جلسه سوم جمعه (26-9-1400)
(تهران حسینیه اهل بیت (گلپور))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمّد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین المکرّمین
در جلسه گذشته شنیدید در آیاتی از قرآن کریم نور- به توضیح ائمه طاهرین- به معنای اهل بیت است، چون در بعضی از آیات کلمه کتاب است، یعنی قرآن و نور با واو عاطفه ذکر شده است، واو عاطفه در عربی حرفی است که تقسیمبندی مسائل را نشان میدهد، غیر از اینکه واو بعد از خودش را وصل میکند به قبل از خودش. غیر از آیاتی که کتاب و نور با واو عاطفه ذکر شده است آیات دیگری هم هست که گاهی سه حقیقت، چهار حقیقت، پنج حقیقت را با واو عاطفه ذکر میکند که نشان میدهد هر یک از پیش از واو و بعد از واو دو موضوع است، دو حقیقت است، گرچه در هدف یکی باشند. مثلاً این آیه شریفه «أَطيعُوا اللَّهَ وَأَطيعُوا الرَّسولَ وَأُولِي الأَمرِ مِنكُم»[1]، در آیه؛ یک حقیقت الله است أَطيعُوا اللَّهَ، بعد از واو عاطفه آمده، وَأَطيعُوا الرَّسولَ؛ یعنی اطاعت واجب از پیغمبر را عطف به اطاعت از الله کرده است. اطاعت خدا واجب است، اطاعت از پیغمبر هم واجب است و پیغمبر غیر از خداست. پیغمبر عبدالله است، نبی الله است، رسول الله است، واو نیامده بگوید که این دو حقیقت یکی هستند، در هدف یکی هستند اما در جوهره وجود نه، یکی نیستند. بعد از پیغمبر دوباره واو آمده «وَأُولِي الأَمرِ مِنكُم». این را هم باید خیلی دقت کرد، اهل سنت در اینجا لغزیدهاند، اشتباه کردهاند، و آیه شریفه را از نظر ادبی هیچ توجه نکردهاند. شما اگر از ایشان بپرسید خدا معلوم، پیغمبر معلوم، «أَطيعُوا اللَّهَ وَأَطيعُوا الرَّسولَ». اولی الامر کیانند؟ پاسخ به شما میدهند که ما در تفاسیر قرآن نوشتهایم که اولی الامر زمامداران هستند و چهرههای رده اول ارتش، این را به شما جواب میدهند. شما به آنها بفرمایید اگر زمامدارتان مثل زمامداران الانتان و خیلی اززمامداران گذشتهتان، اینها شدیداً معتاد به مشروبخوری بودند؛ مثل ولید بن عبدالملک، مثل خود عبدالملک، مثل یزید، معتاد به زنا بودند، چنان که در احوالاتشان نوشتهاند؛ شبهای هارون الرشید در بغداد، هزار و یک شب، که خود علمای اهل سنت نوشتهاند: هر شبِ هارون در بغداد پنجاه هزار دینار طلا خرج عیش و نوش و عشرت و رقاصی زنها بوده، این را خودشان نوشتند. اولی الامرهایی که میگویند زمامداران هستند، سلاطین هستند. الان بنا به نقل اهل سنت سلمان در عربستان اگر بمیرد و پسرش بیاید سرکار، این محمد سلمان که از فاسدترین افراد آل سعود است، میگویند این اولی الامر است، آن وقت وقتی شما توضیح میدهید اینها قمارباز هستند، اینها شرابخوار هستند، اینها زناکار هستند، اینها قاتل هستند، اینها تمام سرمایههای ملت اسلام را در عربستان به طاغوتهای امریکا هدیه کردند، میگویند ما به دستور خدا وظیفه داریم از اینها اطاعت کنیم هر چه میخواهند باشند، شما دین به این گَل و گشادی در عالم تاحالا دیدهاید؟
حداقل این آخوندهای اهل سنت نیامدند از نظر ادبی آیه را بررسی کنند، «أَطيعُوا اللَّهَ وَأَطيعُوا الرَّسولَ»، الله در آیه معطوف علیه است؛ یعنی یک حقیقتی بعد از واو اتصال به الله پیدا کرده است. «وَأُولِي الأَمرِ مِنكُم» بعد از رسول است که این اولی الامر باز با واو عاطفه به رسول در آیه که معطوف علیه است- یعنی رسول- عطف شده؛ یعنی اولی الامر به رسول عطف شده است، یعنی اتصال داده شده. خب در معطوف و معطوف علیه در ادبیات عرب حرف اصلیشان چیست؟ حرف اصلیشان این است که حکم معطوف علیه به وسیله این واو طرف معطوف میآید، یعنی خدا کیست؟ کل پاکی است، خدا کیست؟ علم مطلق است، رحمت مطلق است، مغفرت مطلق است، احسان مطلق است، منزّه مطلق است. این واو اوصاف او را در حدّ سعه وجودی پیغمبر به طرف پیغمبر میآورد، یعنی پیغمبر علم است، پاکی است، منزّه است، محسن است، رئوف است، رحیم است. این در سوره توبه در اواخرش است «بِالمُؤمِنينَ رَءوفٌ رَحيمٌ»[2]، یعنی این واو احکام معطوف علیه را به بعد از خودش که معطوف است انتقال میدهد؛ یعنی حقیقت و واقعیت و نور الله را، الله جهان نه الله در آیه آن که لفظ است، حقایق الهیه را به تناسب گستردگی وجود پیغمبر انتقال به پیغمبر میدهد و معطوف بعد از پیغمبر تمام حقایق وجودی پیغمبر را این واو به اولی الامر انتقال میدهد؛ میشود اولی الامر مشروبخور و زناکار و دزد و قاتل باشد و خدا به بندگانش واجب کند که واجب است از این اولی الامر اطاعت کنید، میشود؟
من نه به عنوان یک شیعه، به عنوان یک کسی که در حدی هم ادبیات عرب را بلد هستم، هم حداقل صد بار قرآن را کلمه به کلمه خواندهام و هم قرآن را چند بار ترجمه کردم و هم این قرآن را در چهل جلد هر جلد هفتصد صفحه تفسیر کردم، دارد چاپ میشود. نه به عنوان شیعه به عنوان یک انسانی که به ادبیات عرب در حدی وارد است، و میتواند با ادبیات عرب آیات را تحلیل بکند، خب شما علمای اهل سنت با این واو عاطفه و این که کار واو عاطفه این است که حقایق معطوف علیه را- یعنی قبل از خودش را- انتقال به معطوف بدهد که بعد از خودش است، یعنی اولی الامر در علم، در پاکی، در درستی و در حقیقت بودن و در نورانیت داشتن مانند پیغمبر است، پیغمبر هم در صفات، تجلی پروردگار است. شما هزار و چهارصد سال است با این آیه چه کار کردید؟ و چه کسانی را بر جامعه خودتان مسلط کردید و گفتید زمامدار اگر عرقخور باشد، زناکار باشد، دزد باشد، بیت المال را بخورد، قاتل باشد، به حکم خدا ملت واجب است از او اطاعت بکنند، الله اکبر از جنایت به قرآن، الله اکبر از ستم به کتاب خدا.
حالا من از بحث ادبی آیه علمای اهل سنت چشم میپوشم هیچ، نه ما و نه شما، شما کتابهای روایتی خودتان را ببینید نه کتابهای ما را، کتابهای ما را که نمیخرید مطالعه هم نمیکنید، ولی کتابهای خودتان را ببینید که بیشترتان هم کتابهای خودتان را نمیبینید، بیشترتان اهل مطالعه نیستید، دلیلش همین فردی است که در آزادشهر آلودهترین حرفها را زد و بدترین جنایت را به اهل بیت کرد که در زمان بنی امیه، بنی عباس تا حالا سابقه ندارد، به خاطر اینکه قرآن را نمیفهمد، به خاطر اینکه روایات را ندیده، به خاطر این است که کیسه پر میکند با کمک خارجیها که خود شماها اعلامیه دادید که دست این آدم در آخور بیرون است، حداقل کتابهای خودتان را ببینید در رابطه با این آیه، همین آیه که دو تا واو در آن است و همه مسئله هم برای این دو تا واو است، همه مسئله. حالا ما گذشتیم از ادبیات عرب و از تحلیل آیه، شما علمای اهل سنت! من یک کتاب خودتان را به شما آدرس میدهم، چرا حالا این حرفها را اینجا میزنم؟ چون اینها بعداً پخش میشود و شنیدم آنها هم میبینند. خیلی کاسبهای مناطق اهل سنت منبرها را از تلویزیون میبینند، من خبر دارم، آخوندهایشان هم احتمال دارد ببینند، برای شما میگویم، یک کتاب به شما آدرس میدهم که صد و چهل پنجاه سال پیش در ترکیه چاپ شده، یک جلد است، همان یک جلد را آمدند به سبک امروز چاپ کردند، چهار جلد شده است، چون صفحات چاپ قدیم بزرگ بود و ریز، اما الان خیلی زیبا چاپ کردند، به نام ینابیع الموده، علمای اهل تسنن! نویسنده این کتاب اسمش این است، شیخ سلیمان بلخی حنفی، حالا میگویند شافعیها یک خرده به ما نزدیکتر هستند، از نظر عقاید و محبت به اهل بیت، اما حنفیها بسیار تلخ و گریزان حتی از بحث، گریزان هستند. از بحث کردن فرار میکنند.
