روز هشتم چهارشنبه (5-2-1397)
(تهران حسینیه هدایت)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- آیات قرآن، بیانگر حقایق ملکی و ملکوتی
- یوسف(ع) و چشم ظاهربین زنان مصری
- قدرت بینایی چشم دل به تناسب ظرفیت انسانها
- راه بینایی چشم دل
- گشودن چشم دل برای تماشای قرآن
- تماشای قرآن با چشم دل، راهی بهسوی درک حقیقت خلقت
- زندگی با معیار دلار
- تاریکی درون انسان، مانعی در دیدن حقایق عالم هستی
- سخنی با کودکان دبستانی
- دستیافتن به آرامش در پرتو درک حقبودن آفرینش
- آرامش بیشتر انسان در هنگامهٔ مرگ، ورود به برزخ و قیامت
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
آیات قرآن، بیانگر حقایق ملکی و ملکوتی
در اوّلین آیه از چهار آیهٔ انتخابشدهٔ سورهٔ مبارکهٔ جاثیه میخوانیم: «هَٰذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ»، این قرآن کتابی است که همهٔ آیاتش روشنگر است؛ یعنی اگر اهل باور باشید، حقایق ملکی و ملکوتی، حقایق غیبی و شهودی را به شما نشان میدهد. به این نتیجه میرسید که خلقت حق است، چرا خلقت حق است؟ حق یعنی درست و خلقتی بر اساس راستی، چون بهوجودآورندهاش حق است. آیهای که قرائت میکنم، یک کتاب میخواهد که صفحات آن کتاب باید بهاندازهٔ صفحات کل خلقت باشد. تألیف، توضیح و تبیین آن برای هیچکس میّسر نیست، ولی آیهٔ عجیبی است! یکی از حکمای الهی را دیدم که اهل عرفان اهلبیت(یک عرفان سالم و درست) هم هست، به این آیه وارد شده است؛ اما مثل این است که از یک اقیانوس بیساحل که عمقش هم پیدا نیست، یک قاشق چایخوری آب برداشته است. وقتی آدم آیات قرآن را میفهمد، هم عاشق میشود، هم عامل میشود، هم متحیر و شگفتزده میشود.
یوسف(ع) و چشم ظاهربین زنان مصری
دقیق نمیدانم، وقتی یوسف این جلسه را زن نخستوزیر مصر تشکیل داد، چندساله بود، اما یقین دارم که بیستساله هم نشده بود. این جلسه را از زنان درباری، کاخنشین و زنانی که مال مملکت را مال خودشان میدانستند، تشکیل داد. آنها را دعوت کرد و خانمهای درباری در یک سالن بزرگ کاخ نشستند، وسایل پذیرایی هم مثل میوه و بشقاب و کارد و چنگال گذاشت. تمدن مصریها قدیمی است و الآن تاریخ تمدن آنها بالای ششهزار سال است. آدمهای درسخوانی بودند، هنر داشتند، قوی بودند، حرف اوّل را در معماری میزدند، یک جلسهٔ شاهانه و درباریمسلک، نظرش هم این بود که به این خانمها بگوید: من شنیدهام اینطرف و آنطرف مینشینید و پشت سر من غیبت میکنید و تهمت میزنید، مرا تحقیر میکنید که خانم نخستوزیر مملکت، آنهم مملکت مصر، عاشق بردهٔ خودش شده است؛ چون یوسف را شوهرش از کاروانیان خرید، کاروانیان نگران این جنس بودند و دلشان نمیخواست او را نگه دارند، قرآن میگوید: «وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 20)، هیچوقت به این یوسف دل ندادند و ترسشان هم از این بود که نکند او را پدرش، خاندانش و برادرانش -اگر باشند- پیدا بکنند و به کاروان گیر بدهند.
