جلسه پنجم یکشنبه (28-9-1400)
(تهران حسینیه اهل بیت (گلپور))عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین الصلاة و السلام علی سیّد الأنبیاء و المرسلین حبیب إلهنا و طبیب نفوسنا أبی القاسم محمّد صلّی الله علیه و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین المکرّمین
روایات اصیل اهل بیت در رابطه با خلقت پیغمبر اکرم، صدیقه کبری، ائمه طاهرین؛ بخشی از آن در جلد اول اصول کافی نقل شده است. یکی دو تا روایت هم نیست، روایات در حدی است که به انسان یقین میدهد که این روایات صادر شده از ائمه طاهرین است، البته از روایاتی است که شخصیتهای خیلی بزرگ علمی شیعه نظرشان این بوده که جزو روایات مشکل است، حل آن برای ما آسان نیست، البته بزرگانی مثل شیخ بهائی، صدرالمتألّهین، میرداماد، آقاجمال خوانساری، که همرزم شیخ بهائی بوده وارد توضیح این روایات شدهاند، ولی با این همه باز لمس آن، درک آن، مشکل است.
در بخشی از این روایات است که؛ شروع خلقت- که البته من با کمک خداوند در این زمینه ده جلسه سخنرانی داشتم، موجود است، شروع خلقت- یعنی هنوز چیزی نبود، «كانَ اللهُ وَ لَم يَكُنْ مَعَهُ شَيءٌ»[1]، خدا بود آفریدهای نبود، حالا که وجود مبارک پروردگار بنای آفریدن گذاشت پیغمبر میفرماید: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِی»[2] ، خود درک این نور هم کار مشکلی است. این نور از قبیل نور این چراغها و نور ستاره، ماه و خورشید نبود که دانشمندان در تعریف نور میگویند ظاهِرٌ لِنَفسِهِ، برای خودش کاملاً پدیدار است، و مُظهِرٌ لِغَیرِهِ، و این نور هر چیزی را که در ظلمت هستی است، به آن میتابد و نشان میدهد، هر چیزی.
خب، این روایت، البته کسانی مثل صدرالمتألّهین وارد تفسیر این روایت شدهاند، عالی هم تفسیر کردهاند. سه چهار تا مجله علمی برایم آوردند خیلی برایم سودمند بود، در یکی دو تا؛ این بحث مطرح بود که جهان با چه شروع شده، یعنی اولین مخلوق چه بوده؟ اینها را هم باید انصاف داد که خیلی زحمت کشیدند. حالا با دوربینهای نجومی، با هزار طور آزمایش، به هم پیوستن مسائل علمی. نهایتاً به این نتیجه رسیدند که اول چیزی که آفریده شده است یک جزء غیر قابل دیدن بود که اگر این جزء را کسی آن زمان بود میشکست، فقط به صورت نور پخش میشد. و بعد میگویند که؛ این یک جزء نوری، دو تا شد، سه تا شد، چهار تا شد، دو میلیون شد، صد میلیون شد، میلیارد میلیون شد، آفرینش را تشکیل داد. اول فضا را، بعد آسمانها و زمین و دنبالش هم موجودات. این که پیغمبر میفرماید: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِی» این بزرگواران دانشمند هم میگویند: اولین آفریده، یک عنصری نوری بوده، معلوم میشود کل عالم از نظر وجودی سر سفره وجود پیغمبر نشسته، یعنی وجود نوری پیغمبر همه جا هست، بود از اول، الان هم است، تا قیامت هم است. معنی تهرانیاش هم این میشود که کل موجودات عالم از نظر وجودی مدیون پیغمبر هستند. بعد ائمه ما میفرمایند: از این نور، خدا اول ما سیزده نفر را آفرید از این نور، نور جدا نبود. همان یک دانه نور را پروردگار عالم تبدیل کرد با خود این نور به چهارده شعاع، کی؟ همان اول کار. بعد وجود جسمی ما، که ائمه میفرمایند از خاک و گل نوری آفریده شده است، ولی به ما به صورت انسانهای دیگر شکل عنصری داد. مردم، ما را یک هیکل میبینند؛ با گوشت و پوست و استخوان و رگ و پی. ولی مجموعه وجود ما نور است، ولی به این صورت شما میبینید.