من یک شب جلوی بیت، مغرب و عشا شروع شده بود، هنوز پیش نماز، نماز را شروع نکرده بود، سه چهار متری بیت، ایام حج نشسته بودم، راه نبود مسجدالحرام، تمام خیابانهای بیرون هم پر بود. دیدم یک کسی کنارم نشسته و اهل سنت است، عالم هم است، به او گفتم: به عربی، به من اجازه میدهید یک مسئله از شما بپرسم؟ به عربی؛ تُجیزُنی أن أسئَلَکَ مَسئَلَةً، گفت بله. گفتم من وارد به دین نیستم، دو سه روز دیگر هم باید محرم بشوم برای حج تمتع، من برای محرم شدن برای عرفات، برای منا، برای مشعر، برای گوسفند، از چه کسی باید پیروی کنم؟ بلد نیستم، از چه کسی باید پیروی کنم. چون لباسم تنم نبود، یک پیراهن بیشتر نداشتم، هوا هم پنجاه و دو سه درجه گرم بود. گفت: شما آزاد هستی از یکی از چهار مذهب حجات را عمل بکنی، میخواهی به فقه ابوحنیفه عمل کن من برایت بگویم. میخواهی به فقه مالکی میخواهی به فقه شافعی میخواهی به فقه احمد ابن حنبل. به او گفتم که: لِی سُؤالٌ، من یک مسئله دارم. گفت بپرس، گفتم: یَجوُزُ العَمَلُ عَلی فِقهِ أهلِ البَیت؟ میشود این حج را به فتوای اهل بیت پیغمبر؛ امیرالمؤمنین، صدیقه کبری، حضرت مجتبی، ابی عبدالله، امام باقر، امام صادق، عمل کرد؟ همین (یجوز العمل بفقه اهل البیت)، یک نگاهی به من کرد گفت: السُّؤالُ حَرامٌ، پرسش و پاسخ حرام است، بلند شد رفت یک کناری، همین.
حالا من این کتاب را دارم به شما آدرس میدهم که قیامت هیچ عذری پیش پروردگار نسبت به قرآن و اهل بیت نداشته باشید، اگر هم حرفهای من را شنیدید من تهران هستم و قم، بزرگترین علمایتان در ایران به من خبر بدهد که حاضر هستم بحث بکنم، بیاید مهمان من، پنج روز ده روز، بزرگترینتان بیاید من به شیخکهایتان کار ندارم، به بیسوادهایی که لباس تنشان است کاری ندارم، بزرگترین عالمتان را بیاورید تهران یا بیاورید قم درباره قرآن و اهل بیت و بنی امیه و بنی عباس و محمد بن عبدالوهاب در عربستان دینساز خطرناک قرن، حدود تقریباً یازدهم دوازدهم با همدیگر بحث کنیم، بحث استدلالی، عقلی.
