ چون برزخ جهانی است بین این جهان و بین قیامت. آنجا روز دارد شب هم دارد مثل دنیا. آنجا آتش سنگین دارد اما دنیا ندارد، آن آتش برای آن طرف است، ما خود این ارواح را بر آتش عرضه میکنیم، تا کی؟ وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَه(غافر، 46) تا قیامت برپا بشود قیامت دستور میدهم که اینها را در سختترین عذاب بریزید چون اینها به درد بهشت نمیخورند».
حالا شمر را ببرند بهشت؟ یا فرعون را یا رضاخان را یا یزید را یا من که یک گنهکار حرفهای بودم تا آخر عمرم مرا ببرند بهشت؟ من هیچ چیزم در بهشت زنده نیست که بتوانم از نعمتهای بهشت استفاده کنم؛ نه چشم دارم، نه گوش دارم، نه زبان دارم. آن اعضا و جوارح من فقط هیزم آتش است، مرا بهشت ببرند اصلاً از بهشت هیچ لمس نمیکنم، بهشت را درک نمیکنم، لذت نمیبرم، نمیتوانم نعمتهایش را بخورم چون در دنیا خودم فتوا دادم و بر خودم حرام کردم، رحمت خدا را حرام کردم، مغفرت خدا را حرام کردم، شفاعت پیغمبر و ائمه را حرام کردم، ورود در بهشت را حرام کردم، خودم برای خودم یک مرجع تقلید گردن کلفتی بودم که پنجاه سال شصت سال یجوز و لا یجوز را خودم میساختم. یجوز: جایز است زنا بکن، ربا بخور، رشوه بگیر، لا یجوز: نماز نخوان، روزه نگیر. من آمدم در برابر پروردگار دو هزار تا یجوز و لا یجوز ساختم یعنی یجوزهای خدا را و لا یجوزهای خدا را با لا یجوز و یجوز خودم جابجا کردم.
عذاب قاضی در برزخ
امیرالمؤمنین میفرماید: قاضی مرده وارد برزخ شده (این مقدمات را گفتم که به برزخ از طریق قرآن یقین پیدا کنید چون در این دو تا آیه سوره مؤمنون و غافر برزخ را پروردگار قطعی میداند) حالا قاضی مرده و در برزخ است، در برزخ عذاب به روان که میخواهد برسد (روان که همه فلاسفه بیدین و دیندار میگویند یک جنس لطیف است امام صادق میفرماید: راست است روح جنس لطیف است) ولی در برزخ یک بدنی شکل این بدن که بیوزن است ولی کاملاً این اعضا و جوارح را دارد به آن روح داده میشود که اگر میخواهد از نعمتهای الهی عند ربهم یرزقون استفاده بکند با همین ابزار بدن استفاده بکند وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون(العمران، 169) ولی روح که دهان و دست و پا ندارد امام میفرماید یک قالبی یعنی یک بدنی بهش میدهند به نام قالب مثالی، یعنی شکل این بدن است ولی این بدن نیست.
حالا نمیدانیم چیست خیلیهایمان دو سه سال دیگر دو سه ماه دیگر میرویم میبینیم این بدن را الان که نمیتوانیم ببینیم یک قالبی بهشان میدهم هم به ارواح کفار هم به ارواح اهل ایمان. نعمت برای آن قالب مثالی قابل استفاده است، عذاب هم به آن قالب مثالی میرسد که دردش را خدا میداند و ما نمیفهمیم یعنی چی. این قاضی که حالا جنازهاش را دفن کردند،یک قالب مثالی به او دادم. امیرالمؤمنین میفرماید: همان بعد از مردنش و بعد از دفن کردنش خداوند متعال یک مار زهردار خطرناکی را بر او مسلط کرد از یک گوش قالب مثالیش برود زهر بزند نیش بزند تا از آن گوشش درآید، دوباره از آن گوش بیاید تو از این گوش درآید. چرا؟ امیرالمؤمنین میفرماید: سی چهل سالی که قاضی بود یک بار یک قوم و خویش نزدیکش پرونده پیشش داشت، قوم و خویشش با یک نفر دیگر دعوای ملکی داشت و این قاضی وقتی قوم و خویشش را دید آمده دادگاه چون خیلی رودربایستی داشت پیش خودش گفت ای کاش حکم به نفع این قوم و خویشم تمام بشود و ما شرمنده نشویم اتفاقاً حکمش هم درست بود به نفع قوم و خویشش بود، خیانت در حکم هم نکرد اما وقتی وارد برزخ شد گفتند تو قاضی بودی به تو چه که در خودت اندیشه بیاوری که این حکم به سود قوم و خویش من تمام شود، تو باید مدعی و مدعا علیه را یک جور میدیدی، باید بینشان تفاوت نمیگذاشتی، باید به این بیشتر احترام نمیکردی به آن کمتر، باید جواب سلام قوم و خویشت را شیرینتر نمیدادی و جواب او را معمولیتر. به تو چه که در مسأله الهی خودت را دخالت دادی؟ حالا بچش این نتیجه عشقهای غلط، فکرهای غلط، درخواستهای غلط، معشوقهای غلط.