اینها یوسف را از چاه درآورده بودند و مستقیم هم به مصر آوردند. از چاه هم که درآوردند، هیچکس در صحرا نبود و اینکه معروف است برادرها رسیدند و گفتند این غلام گریزپاست؛ یا به خودمان بدهید یا از ما بخرید و آنها هم فروختند، این داستان از روایات اسرائیلیه درآمده و حقیقت ندارد. من آیه را میخوانم، ببینید که در این آیه، اصلاً برادران در فروش یوسف نبودند و ندیدند که از چاه درآوردند. «وَ جٰاءَتْ سَیٰارَةٌ فَأَرْسَلُوا وٰارِدَهُمْ فَأَدْلیٰ دَلْوَهُ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 19)، کاروان آمد، آبآور خود را فرستادند و گفتند اینجا چاهی در مسیر کاروان هست، برو و آب بیاور. سطل را در چاه انداخت، خداوند به یوسف هفت، هشت، دهساله الهام کرد که در این دلو بنشین. وقتی که دلو را بالا کشید، چون کاروان نزدیک نشسته بود، یکمرتبه فریاد زد که یک پسربچه به جای آب درآمد. بعد قرآن میگوید: «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرٰاهِمَ»(سورهٔ یوسف، آیه 20)، او را با خودشان بردند، وقتی به مصر رسیدند، او را کاروانیان فروختند؛ چون میخواستند از گیر او دربروند، خیلی ارزان فروختند. آنوقتها خرید و فروش غلام و کنیز زیاد بود، با قیمت خیلی اندکی فروختند؛ آنوقتها هر کسی غلام و کنیز میخرید، مِلک او میشد و یوسف هم الآن مِلک و بردهٔ این خانواده شده بود.
زلیخا میخواست به آنها بگوید شنیدهام مرا تحقیر میکنید که زن نخستوزیر عاشق بردهٔ خودش شده است. آخر درباریها و وزرا و وکلا و نشاندارها و صندلیدارها خیلی متکبر بودند، الآن مگر در دنیا متواضعاند؟! اگر متواضع بودند که وضع کرهٔ زمین و کشورها اینگونه نبود. آنها همیشه متکبر بودند و از آیات قرآن استفاده میشود که دارندگان غلام و کنیز یکبار(چون خیلی ننگ میدانستند) با غلامشان همغذا نمیشدند و میگفتند اینها آدمهای بیارزشی هستند و حق ندارند در اتاق ما و سر سفرهٔ ما بیایند و با ما در غذا شریک بشوند. این خیلی عیبوعار بود که زن نخستوزیر عاشق بردهاش شده بود!
همه را دعوت کرد. بشقاب و کارد و چنگال و میوه فراهم کرد و به یوسف گفت: من درِ بالای سالن را باز میکنم و درِ پایین سالن هم باز میکنم، فقط تو بیا و رد بشو. یوسف برده بود و نمیتوانست نه بگوید. پذیراییکنندگان میوه به خانمها تعارف کردند. میگویند پرتقال بوده، پرتقالهای مصر خیلی خوب است! یوسف از در وارد شد و از آن در بیرون رفت، زنها دست خودشان را بهجای پوستکندن پرتقال بریدند. یوسف رفت و زنها وقتی به خود آمدند، دیدند که پیراهن همهٔ آنها خونی است. زلیخا گفت: برای من اتفاقی افتاده بود، شما چه شدید؟ حالا به من حق میدهید و این شخص را دیدید؟ قرآن میگوید: خانمها همه با هم گفتند که «مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنْ هَٰذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ»(سورهٔ یوسف، آیهٔ 31)، این بشر نیست، بلکه فرشتهای بزرگوار است. خانمها چه دیدند؟ فقط یک هیکل دیدند و چیز دیگری ندیدند؛ باطن یوسف را که نمیدیدند، ایمانش را که نمیدیدند، اندیشهاش را که نمیدیدند و تنها یک بدن دیدند. شگفتا این آدمیزاد نیست! آنها یک هیکل دیدند، یعنی ترکیبی از استخوان و گوشت و پوست که حالا پروردگار در نقاشیکردن این ترکیب، قلم نقاشی را یک مقدار اوج داده بود و یک صورتگری برای یوسف کرده بود که خانمها با دیدنش دست خودشان را میبریدند و حالیشان هم نمیشد، چیز دیگری ندیدند.
قدرت بینایی چشم دل به تناسب ظرفیت انسانها
حالا اگر خدا چشم دل کسی را باز بکند، خود ما که این کاره نیستیم و او باید باز بکند، چطوری چشم دل باز میشود؟ با دو کار که البته بینایی آن چشم به تناسب ظرفیت هر انسانی ظهور میکند؛ نه اینکه حالا انسان این دو کار را انجام بدهد، چشم دلش باز بشود و مُلک و ملکوت را زیر پرِ تماشا بگیرد. یکوقت امیرالمؤمنین یا رسول خدا یا ابراهیم با چشم دل نگاه میکنند، کل مُلک و ملکوت را زیر پر دیدشان میآورند؛ چون ما شیعه هستیم و به انبیا و ائمه ارادت داریم، این را بهعنوان شیعه نمیگویم! این آیه را ببینید: «وَ کذٰلِک نُرِی إِبْرٰاهِیمَ مَلَکوتَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ»(سورهٔ انعام، آیهٔ 75) ما مرکز فرماندهی خود را بر کل آسمانها و زمین به ابراهیم نشان دادیم؛ یعنی چشم آنگونه باز شد که کل مُلک ارض و ملکوت سماوات را زیر پر گرفت، بعد به ما میگوید: «أَ وَ لَمْ ینْظُرُوا فِی مَلَکوتِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ»(سورهٔ اعراف، آیهٔ 185)، برای شما چه اتفاقی افتاده که شصتسال کور ماندهاید؟ چرا نمیبینید؟ چرا به سراغ بازکردن چشمتان نمیروید؟ گلایه میکند، تشویق میکند و بعد ترغیب میکند.