کتاب ینابیع الموده نوشته شیخ سلیمان بلخی حنفی مذهب، اصل کتاب در استانبول ترکیه نوشته شده است، و همانجا هم قدیم صد و خردهای سال پیش یا بیشتر چاپ شده است، پخش هم شده، الان هم خیلی زیبادر چهار جلد چاپ شده است. درباره همین آیه، حالا درباره صد تا آیه در این کتاب حرفهای طلای بیست و چهار عیار است در این کتاب، از طریق سند خودتان روایت کردید شما نه ما، که جابر ابن عبدالله انصاری یک چهره معروف، مشهور، آمد پیش پیغمبر عظیم الشأن اسلام، با یک دنیا ادب زانو زد گفت: این آیهای که جدیداً به شما نازل شده است، من دو بخشش را میفهمم، یک بخش را اصلاً نمیفهمم، شما هم نفرمایید جابر عرب بود، پدر و مادر و جد و آبادش عرب بود، چطور قرآن را نمیفهمید؟ فکر میکنید هر کسی عرب است قرآن را میفهمد، قرآن معلم میخواهد، خود پروردگار حداقل پنج بار درباره پیغمبر در قرآن فرموده: «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ»، یک وظیفه پیغمبر من! آموزش دادن حقیقت آیات قرآن است، مگر شما به تنهایی میتوانید قرآن بفهمید، میفهمید؟ اگر میفهمید بدون اهل بیت این آیه را برای ما معنی کنید. همه علمای عربستان و کشورهای اهل سنت دیگر همین آیه را که در سوره حشر است «هُوَ الْأَوَّلُ» یا در حدید است «وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ»[3] ، همین را معنی کنید. خدا اول است، خدا آخر است، خدا آشکار است، خدا پنهان است، معنی کنید، بدون اهل بیت معنی کنید، نمیتوانید، در تفاسیرتان هم ماندید، اشتباه کردید.
شما خیلی از آیات قرآن را نفهمیدید. من مدینه یک کتاب درباره پروردگار دیدم، من هر کتابی میخواهم بخرم فهرستش را میبینم، فهرست این کتاب را اول نگاه کردم دیدم کل آن درباره پروردگار است. یده، عینه، رجله، بطنه، چشم خدا، دست خدا، گوش خدا، شکم خدا، زبان خدا، پای خدا. یعنی خداوند را اینها از کلمات قرآن برداشتند به شکل یک انسان تبدیل کردند. چون بدون اهل بیت وارد قرآن شدند، خدا کَلّه دارد، خدا چشم دارد، خدا زبان دارد، خدا دندان دارد، خدا دست دارد، خدا پا دارد. خب این خدایی که شما درست کردید میلیاردها کهکشان و ستاره و خورشید را در این جهان با کدام دستش نگه داشته؟ با کدام دستش؟
و شما بعد از اینکه خدا را تبدیل به جسم کردید و برایش اعضا و جوارح گذاشتید، من باز در مسجدالحرام شب جمعه از یکیشان پرسیدم: امشب را برای من توضیح بده، شب جمعه است، گفت: من یک جمله برایت توضیح میدهم؟ گفتم بده، من وقت دارم هر چی میخواهی بگو. گفت: امشب خدا- این را نوشتند، یعنی درکتابهای مهمشان است، امشب خدا- خودش بدون کمک، صندلیاش را از عرش کول میگذارد میآید آسمان هفتم، ششم، پنجم، چهارم، سوم، دوم، میگذارد روی سقف آسمان اول، آسمان سقف دارد برادران؟ آسمان طاق است؟ آسمان که میلیاردها ستاره فاصلهدار از همدیگر است سقفش کجاست؟ کف دارد آسمان؟ گفت میآید صندلیاش را میگذارد روی سقف آسمان اول، که شب جمعه مردم دعا میکنند صدای مردم را بشنود، اگر عرش باشد نمیشنود، صدا نمیرسد، این خدایی که اینها درست کردند. اما خدای شما؛ کمیل را بخوانید، عرفه ابی عبدالله را بخوانید، ابوحمزه زین العابدین را بخوانید، این خداست این خداست.
من چون عرب هستم همه قرآن را میفهمم؟ نه، مگر فارسهای ما همه گلستان سعدی را میفهمند، مگر همه کتاب مقامات حمیدی را میفهمند، مگر کلیله و دمنه را میفهمند؟ ما دیپلمه داریم درست نمیتواند گلستان را بخواند، فارسی هم است.