معرفت دینی واجب است یعنی ما باید یا خودمان از طریق مطالعه یا شرکت کردن در مجالسی که عالم صحبت میکند فرق میکند چون در مجالسی که عالم صحبت نمیکند خب عالم نیست چیزی گیر آدم نمیآید، در مجالسی هم که غیر عالم را دعوت میکنند باز چیزی گیر آدم نمیآید، آنجایی که عالم نیست خب گیر دهاتیها گیر قریهایها گیر بخشها هیچی نمیآید، آنجایی هم که بیسواد در لباس را دعوت میکنند باز هیچی گیر آدم نمیآید، این است که دعوتکنندگان مجالس باید دقت کنند باید مشورت کنند، باید بگردند افرادی که اسلامشناس هستند دعوت بکنند وگرنه تلف شدن وقت مردم هم گردن آن گوینده است و هم گردن صاحبان مجالس است قیامت هم قابل دفاع نیست.
فلاح
خب میرویم سراغ فلاح این که از اول قرآن تا آخر قرآن پروردگار فلاح و مشتقاتش را ذکر کرده است و میگوید لعلکم تفلحون یقیناً به فلاح میرسید شک در خدا نیست، که این لعلکم را ما ترجمه کنیم شاید. هنوز ترجمههای قدیمی هست در کتاب فروشها من دیدم آنها شاید ترجمه کردند خدا که علم بینهایت است تردیدی ندارد، وقتی میگوید این کار را بکن این چند تا کار را بکن، این پنج شش تا کار به فلاح میرسی، لعلکم خدا یعنی یقیناً قطعاً و بیبرو و برگرد به فلاح میرسی درست؟
حالا فلاح یعنی چی؟ قدیمها من بچه هم بودم زیاد شنیده بودم به کشاورز میگفتند فلّاح، اصلا بیشتر لغتها عربی بود مثلاً به برنجفروش و نخود و لوبیا فروش جو و گندم فروش میگفتند علّاف یعنی چیزهایی که از زمین روئیده شده اینها را میفروشد. علف یعنی روئیده شده، گندم روئیده شده، جو روئیده شده، سبزی و برنج روئیده شده اینها را میگفتند علّاف کشاورز را میگفتند فلاح، فلاح در لغت عرب یعنی چ؟ یعنی کشاورزی که دی و بهمن زمینش را شخم زده اما میبیند در این زمین سنگ زیاد است، تیغ زیاد است، خار زیاد است، علف هرزه زیاد است، چیزهایی که در زمین درآمده خشک شده زیاد است، این اگر دانه را بپاشد با این همه موانع دانه درمیآید؟ رشد میکند؟ یک هکتار زمین مثلاً هزار کیلو گندم میدهد؟ میداند نمیدهد. چه کار میکند؟ میآید شنکش، بیل و کلنگ و تیشه همه اینها را میگذارد سر زمین جایی که باید کلنگ بزند میزند، جایی که باید بیل بزند میزند، جایی که باید شنکش بکشد میکشد، برای چی؟ موانع رشد و روئیدن گندم و جو و نخود و لوبیا را برطرف کند، چون میبیند این زمین پر از مانع محصول نمیدهد پروردگار در قرآن میگوید در بعضی آیات پنج تا، در بعضی آیات چهار تا، بعضی از آیات شش تا همه را روی هم جمع کنیم میشود اخلاق اسلامی اینها را انجام بدهید تا موانع راه رسیدن به قرب من به مغفرت من، به رحمت من و به بهشت من برطرف بشود، وگرنه اگر موانع را برطرف نکنید نمیرسید به رحمت خدا، نمیرسید به مغفرت خدا.
یک آیه برایتان در نظر گرفته بودم برای امشب که مخصوصاً شب شهادت انسانی است که در برابر حکومت هارون و بنی عباس چهارده سال صبر کرد و استقامت کرد و تن به خواستههای ستمگران نداد. به تناسب شهادت ایشان این آیه را انتخاب کردم بخوانم تا شبهای بعد اگر زنده بودم توضیح بدهم.
