روز بیست و یکم *ویژه برنامه روز شهادت* (7-4-1395)
(تهران مسجد امیر)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین صلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
ما از زبان فلاسفه بزرگ جهان از سه هزار سال قبل از میلاد مسیح که دانش فلسفه را تدوین کردند تا این زمان، و از زبان حکمای الهی و از زبان دانشمندان قرن هجدهم و نوزدهم و بیستم باهمه ابزارهای علمی که برای شناخت جهان اختراع شده درباره عالم خلقت تعریف جامع و کاملی نداریم.
تنها تعریف جامع و کامل از جهان آفرینش در قرآن مجید و روایات اهل بیت امده است، البته این بحث یک بحث یک روزه و دو روزه نیست، یک خلاصهای است از یک پرونده بسیار گسترده به گستردگی خود عالم آفرینش، آن تعریف این است جهان با همه موجوداتش، تجلی علم و حکمت و رحمت و عدالت و اراده پروردگار مهربان عالم است. فهم دقایق این مسأله هم بسیار کار مشکلی است.
این تجلی نسبت به تمام عالم هستی و همه موجودات آفرینش به اندازه ظرفیت آفریده انجام گرفته، نه در اقتضای کلی تجلی، چرا که آفریدهها مخلوقات، عالم هستی، ابدا تحمل انعکاس تجلی نامحدود را در آیینه وجودشان نداشتند، در این زمینه یک آیه قرائت میکنم از سوره مبارکه حجر، وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّٰ عِنْدَنٰا خَزٰائِنُهُ وَ مٰا نُنَزِّلُهُ إِلاّٰ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ ﴿الحجر، 21﴾، این تجلی به اندازه معلوم است، به اندازه معین است، در این کلمه قدر ذهن مبارکتان را نگاه بدارید چون در طول بحث نیاز پیدا میکنیم.
ما ننزله الا بقدر معلوم، اندکی از علم او اندکی از عدل او، اندکی از رحمت او، اندکی از عنایت و از اراده او در هر موجودی به تناسب خزینه وجودش جلوه کرده است. و اگر این جلوه را آزاد میگذاشت هیچ موجودی لباس هستی نمیتوانست بپوشد و حیاتش را ادامه بدهد، این تجلی میسوزاند نابود میکرد، خاکستر میکرد.
در همین زمینه از سوره مبارکه اعراف آیهای را عنایت کنید، موسی سومین پیغمبر اولوالعزم پروردگار عالم است، مقامش مقام کلیم اللهی است، یعنی اراده پروردگار این بود که حتی روح الامین و فرشتهای که از او در قرآن تعبیر به شدید القوا میکندواسطه بین خودش و موسی نباشد، واسطهها حذف بود پروردگار مستقیم با موسی سخن میگفت، و عظمت موسی را اگر بخواهید ببینید یک مجموعه عظیمی از آیات قران در ارتباط با موسی ابن عمران است، از برگزیدههاست، از مخلَصین است نه مخلِصین، و امتیازات فوقالعادهای دارد، برای مناجات مستقیم وارد طور میشود این خلوتگاه بینظیر که یک بار مستقیم بین عاشق و معشوق ایجاد شده، دیگر چنین خلوتی برای کسی در کره زمین میسر نشد.
وقتی که مناجات کرد به پروردگار عالم عرض کرد أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ خودت را به من نشان بده، من ببینمت، یعنی موسی به اندازه ما علم نداشت که چشم مادی معنویت بینهایت را نمیتواند ببیند، چرا، از کل مردم فعلی عالم عالمتر بود علم پیش انبیاء خداست، موسی یقین دارد پروردگار با چشم سر دیده نمیشود، پس این تقاضا چی بود؟ خودت را به من نشان بده أرنی انظر الیک، ببینمت.