گفت: یا رسول الله! این آیهای که تازه نازل شده من دو بخشش را میفهمم، یکیش را اصلاً نمیفهمم، فرمود: آیه را بخوان، خواند. «أَطِیعُوا اللهَ» این را میفهمم، «وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ» این را هم میفهمم، این در جلد اول کتاب خودتان ینابیع است، نویسندهاش هم سنّی حنفی است، روایت را هم با سند آورده است، «وَأُولِی الأَمْرِ مِنْکمْ» ، این را نمیفهمم، اولی الامر کیست؟ آنی که خدا او را مالک امر قرار داده که حق به او داده فرمان بدهد، صاحب امر است، صاحب فرمان است، یا رسول الله کیست؟ عالمان اهل سنت- به خدا قسم- یک کلمه متن این روایت را من نه اضافه میکنم نه کم. گفت: اولی الامر کیانند؟ من نمیشناسم، نمیدانم، اصلاً آیه را نمیفهمم.
پیغمبر اکرم دست راست مبارک الهی ملکوتیشان را گذاشتند روی شانه امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: جابر! در علم خدا- که حالا اولی الامرش را نازل کرده- این اولی الامر است، جابر! بعد از این، حسن اولی الامر است، بعد حسین اولی الامر است، این سه تا زمان پیغمبر بودند، یعنی امیرالمؤمنین، حضرت مجتبی، ابی عبدالله. زین العابدین به دنیا نیامده بود، چون امام حسین آن وقتی که این آیه نازل شد چهار پنج سالش بود، ازدواجی نبود، به هیچ عنوان.
فرمود: بعد از حسین علی است، بعد باقر العلوم است، بعد جعفر صادق است، بعد موسی است، بعد علی است، بعد محمد است، بعد علی است، بعد حسن است بعد فرزند علی بن ابیطالب، نهمی فرزند حسین من است.
این اولی الامر، خب این با آیه درست است، اما معنی که شما میکنید انحراف در آیه است، انحراف در مسلمین است، گمراه کردن مردم است، من منظورم فقط بیان واو عاطفه بود، که واو عاطفه مسائل را تقسیم میکند، حالا بروم سراغ اصل بحث.
«قَدْ جاءَکُمْ» دارد، به ما میگوید چون (کُم) ضمیر جمع است، خدا دارد به کل مردم تا روز قیامت میگوید. حالا در علمش که کل مردم تا قیامت حاضر بودند، خطاب حضوری است، به دنیا نیامده باشند، خلق نشده باشند، اما پیش خدا همه حاضرند، طبق قرآن مجید همه حاضرند، کل. «كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ»[4]، ما یک میلیون سال قبل نبودیم اما در علم خدا بودیم، کره زمین چهار میلیارد و پانصد میلیون سال پیش نبود ولی در علم خدا بود. اینها همه ظهور علم الله است همه، «قَدْ جَاءَكُمُ» ای کل انسانها «كِتابٌ» این یک حقیقت. «قَدْ جاءَكُمْ... نُورٌ» این یک حقیقت است. واو میآورد «قَدْ جاءَكُمْ ... نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ»[5]، کتاب روشنگر. کسی میتواند بگوید این کلمه نور با کتاب یکی است؟ یعنی خدا دو تا اسم آورده است؛ یکی نور یکی کتاب. هر دو هم، یعنی قرآن با واو عاطفه چه کار میکند؟! اگر بگویید این دو تا یکی هستند، یک واحد هستند، یک حقیقت هستند، خب با واو عاطفه چه کار میکنید؟ واو که در آیه دارد داد میزند دو حقیقت مطرح است؛ «قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ» ، این نور چیست؟ کتاب مبین که روشن است، ولی این نور را ما نمیفهمیم، قرآن معلّم دارد، این که خیلی عاقلانه است که ما آنی را که از قرآن نمیفهمیم، مثل جابر برویم از معلّمش بپرسیم. حالا پیغمبر از دنیا رفته، ائمه هم نیستند، امام دوازدهم هم که غائب است، از چه کسی بپرسیم؟ از روایات، روایات انعکاس وجود اهل بیت است، در روایات متعددی آمده است: نور، ما اهل بیت هستیم، تمام است؟ خب، اگر معنیاش اهل بیت نباشد نور را چطوری معنی کنیم؟ بگوییم منظور از نزول نور «أَنزَلْنَا إِلَیْکُمْ» یعنی نور ماه، یا نور زهره، یا نور خورشید، یا نور لامپهای خیابانها؟ این را خدا میگوید نازل کردیم؟ و بعد این نور را بغل قرآن گذاشته است؟ این نوری که در یک آیه کنار قرآن قرار داده با واو عاطفه معلوم میشود- یک حقیقت فوق العادهای- عِدل قرآن است، وزن قرآن است.