راه بینایی چشم دل
حالا اگر چشم دل با این دو کار باز بشود، روایت در جلد دوم «اصول کافی» است: «من اخلص لله اربعین صباحا جرت من قلبه علی لسانه ینابیع الحکمه»، نخست، چهل شبانهروز کسی هر کاری که میکند، فقط لله بکند؛ یعنی متّه در کارش بگذارند، ذرهای غیر از اخلاص در عملش پیدا نکنند؛ دوم، خودش را از هرچه گناه ظاهری و باطنی است، خالص و پاک نگه دارد که اینجا تمام چشمههای حکمت الهی از قلبش فوران میکند و بر زبانش جاری میشود؛ البته هر کجا صلاح ببیند، میگوید و خیلی از جاها هم مشتری ندارد، نمیگوید و ساکت است. امیرالمؤمنین میفرمایند: حکمت را حرام نکنید و به آنکسی نگویید که لیاقتش را ندارد، چون نمیگیرد و به درد او نمیخورد، نمیفهمد!
گشودن چشم دل برای تماشای قرآن
زنان مصر هم یک بدن دیدند که دستشان را با کارد میبُریدند و طبق قرآن نمیفهمیدند. حالا اگر چشم دل برای تماشای قرآن باز شود که این چیست؟ واقعاً چیست؟ کاردِ فهم در دیدن کتاب خدا تمام حیوانات چموش و وحشی درون سینه مثل کبر، ریا، حسد، بخل، حرص، تنگنظری بدبینی و تمام گناهان اعضای بیرون را سر میبُرَد؛ ولی وقتی وارد منای دوست میشود، یک گوسفند نمیکشد، بلکه صد خرس و خوک وحشی در باطن خودش هم سر میبُرَد. خدا در آیهٔ 37 سورهٔ حج میگوید: «لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَٰكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَىٰ مِنْكُمْ»، بندگانم! هیچچیزی از این گوشت قربانیها به من نمیرسد، من گوشت میخواهم چهکار؟! گوشتها را ساختهام که بخورید و گوشتش به من نمیرسد. من به گوشت نیازی ندارم و آنچه به من میرسد، تقوای آنکسی است که قربانی میکند، نه آن گوشت قربانی.
تماشای قرآن با چشم دل، راهی بهسوی درک حقیقت خلقت
آنوقت با تماشای قرآن، یک حالت مستی ابدی به آدم دست میدهد. آدم با تماشای قرآن در آینهٔ قرآن، حقایق مُلکی و ملکوتی و غیبی و شهودی را در حدّ بازشدن چشمش میبیند و در دیدنش لمس میکند. والله! لمس میکند و درک میکند که کل خلقت حق است؛ یعنی این یک مورچه که راه میرود، حق است؛ این سنگریزه، زنبور، مار و عقرب، خورشید و ماه و ستارگان و کوهها حق هستند. «وَ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَینَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ»(سورهٔ حجر، آیهٔ 85)، یعنی میبیند خلقت یک هیکلِ راست و درستی دارد و یک گوشهٔ این هیکل اشتباه ندارد. وقتی آدم خلقت را حق دید، تا لحظهٔ مرگش نه دچار وسوسه میشود، نه دچار سفسطه میشود و نه نسبت به پروردگار و خلقت دچار چونوچرا میشود. حالت آرامشی به آدم دست میدهد و میبیند در جایی بهدنیا آمده که کل حق است، خودش هم حق است؛ چون خودش هم جزء همین خلقت است. وقتی درک بکند که همهچیز حق است، حالا مردم دنیا هفتمیلیارد هستند، نزدیک به هفتمیلیارد نفرشان درک نمیکنند و تنها تعدادی در گوشهوکنار قارهها درک میکنند، اینها اصلاً حقبودن را نمیفهمند.