او درخواستش برای مشاهده کامل قلبی بود، یعنی در نشان دادن خودت به دل من هیچی را کم نگذار، همه حقیقت خودت را نشان بده، پروردگار به او فرمود این متن قرآن است لن ترانی، حالا لن ترانی به اوست و به دیگران است آن را من نمیدانم فعلا سخن خدا با یک نفر است لن ترانی، لن یعنی معطل مشاهده من با چشم دلت نشو که تا ابد به چنین مشاهدهای نخواهی رسید این آیه را هم مثل قدر معلوم در ذهن مبارکتان نگه دارید. لن ترانی الی الابد به مشاهده همه موجودیت من نخواهی رسید.
بعد یک دلیلی برای موسی آورد که نمیتوانی به این مشاهده برسی، لَنْ تَرٰانِي و لکن اما، برای این که قانعت کنم پیغمبر من هستی محبوب من هستی، کلیم من هستی، من نیمه راه هیچ بندهای را رها نمیکنم هیچ کس را، انت اکرم من ان تضیع من ربیته او تشرد من آویته او تسلم الی البلاء من کفیته و رحمته، هیچ بندهای را میان راه در حرکت به سوی خودم رها نمیکنم، قانعت میکنم، سرگردانت نمیگذارم. در آرزو نمیگذارمت.
ولکن انظر الی الجبل این کوه مقابلت را نگاه کن، کوه سینا، کوه پروردگار در قرآن از هر کوه یک تعبیر کرده جبال راسیات میلیونها تن سنگ به هم چسبیده، سر به فلک کشیده، ریشه در زمین دوانیده، که در مقابل هیچ بادی طوفانی، برفی، بارانی، زمین لرزهای، در این چهار میلیارد و پانصد میلیون سال عمر زمین کمر خم نکرده، این کوه. وَ لٰكِنِ اُنْظُرْ إِلَى اَلْجَبَلِ فَإِنِ اِسْتَقَرَّ مَكٰانَهُ کوه را نگاه کن ببین، میتواند سر جایش بماند؟ فقط نگاه کن ببین میتواند سر جایش بماند، موسی به امر حق غرق نگاه به کوه شد، فلما تجلی ربه، رب نه الله، رب یعنی مربی، یعنی مدبر، یعنی کارگردان، این هم نکته سوم که شما تجلی را از افق رب در ذهنتان نگه دارید نه از افق الله، فلما تجلی ربه للجبل، یک جلوه به کوه زد پروردگار، یک ارائه به کوه داد، فَلَمّٰا تَجَلّٰى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا ﴿الأعراف، 143﴾، ، با درخشش نور تجلی کل کوه از همدیگر متلاشی شد و آنجا صاف شد، وَ خَرَّ مُوسىٰ صَعِقاً، موسی با آن عظمتش با یک تجلی به کوه خرّ بیهوش روی خاک افتاد. دیگر زبانش حرف نمیزد، دست و پایش کار نمیکرد عین مرده روی خاک افتاده بود و بعد از مدتی از بیهوشی درآمد، به پروردگار عالم گفت عذر میخواهم تمام.
خب همه عالم تجلی علم و حکمت و عدالت و رحمت و اراده پروردگار مهربان عالم است، اما این تجلی در هر موجودی به اندازه گنجایش است، وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّٰ عِنْدَنٰا خَزٰائِنُهُ ﴿الحجر، 21﴾. وقتی نوبت انسان رسید اینطور که خودش در قرآن میفرماید به فرشتگان گفت إِنِّي جٰاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً ﴿البقرة، 30﴾، من میخواهم در روی زمین یک نایب مناب برای خودم بگذارم که در طول من کارهایی را در طول من انجام بدهد نایب مناب، خب به تمام هستی و آفریدهها تجلی کرد انسان خلیفة الله است نوبت تجلی وقتی به انسان رسید گنجایش انسان در گرفتن تجلی یک گنجایش ویژه بود، این آیه را هم از سوره احزاب عنایت کنید.