خب، وقتی میگوید نور- حالا من برایتان عرض بکنم که از این حقیقت مست بکنید، لذت ببرید، نور- یعنی اهل بیت، نور تاریکی ندارد، یعنی تاریکی با نور قاطی نیست، نور استقلال دارد، این نوری که مصداقش اهل بیت هستند، نور جهل ندارد چون جهل ظلمت است، این نور نقص ندارد چون نقص تاریکی است، این نور صفات رذیله ندارد بخل ندارد، چون بخل تاریکی است، حسد تاریکی است، کبر تاریکی است. خب، یعنی این نور؛ یک روزی جاهل نبوده بعد عالم شده، مگر میشود نور یک روزی تاریک بوده بعد شده نور؟! نور از اول نور است، ظلمت هم از اول ظلمت است.
ائمه ما در روایات متعددی میفرمایند: دو هزار سال قبل از خلقت عالم خداوند به صورت نور ما را آفرید.[6] یعنی علم همان وقت در این نور ما بوده، علم ایمان در ما بوده، درستی در ما بوده، حسنات در ما بوده. اینها از اوصاف نور است، اوصاف نور. یعنی میلیونها سال قبل که خدا نور این چهارده تا را آفریده نورشان قاطی با جهل نبوده، وقتی به دنیا آمدند علم را آوردند، از زمانی که نور آفریده شدند، نه اینکه پیغمبر روز بیست و هشتم رجب دم غار حراء با إقرأ جبرئیل عالم شد، نه. حرف خیلی بالاتر از این مسائل است، پیغمبر که میفرماید: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِی»[7] روایت را آدمهای کمی که نقل نکردهاند؛ یکی از آنهایی که نقل کرده فیلسوف بینظیر شیعه در چهارصد سال قبل، صدرالمتالهین شیرازی است که مرحوم آقای راشد که پیش از انقلاب بیست و پنج سال در رادیو صحبت میکرد یک رساله نوشته به نام( ....)، خیلی هم این رساله عجیب است، دو فیلسوف شرق و غرب، صدرالمتالهین و انیشتین، در این کتاب کل یافتههای انیشتین را از عالم نوشته است و یافتههای ملاّ صدرا را هم نوشته، شما این کتاب را بخوانید، ببینید چهارصد سال پیش یک آخوند شیعه به یافتههای انیشتین در قرن بیستم در قرن دهم رسیده، این نور شیعه است، این نور اهل بیت است، این نور است، «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِی».
نور، برادران! ظَاهِرٌ لِنَفْسِهِ مُظْهِرٌ لِغَيْرِهِ، نور برای خودش کاملاً معلوم است، علم معلوم میکند، علم. یعنی نور، وقتی پیغمبر را خدا قبل از آفرینش آفرید تمام فضائل با این نور همراه شد، تمام فضائل. پیغمبر علمش را از کنار حرا نیاورد، علمش را با خودش از تولد مادر آورد، ایمانش را آورد، اخلاقش را آورد، اهدافش را آورد.