اگر میفهمید انگور حق است و هرچه هم بین آسمانها و زمین است، حق است؛ اینها بصائر قرآن است و اینجوری روشنگری میکند. حالا انگور را که نگاه میکند، میبیند حق است؛ پس هیچوقت این حق را که خدا به او اختیار داده تا بکارد، کود بدهد، رشد بدهد و صد خوشه از یک کُنده بگیرد، این انگور را بار نمیکند که به کارخانهٔ مشروبسازی ببرد و مُهر باطل به آن بزند، عرق درست بکند و به ملت بده تا بخورند؛ بعد هر یکبار که مست میکنند، دوهزار سلول مغزشان کُشته بشود. نمونهاش هم که میبینید؛ این مستی که الآن رئیس آمریکا شده است، هیچ تعادلی در فکر و حرکت و نظر ندارد، بقیهٔ زیردستهایش هم تعادل ندارند. کشورهای اروپایی هم که دولتهایشان مثل فرانسه و انگلیس و ایتالیا نوکر او هستند، اینها هم تعادل ندارند. آخر اینها هم میخورند و هر حقی را اوّل مُهر باطل به آن میزنند. حالا شما به ترامپ بگو این قرآن دریای حکمت است، میگوید: بردار، برو! یک کتاب ساختهاید و به من ارائه میدهید! حق را که نمیبیند و وقتی حق را نبیند، یعنی نبیند که عالم آسمانها و زمین و «ما بینهما» حق است، همه را باطل میبیند و میگوید ما تصادفاً بهوجود آمدهایم، پس باید بخوریم و کِیف بکنیم و بعد هم بمیریم، چون هیچ خبری نیست. اینجور زندگی میکنند!
زندگی با معیار دلار
من به یک جوان دانشجو در انگلیس گفتم(صحبتم دوساعتونیم با او طول کشید. آدم باسوادی بود): فکر نمیکنید شما غربیها با این کثرت گناه، صد درصد از مسیح و مریم منحرف شدهاید؟ گفت: نه، ما مسیح و مریم را تا جایی میخواهیم که دلار برایمان بسازد؛ اگر ارتباط با مسیح و مریم دلار نسازد، مسیح و مریم کیست؟ گفتم: حالا فکر نمیکنی شاید یک نظر از یکمیلیون نظر هم این باشد که بعد از مرگ خبری هست؟ گفت: نه، بعد از مرگ هیچ خبری نیست؛ ما را دفن میکنند، خاک میشویم و تمام میشود. گفتم: فکر نمیکنی که با این معصیتهای باز، به بیماری پوستی، بیماری ایدز یا بیماریهای تناسلی و کلیوی دچار بشوید؟ گفت: ببین آقا، زندگی یعنی الآن برای تو چهچیزی لذت دارد، با همان ارتباط برقرار کن. در آینده ایدز میگیری، یعنی چه؟ این حرفها را شما درآوردهاید! رابطهٔ با این زن یا آن دختر، با آن سینما یا آن هنرپیشه، با این عرق، با این ورق نداشته باشیم که دهسال دیگر ایدز میگیریم؟ ما که باید بمیریم، ایدز بگیریم و بمیریم. به قول لاتهای تهران خودمان(لاتهای امروز را نمیشناسم، اما قدیمیها را خیلی خوب میشناختم و پیش آنها هم میرفتم، پای منبرم هم میآمدند) دیدم این دانشجوی درسخواندهٔ دانشگاه آکسفورد که نمایندهٔ بقیه هم هست، نمایندهٔ مردم انگلیس هم هست، در افکار و رفتار بیغِ بیغ است.
تاریکی درون انسان، مانعی در دیدن حقایق عالم هستی
حالا آن آیهای که گفتم شرح آن کتابی بهاندازهٔ کتاب هستی میخواهد؛ خیلی آیه عجیبی است! آدم باید قرآن را ببیند، به قول سنائی میگوید: اگر عروس قرآن، یعنی آن مفاهیم و حقایق و زیباییهایش پرده را از روی رخسارش کنار بزند که این پردهٔ روی چهرهٔ قرآن، همین حجابهای گناه و تاریکی درون خودت است، آنوقت میبینی چه خبر است و میبینی چه غوغایی در این عالم هستی است!
«سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»(سورهٔ فصلت، آیهٔ 53) ، حتماً من آیاتم را در کتاب هستی و آیات قدرتم و حکمتم را در وجود خود انسانها نشان میدهم که وقتی حقبودن همهٔ هستی را دیدند، بفهمند خود سازنده حق است و وجود ناقص و وجود باطلی، کمبود ندارد.