إِنّٰا عَرَضْنَا اَلْأَمٰانَة ﴿الأحزاب، 72﴾ این جلوه، تجلی، عَلَى اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلْجِبٰالِ من تجلی ویژه به انسان را به کل آسمانها، به کل زمین، به کل کوهها ارائه دادم که قبول میکنید، آن تجلی را به شما بزنم، فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهٰا، گفتند ما تحملش را نداریم خودت هم میدانی و وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا، از گفته خدا هنوز تجلی نکرده بود از گفته خدا تمام آسمانها و زمین و کوهها ترسیدند اصلا هنوز کار انجام نگرفته بود، عرضنا ارائه کردم میخواهم این کار را بکنم، فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهٰا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا وَ حَمَلَهَا اَلْإِنْسٰانُ، انسان این گنجایش را داشت ولی همه انسانها در گنجایش یکی نبودند.
انبیا هر کدام ظرف معینی داشتند به تناسب ظرف معینشان علم و رحمت و عدل و حکمت و اراده فعالی حضرت حق از طریق افق ربوبیتش تجلی ربه، تجلی کرد در آنها، اما این تجلیات کامل بود اکمل نبود، این تجلی در انبیا یک تجلی تکوینی بود که شدند احسن تقویم، یک تجلی تشریعی بود که شدند ابزار پروردگار برای بیرون کشیدن تمام انسانها از چاه جهل و ضلالت و گمراهی و شرارت و فساد و فسق که اگر این تجلی تشریعی نمیشد یک نفر هدایت نمیشد یعنی همه انسانها دنبال شکم بودند و شهوت فقط. این جلوه تشریعی کامل بود تانوبت تجلی به آخرین نفر از انبیا رسید اینجا پروردگار عالم کل تجلی علم، حکمت، عدالت، رحمت، و اراده را در وجود مبارک رسول خدا ایجاد کرد که حالا شما در کتابهای علمی از حضرت میبینید تعبیر شده به تجلی اعظم، به فیض اقدس، روانترینش حالا فیض اقدس برایتان روشن نیست تجلی اعظم روشن نیست، روانترین لو لاک ما خلقت الافلاک این جلوهای که به تو زدم یک جلوه ازلی است و از برکت وجود تو در طول تجلی بر تو تمام عالم را آفریدم.
در وجود مقدس او تجلی تکوینی احسن تجلی بود، چون همه چیز افعل و تفضیل دارد همه چیز، آدم خوب خوبتر، جنس خوب خوبتر، آب خوب خوبتر، میوه خوب خوبتر، علم خوب بهتر و برتر، در تجلی تکوینی او یک انسان اکمل بود در خلقتش، در آفرینشش انسان اکمل.
اما در تجلی تشریعی تجلی اعظم بود، من اینجا قافیه شعری که میخواهم بسرایم به شدت برایم تنگ است و نمیدانم با چه زبانی بیان بکنم آن چه که در قرآن و روایات و عرفان و فلسفه و حکمت اسلامی با دلیل برایمان ثابت شده فقط از باب تنگی قافیه میخواهم بگویم، وقتی میخواست علمش را درپیغمبر تجلی بدهد آنجا قدر معلوم را برداشت، گفت به اندازه نه اصلا وجود تو باید به اقیانوس بینهایت علم من وصل شود، وجود تو باید به اقیانوس بینهایت رحمت من وصل بشود، لذا در قرآن دربارهاش در همین یک دانه تجلی گفت ما ارسلناک الا رحمة نه للعرب، نه للعجم، رحمة للعالمین، یعنی چنان رحمتم را در او بیحدود تجلی دادم که این یک نفر اگر بخواهد رحمت را هزینه تمام جهانیان بکند جیب همه را پر میکند از خودش هم هیچی کم نمیآید این قرآن است.
علم او، رحمت او، عدل او، اراده خدا در او، و محبت خدا در او بصیرت خدا در او، دیگر قدر معلوم نداشت ولی منهای وجود مقدس او در زمان خودش و پیش از او و بعد از او هر چه تجلی بشود قدر معلوم است، بیاندازه نیست، اما در وجود مقدس او رحمت خدا، عدالت خدا، هدایت خدا، محبت خدا، اراده خدا، حکمت خدا بینهایت است.