خب، یکی از اینهایی که نور آفریده شده صدیقه کبری است، نور یعنی چه؟ یعنی همه ارزشها. اگر یک ذره ظلمت در این نور بود همه ارزشها نمیشد، بعد هم تعریف (نور مظهر لنفسه) برای خودش کاملاً روشن است، (ظاهر لنفسه و مظهر لغیره). هر عنصری در تاریکی باشد، این نور به آن بتابد خودش را نشان میدهد، در تاریکی ربذه تابید ابوذر را نشان داد، در تاریکی ایران تابید سلمان را نشان داد، در تاریکی حبشه تابید بلال را نشان داد و همینطور این نور این عناصر با ارزش را دائما نشان داد، حرارت به آنها داد، حرکت به آنها داد و هنوز هم این نور برای نشان دادن این عناصر دارد کار میکند، عناصر ارزشی. لذا امام صادق (ع) در حق شماها نه دیگران، دیگران دلشان نخواست در این عرصه باشند، خدا هم کسی را اجبار نمیکند، درباره شما فرمود: از اضافه گِل وجود ما که از علیّین است و از شعاع نور ما، شما شیعیان را آفرید، «شیعَتَنا مِنّا». این (منّا) حرف کمی نیست «خُلِقُوا مِنْ فاضِل طینَتِنا وَ عَجِنُوا بِماءِ وِلایَتِنا»[3]. آن آبی که در خلقت شما به کار برد عشق ما بود، آن خاکی که در خلقت شما به کار برد زیادی خاک ما بود، حالا اگر یک شیعهای گول خورد، آلوده شد، بد شد، از این مدار در رفت، این در رفتن و فرار کردنش تا آخر میکشد؟ ائمه میفرمایند نه، آخر به ما برمیگردد، فرار ادامه پیدا نمیکند، دور شدن ادامه پیدا نمیکند. یک دو روزی غافل میشود، بیخبر میشود، آلوده میشود، یک مرتبه به یک آیه برمیخورد، به یک روایت، به یک عالم ربّانی، به یک نَفَسدار، به یک چهره ملکوتی، با تلنگر زبان او، با تلنگر نَفَس او به ما برمیگردد، نمونهاش هم خیلی بود، خیلی. مشهورترین نمونهاش که رفت، فرار کرد، گریخت، آخرش برگشت به زیباترین صورت؛ حُرّ بن یزید ریاحی است، این آدم جزء «خُلِقُوا مِنْ فاضِل طینَتِنا وَ عَجِنُوا بِماءِ وِلایَتِنا» بود، اگرنه که برنمیگشت. سی هزار نفر درآن بیابان بودند، برنگشتند. هیچ هم دلشان نسوخت، کشتند و سوزاندند و غارت کردند و اسیر کردند، هیچ ناراحت نشدند.
یک مشتی که زنده ماندند آمدند در لشگر مصعب، ریختند کوفه و مختار را قطعه قطعه کردند. اگر پشیمان شده بودند که خب پشیمان شده بودند. اما این هم هست، این یک دانه ویژه است، این هم است، که من یک روایت بخوانم بعد که میگویم این هم است.
این را بگویم این خیلی مهم است، محضر وجود مبارک حضرت رضا (ع) -روایت خیلی عجیب است، خیلی عالی است، خیلی نور دارد روایت،- امام نشسته است، در اتاق نشستند، یک کسی از جنگ جمل صحبت به میان آورد، یکی از این شیعهها با صدای بلند گفت: خدا همه شما را لعنت کند. امام هشتم فرمود: سخنت را قید بزن. این در کتابهای مهم ما است، این روایت ارتباط با کرم و رحمت و لطف و احسان خدا دارد، طور دیگر هم قابل حل نیست. فرمود: سخنت را قید بزن، بگو خدا جَمَلیها را لعنت کند، مگر کسانی که توبه کردند. گفت: یابن رسولالله! به نیت کامل کشتن امیرالمؤمنین آمدند، نشد امیرالمؤمنین را بکشند، توبه دارد؟ فرمود قطعاً. گفت: آقا آنهایی که جنگ جمل به پا کردند توبه کردند، خدا توبهشان را قبول کرده؟ فرمود: بله، پروندهشان هم پاک است. جنگ با علی، این سی هزار نفر که برگشتند اصلاً توبه نکردند، یکیشان. چرا؟ این ویژه است.
ابی عبدالله فرمود: شما سی هزار نفر! تا قبل از کشته شدن من راه توبه به رویتان باز است، با اینکه هفتاد و یک نفرم را کشتید، خدا میبخشد، اما اگر خون گلوی من روی زمین برسد کاملاً درِ توبه به روی شما تا قیامت بسته میشود. فقط این یکی ویژه است. حسین جان! جنگ با تو توبه ندارد، مخالفت با تو توبه ندارد، ریختن خون تو توبه ندارد، کار خیلی عظیم بوده. در زیارت عاشورا میخوانیم یزید یک ارزیاب پولی بود، بیشتر اصلاً عقلش نمیرسید، روزی که میخواهد اهل بیت را برگرداند مدینه- که حالا در راه مسیر را عوض کردند آمدند کربلا – گفت: آقا! دیه این هفتاد و دو نفری که کشته شدند چقدر میشود؟ روی اساس فقه، دیه مقتول هزار مثقال طلا است، مثلاً گفت من هفتاد و دو هزار مثقال طلا بدهم من را میبخشید؟ ام کلثوم بلند شد، گفت: دیه ما را ارزیابی نکن، کل جهان را با هر چی دارد به ما بدهی جبران خون اکبر ما را نمیکند، اینجا ویژه است همه چیز.