ای فدای تو هم دل و هم جان
ای نثارت همین و هم آن
ایکاش(به خودم میگویم و برای خودم به منبر میروم)! بعد از پنجاه-شصتسال یکخرده میفهمیدی که او کیست، یکخرده میفهمیدی که قرآنش چیست، یکخرده میفهمیدی که خودت چه کسی هستی، یکخرده میفهمیدی که چه وظیفهای داری، یکخرده میفهمیدی که کجا هستی و به کجا میخواهی بروی.
سخنی با کودکان دبستانی
این را برای عزیزانی میگویم که امروز هم از دبستان در جلسه آمدهاند تا بدانند انسان چقدر استعداد دارد! برای خدا میگویم و نمیخواهم خودم را به این بچهها بنمایانم. بچهها! من سیزدهسال، فروردین به فروردین، سیزدهتا 365 شبانهروز، گاهی از پنج صبح، گاهی از شش صبح و گاهی از هفت صبح، گاهی تا ده شب و گاهی تا دوازده شب، قلم لای این انگشتانم بود و آیات قرآن کریم را از «بسم الله الرحمن الرحیم» در سورهٔ حمد تا «من الجنة و الناس» بررسی میکردم و روی آن فکر میکردم، به دهجور کتاب مراجعه میکردم و بعد مینوشتم. بیستروز پیش کل قرآن تمام شده و کل نوشتههایم، همه موجود است. دست خط من جلد کرده است و حدود 25هزار صفحهٔ آچهار را از حقایق قرآن پر کردهام. شما در آینده میتوانید در فعالیت، کار، علم و رشد اینگونه بشوید.
حالا به من میگویند که در این 25هزار صفحه بالاخره از قرآن چهچیزی گیر آوردهای؟ به طلبه، مدرّس و به افرادی که میپرسند چهچیزی گیر تو آمده است، میگویم: من را تا لب چشمه بردهاند و فقط از بالا که ایستادم، چشمه را نگاه کردم و اصلاً هنوز نفهمیدهام که درون این چشمه چهچیز هست!
دستیافتن به آرامش در پرتو درک حقبودن آفرینش
ما قرآن را از دور نگاه میکنیم؛ حالا من که سیزدهسال روی قرآن کار کردهام و این 25هزار صفحه یکی از کارهایم است و 140 جلد کتاب دیگر هم نوشتهام. وقتی چشم دل آدم باز بشود، آفرینش را حق میبیند و به این نتیجه میرسد که سازنده حق است؛ به این نتیجه هم میرسد که آیات قرآن اینقدر روشنگر است که انسان را به حقبودن کل آفرینش و به حقبودن سازندهٔ آفرینش میرساند؛ بعد آدم با آرامش عجیبی زندگی میکند! پسر داد میزند، عروس داد میزند، آن یکی فریاد میکشد، یکی میگوید قبولت ندارم، دیگری غیبتم را میکند یا تهمت میزند، آن یکی تحقیر میکند، اصلاً به آدم اثر نمیکند و میبیند در ظرف هستی در حق است و صاحبش هم حق است، اینها هم موجهای وزوز پشهها روی آب دریاست؛ بگذار وزوز کنند، چرا درگیر میشوی؟ چرا طلاق میدهی؟ چرا مُشت بلند میکنی؟ تو در دریایی از حق هستی و صاحبت حق است، خودت هم حق هستی، پس برای چه مُهر باطل به اخلاقت میزنی؟ حق بمان!
آرامش بیشتر انسان در هنگامهٔ مرگ، ورود به برزخ و قیامت
آدم آرامش کامل دارد و دم مردنش هم آرامش کاملتری به آدم میدهند: «إِنَّ اَلَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ ثُمَّ اِسْتَقٰامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ اَلْمَلاٰئِکةُ أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا»(سورهٔ فصلت، آیهٔ 30)، به محتضر میگویند که به خودت ترس راه نده، غصه هم نخور، «وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ»، ما بالای سر تو آمدیم تا قبل از اینکه ملکالموت جانت را بگیرد، بگوییم بهشت منتظر توست. آدم وارد برزخ هم که میشود، آنجا که دیگر خدا میداند چه عشقی دارد! قیامت هم که در آیهٔ 69 سورهٔ نساء میگوید: وقتی وارد شدید، «فَأُولَٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ»، دستت را در دست این چهار طایفه میگذارم و میگویم برو تا ابد خوش باش، اینها رفیقهایت هستند،«وَحَسُنَ أُولَٰئِكَ رَفِيقًا».