دو ماه مانده به مرگش، چون بنا نبود همیشه در دنیا بماند برای عمرش قدر معلوم قرار داده بود، برای عمر، نه برای خودش، قدر معلوم برای سن او اجل مسمی قرار داده بود قدر معلوم، دو ماه مانده به مرگش، در آخرین سفر حج بهش خبر داد که بیست و هشت صفر قدر معلوم عمرت تمام است، من تو را به عالم آخرت میبرم، با رفتن تو معنی ندارد هدایت تعطیل بشود، با رفتن تو معنی ندارد علم با تو زیر خاک برود با رفتن تو معنی ندارد حکمت و عدالت و اراده من با تو برود زیر خاک ، من بندگان را نمیشود تنها بگذارم، تو میمیری ولی من هزاران سال دیگر میخواهم مرد و زن خلق بکنم اینها نیاز دارند به اینکه از علم من، رحمت من، عدالت من، محبت من، بهرهمند بشوند در تمام امت و مردم زمانت یک نفر گنجایشش عین خودت است، من همه این تجلیات رحمت و عدالت و احسان و اراده و حکمت را در او قرار میدهم و آنچه در تو تجلی کردم با یک چشم به هم زدن از افق وجود خودت همه را انتقال به آن یک نفر بده آن یک نفر هم فقط و فقط علی ابن ابیطالب است.
من دیگر چند هزار صفحه بحث نکنم، دویست تا روایت از سنی و شیعه نخوانم، با توجه به فرمان خدا و آیات قرآن بلغ ما انزل الیک من ربک، نه من الله یعنی از مقام ربوبیت و تربیت و تدبیر من به مردم ابلاغ کن بعد از خودت دنبال کی بروند، من به جای اینکه چهار هزار کتاب را برایتان بخوانم و بحثهای مختلف استدلالی با همین حقیقتی که امروز از خلقت تا پیغمبر و امیر المومنین توضیح دادم به جان پیغمبر به جان علی قسم، و به حضرت رب العزه قسم بعد از پیغمبر تا قیامت دنبال هر کسی مرد و زن بروند گمراه میشوند و جهنمی هستند چون خدا چراغ هدایت بعد از پیغمبر نصب کرده، هیچ کس دیگر گنجایش این تجلی را نداشت، نه پدرزنهایش، نه عموهایش نه قوم و خویش، اصلا کسی گنجایش نداشت هیچ کس گنجایش نداشت، برادرش عقیل هم گنجایش نداشت که بلند شد عصازنان آمد پیش امیرالمومنین گفت حالا که رئیس جمهور شدی یک مقدار به حقوق من اضافه کن، امام فرمود بعد از نماز مغرب بیا بعد از نماز مغرب آمد برادر خودش را از پلههای خشتی برد روی پشت بام روبروی بازار کوفه گفت عقیل، چی میبینی؟ گفت بازار، گفت اجازه میدهی برای رفاه زندگیات برای زن و بچهات، برای سر و سامان یافتن زندگی به صورت یک ثروتمند متوسط من تو نشستی روی پشت بام بازار آژدان ندارد ژاندارم ندارد، بروم در چند تا مغازه را بشکنم گندم نخود، لوبیا، پارچه انگشتر، النگو گلوبند، اینها را همه را بریزم در یک گونی بیاورم کمکت کنم بیاورم در خانهتان، گفت نه، نه علی جان گفت اگر میگویی نه پس چرا امروز صبح آمدی امرتنی بالسرقه به من دستور دادی از بیت المال بدزدم به تو بدهم، برادر من هستی برادرم باش، من عدالت را از خدا دریافت کردم.
والیان بیت المال، این علی ابن ابیطالب است، این علی ابن ابیطالب است برادرش نه رفیق روزگار مدرسهاش، نه خاله زاده مادرش، برادرش به برادرش میگوید زندگیات دارد میچرخد تو اضافه میخواهی، اضافه یعنی من علی از حق این ملت بدزدم به تو بدهم، ای علی مرتضی، ای کارفرمای قضا همین یک کلمه را امروز از این مجلس ببرید تا آخر عمرتان که به والله به جان پیغمبر و علی بعد از مرگ علی تا قیامت دنبال هر کسی را برای یادگیری زندگی بگیرد کسی گمراه میشود، اهل ضلالت میشود و قیامت نجات نخواهد داشت.