یا ایها الذین امنوا چرا یا ایها الناس نمیگوید چون میداند همه گوش نمیدهند چون میداند یک عدهای غافل هستند چون میداند یک عدهای تصمیم دارند آدم نشوند، یک عدهای تصمیم دارند انسان نشوند، یک عدهای تصمیم دارند دامن شیطان را رها نکنند بیایند سراغ خدا، یک عدهای تصمیم دارند که صدای ماهواره را ترک نکنند بیایند سراغ صدای قرآن و صدای انبیا لذا میگوید: یا ایها الذین امنوا گوش بدههای به حرف من، باورکنندگان من، 1. اصبروا 2. و صابروا 3. و رابطوا 4. و اتقوا الله لعلکم تفلحون. شما این چهار تا قدم را بردارید موانع رسیدن به رحمت و مغفرت و بهشت برطرف میشود.
باب الحوائج، موسی ابن جعفر
خیلی است چهارده سال آدم در زندانهای گوناگون و سه سالش را در زندان بغداد با رئیس شهربانی یهودی چون هارون الرشید که نمیتوانست رئیس زندان را یک شیعه بگذارد نمیتوانست یک ولی خدا را بگذارد معمولاً در تاریخ بشر همیشه کسانی را گذاشتند رئیس زندان که بسیار خبیث باشند ـ معمولاً حالا کلی نیست ولی معمولاً اینجوری بوده ـ یهودی چه میداند موسی ابن جعفر کیست؟ یهودی چه معرفتی به امام دارد، یهودی چه میداند که این علم الهی است؟ در این زندان به او دستور میدهند آب و غذا را سخت بگیر، در روشنایی نیاور، برای قدم زدن در حیاط نیاور، و در اتاقهای معمولی هم زندانی نکن.
زمین را کنده بودند ته زمین دالان درست کرده بودند به صورت زیگزال ته آن دالان یک اتاق بود که هیچ نوری به آن اتاق نمیرسید. ته آن دالان هوای مناسبی به آن اتاق نمیرسید، اما این زندانبان یهودی که هیچی حالیش نبود و بسیار خبیث بود میدید این آقا بیشتر ساعات شب را در سجده است، بیشتر ساعات روز را در ذکر الهی است، و استراحتش کم است نه شکایت دارد نه گله دارد
« ما نداریم از رضای حق گله
عار ناید شیر را از سلسله»
هیچ گلهای ندارد، اولیاء خدا که چشمشان باز است میدانند این زندان نردبان رسیدنشان به رضایت الله است، نردبان رسیدنشان به مغفرت الله، به لقاء الله، به قرب الله، به جنت الله است از چه گلایه بکنند؟ فقط من یک مطلبی را از ایشان دیدم، دیدم در یکی از مهمترین کتابهای پنج شش قرن قبلمان با کمال تأسف یادداشت نکردم بعد هم در صدد پیدا کردنش برآمدم در هر کتابی که به ذهنم میرسید گشتم پیدا نکردم، نمیدانم کجاست، ولی دیدم که آخرهای عمر ایشان در زندان در حالی که غیر از وقت غذا خوردن و نماز خواندن و وضو گرفتن دستش بسته بود، پایش بسته بود، و این دانههای زنجیر پوست را سائیده بود سنگینی آن استخوان را کوبیده بود.
آن لحظات آخرش فقط یک کلمه حرف زد به پروردگار گفت خدایا تمام این سختیها و مصائبی که من کشیدم این را ثوابش را بین شیعیان من برای آمرزیده شدنشان تقسیم کن تا قیامت خجالت زده نیایند پیش ما. یهودی چه میداند امام کیست وقتی از دنیا رفت چهار تا حمال را صدا زد گفت تخته بیاورید، تابوت هم نه تخته جنازه را بیندازید ببرید در همین قبرستان کاظمین مقابر قریش دفن بکنید. خب چهار تا حمال آمدند در آن تاریکی تخته را بلند کردند مگر این آقا چقدر میخورده چند کیلو است چرا اینقدر سنگین است اما وقتی آوردند در روشنایی دیدند عبایی که رویش کشیدند بدن خیلی لاغر است سنگینی برای چیست؟ عبا را کنار زدند دیدند از گردن تا پا پر از زنجیر است بالاخره مردم جمع شدند جنازه را گرفتند درجا بغداد تعطیل شد جمعیت فراوانی آمد، اما حسین جان دلهای عالمیان برایت بسوزد که این چهار تا حمال هم کربلا نبودند.