چه روایتی خودش نقل میکند! میفرماید: «کُنْتُ نَبِیًّا». کُنتُ فعل ماضی است، من پیغمبر بودم «وَ آدَمُ بَيْنَ الْماءِ وَ الطِّين»[8]؛ آدم خاک بود و آب. اصلاً خدا دست به خلقتش نزده بود، و جانم فدایش! نه یک خرده زیادهروی کردم، فدای غلام سیاهش قنبر. نه، به نظر خودم باز هم زیادهروی کردم، فدای خاک کف پای قنبر امیرالمؤمنین. میفرماید: «کنتُ ولیاً و آدمَ بین الماء و الطّین»[9] ، من ولی الله الاعظم بودم، نشدم؟ آدم در آب و گل بود، من ولی الله بودم، نشدم؟ یعنی من را ولی الله خلق کرده، فاطمه را نور خلق کرده، نور. پیغمبر میفرماید: زهرا حوریه الهیه است به صورت انسان، به صورت انسان.[10]
زهرا را پیغمبر میدانست چه خلقتی است، پیغمبری که «کُنْتُ نَبِیّاً و آدَمُ بَیْنَ الماءِ و الطّینِ»، گاهی به زهرا میگفت: جان من قربان تو، به عنوان اینکه پدر یک دختر است. این را که ما هم به دخترهایمان میگوییم قربانت بروم. اما این که پیغمبر به زهرا میگوید قربانت بروم، این کلام نوری است، کلام عادی نیست، پیغمبر میآمد خانه صدیقه، دست صدیقه را میگرفت در دستش، خم میشد دست زهرا را، پیغمبر وقتی خانه خودش بود، زهرا میآمد تمام قد برایش بلند میشد، تمام قد. «أَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُورًا»[11]، و کتاب مبین، من با قرآن، اهل بیت را نازل کردم، اهل بیت اینجایی نیستند، اگر اینجایی بودند که نمیگفت نازل کردم، (انزلنا) یعنی از عالم الهی فرود آوردم، حرفم خیلی نیمه تمام. فردا شب اگر خدا لطف کند زنده بمانم دنبال میکنم.
من میخواهم از مردم مدینه بپرسم؛ حقش بود زهرا که بعد از مرگ پیغمبر کاری کنید که خودش بگوید: «صُبَّــــــتْ عَلَیَّ مَصَائِــبُ لَوْ أَنَّهَا صُبَّـتْ عَلَـى الْأَیَّـامِ صِـرْنَ لَیَالِیَا»[12]. این حرف فاطمه است؛ بلاهایی که سر من آوردید اگر این بلاها سر روزهای روزگار میآمد کل روزها تبدیل به شب تاریک میشد. خیلی من جلو نروم، علمای اهل سنت از مهمترین، یکی از مهمترین کتابهای تاریخیتان (الامامه و السیاسه) ابن قتیبه دینوری برایتان بگویم، چاپ قبل صفحه سیزدهم که در چاپهای بعد این صفحه را برداشتید، اما ما این چاپ را داریم، ابن قتیبه عالم بزرگ خودتان است، حالا او تا اینجا را گفته، باز هم گلی به جمالش که تاریخ را پنهان نکرده است، میگوید: به دستور آنها- اسم میبرد- هیزم فراوانی در خانه آوردند. میگویم تا اینجا را گفته، از اینجا به بعدش را جلو نرفته، هیزم برای چه آوردید در خانه زهرا؟ زهرا چه کرده بود که این همه او را جریمه کردید، جرم او چه بوده؟ چه کرده بود؟ چرا حمله شد به خانهاش و او را بین در و دیوار.
میایستادید از پشت در بیاید بیرون برود، اما هشتاد هفتاد نفر از این در کوچک هجوم کردید، چه فشاری به این جسم آمد؟ چه کردید؟ چه کار کردید که هنوز صدای نالهاش دارد میآید: «أَبَتَاهْ هَكَذَا كَانَ يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِكَ وَ ابْنَتِكَ» بابا بلند شو بیا ببین با ما چه میکنند بابا، دختر پیغمبر! بین در و دیوار پدرت را صدا زدی، گفتی بلند شو بیا ببین با ما چه میکنند، نوه بزرگوارت حضرت سکینه به بدن قطعه قطعه گفت: أبَتاهُ انظُر إلٰى عمَّتيَ المَضروبَةِ؛ بابا بلند شو ببین عمهام را دارند با کعب نی و تازیانه میزنند.
[1] . نساء: 59
[2] . توبه: 128.
[3] . حدید: 3.
[4] . یس: 32.
[5] . مائده: 15.
[6] . دلائل الإمامة : ص448؛ مصباح الشریعة: ص64.
[7] . بحارالأنوار: ج 54، ص 170.
[8] . بحارالانوار: ج65، ص27.
[9] . جامع الأسرار: 382- 460 ،ح1.
[10] . بحارالأنوار: ج 43، ص 7.
[11] . نساء: 174.
[12] . مسکن الفؤاد عند فقد الأحبّة و الأولاد: ص 112.