حالا امشب افطار یک نان بخورید یک میلیون نان در راه خدا بدهید که خدا شما را با علی آشنا کرد، حالا خدا را شکر کنید که بعد از مرگ پیغمبر دنبال بیسوادها دنبال غیرفقیهان به دین، دنبال بنی امیه و بنی عباس نرفتید، علم او، حکمت او، اراده او، رحمت او، عدالت او، در امیرالمومنین تجلی اکمل دارد تجلی اکمل به موسی گفت لن ترانی، نمیتوانی تجلی من را در قلبت تحمل کنی کوه را ببین من یک جلوه میکنم و کرد و جعله دکا کوه متلاشی شد، اما علی ابن ابیطالب گفت وقتی ازش پرسیدند خدا را دیدی و عبادت میکنی؟ گفت من خدای ندیده را عبادت نمیکنم اما با چشم ندیدم ولکن بمشاهدة قلوب من چشم دلم خدا را دیده به موسی گفت تو تحمل ندارد قلبت من تجلی کامل بکنم، اما به قلب علی گفت علی من در تو جلوه میکنم تو با من هستی، من با تو هستم، علی مع الحق و الحق مع علی. تو با من هستی من با تو. من تو را میبینم تو هم من را میبینی، تو رحمت من هستی، تو حکمت من هستی، تو اراده من هستی، تو عدل من هستی، تو احسان من هستی.
اینها همه دلیل قرآنی دارد دلیل روایتی دارد، کسی مرد یا زن بخواهد شیعه باشد باید آئینه وجودش را رو به علی قرار بدهد که تجلیات خدا در علی به اندازه گنجایشش در او تجلی کند، شیعه باید عادل باشد، شیعه باید مهربان باشد، شیعه باید عالم باشد، شیعه باید حکیم باشد، شیعه باید فعال انک فعال لما تشاء، شیعه باید فعال باشد، و نهایتا شیعه باید شیعه علی باشد که بشود شیعه پیغمبر و بشود بنده واقعی پروردگار.
این را با عرض معذرت به بسیاری از برادران ثروتمندم که نیستند در این مجلس، و در این ماه مبارک رمضان افطارهای بسیار سنگین مصرفانه میدهند، با تواضع و فروتنی عرض میکنم که شما بیایید در محبت کردن به همنوع از علی یاد بگیرید و بگذارید مهر او به مردم در وجودتان تجلی کند، حسن جان، یک سال است سیصد و شصت و پنج شبانه روز است پدرت میل پیدا کرده یک خرده جگر پخته بخورد، آن هم نه جگر کبابی، میروی برایم تهیه کنی؟ پدر بدین مژده گر جان فشانم رواست، شصت و دو سالت است هنوز یک غذای خوشمزه نخوردی، چرا نمیروم تهیه کنم.
انگار یک مسأله عجیبی رخ داد امام مجتبی آمد خواهرها برادرها، پدرم میل به جگر پیدا کرده، بدو رفت جگر خرید و آورد و در همان آشپزخانه کاهگلی پختند و نمیشد لای نان خشک جو بگذارند دو تا نان جو هم نم زدند نرم شد جگر را وسط دو تا نون در یک سینی چوبی آوردند خدمتش، فدایش بشوم، نه فدای میثم بشوم، آنها که جلوهگاه تجلیات علی بودند، پر نان را بلند کرد پسرها و دخترها دارند نگاه میکنند عجب جگر خوشمزهای نان را انداخت رویش، حسن جان در این منطقه ما خانوادهای را خبر داری که همچنین غذایی گیرشان نیامده باشد؟ گفت آره پدر فرمود بردار ببر بده به آنها، یا رحمت الله الواسعه.