جدا نیستید، اما من طبق روایات، آیات، مسائل اهل بیت، خاضعانه، فروتنانه، خاکسارانه، متواضعانه، روی این منبر پیغمبر از شما میخواهم خودتان و زن و بچهتان یک لحظه از ابی عبدالله جدا نشوید، چون بدترین ضرر در این جدایی است.
خب، ائمه میگویند ما شیعه فراری هم داریم، اما این قاعده را نمیدانم شنیدید یا نه؟ بزرگان دین میگویند «کُلّ شیءٍ یَرجعُ الى اصلِهِ»، هر چیزی به آن ریشه اصلیاش برمیگردد، درست است؟ درخت را میسوزانند، برگهایش را میسوزانند، میآورند پای درختهای دیگر میریزند، این خاکستر سوخته به اصلش که همان درخت بوده برمیگردد. درخت میوه میدهد، کهنه میشود، در میوه دانه ایجاد میشود، آن دانه را -یعنی یک گردو، یک دانه سیب، یک هسته پرتقال، این را - میآورند میکارند، به اصلش برمیگردد، به همان درخت قبلی، به همان گردوی قبلی. این قاعده است، در همه جهان هم جاری است «کُلّ شیءٍ یَرجعُ الى اصلِهِ»، اگر شیعه ما هم فرار بکند یا فراریاش بدهند، یک گنهکاری در راهش قرار بگیرد او را ببرد، یک دزد راه انسانیت بدزدد او را، هوای نفس او را از ما دور بکند، براساس قاعده «کُلّ شیءٍ یَرجعُ الى اصلِهِ»، و قاعده «شیعَتُنا مِنّا خُلِقُوا مِنْ فاضِل طینَتِنا» دوباره برمیگردد به اهل بیت، دیر برنمیگردد، دیر برگردد.
خیلیها یک روز مانده به مرگشان برگشتند، خوب هم برگشتند، پذیرفته هم شدند، خوب هم برگشتند، من برگشتهها را به خصوص ایام جوانیام زیاد دیده بودم. تَلَکهبگیر، قمارباز، عربدهزننده، قمهکش، چاقوکش، یکیشان را برایتان میگویم، بیست تا الان در نظرم است، چون هم پای منبرم میآمدند، هم من خانهشان میرفتم، اصلاً کسی حریف اینها نبود، خیلی قدرت داشتند، لاتگیریشان خیلی شدید بود. یکیشان با من همسفر مشهد بود، کی؟ وقتی بود که از این فرار برگشت، تمام لاتهای تهران از او میترسیدند، حساب میبردند، خیلی پرقدرت بود، با من همسفر مشهد بود، دو سه شب با هم در یک خانه بودیم، مهمان یک مشهدی بودیم، من حسرتش را میخوردم، یک جوری شده بود، یک حالی شده بود، قیافه یک قیافه دیگر شده بود. چهار پنج سال بعد از آن سفر یک رفیق داشتم که با این هم رفیق بود، این رفیق من آدم متدیّنی بود، آخر عمری اهل نماز شب بود و خمس مالش را میداد، این هم تقریباً عشق لاتی داشت ولی لات به آن معنا نبود، ولی عشق لاتی داشت، این آمد در خانه گفت که: فلانی - یعنی همینی که من همسفر مشهد او بودم- گفته به ایشان بگو با خودت دوتایی امشب شب جمعه است، صبح زنگ زده بود، امشب شب جمعه است، شب آخر من است، من را نصف شب میبرند، بگو قبل از اینکه من بمیرم خودت و ایشان بیایید کنار من، من نشد بروم، عذر برایم پیش آمد، فردایش تشییع جنازهاش بود، بسیار مفصل. این دوست من گفت بروم از خانمش بپرسم دیشب که ما دو تا نشد برویم چطوری مرد؟ خانمش گفت: نزدیک دوازده شب من را صدا کرد، داستان برای سی سال پیش است، گفت هر چی پول در صندوق قرض الحسنه گذاشتم این را ثلث من حساب کنید نگیرید، بدهند به مستحقها. یک تعداد ساختمان ساختم فروختم، بعضیها پولش را ندادند مقداری را، آنها را هم بخشیدم، همین وصیتش بود. بعد به من که همسرش بودم گفت: من آخرهایم را دارم طی میکنم. چه برگشتی! خانم، تا من در این اتاق حضرت حسین را زیارت نکنم نمیمیرم، گاهی آدم این حرفها را باور نمیکند، سختش است قبول بکند، خانمش میگوید خب من و دو تا دخترم در اتاق نشسته بودیم، ایشان هم در رختخواب بود رو به قبله، یک مرتبه حالش تغییر کرد، نیم خیز شد، گفت آمدی؟ حالا راحت هستم و جان داد، خیلی باید ما قدر خودمان را بدانیم خیلی، ما ارزش نوری داریم، ارزش اضافه گِل اهل بیت را داریم، خیلی باید قدردان خودمان باشیم، قدردانی از خودمان هم به این است که اخلاقمان را در حد ظرفیت خودمان شبیه اخلاق اهل بیت کنیم، اگر جای گذشت است گذشت کنیم، این قدردانی است. قدردانی به این نیست که من بنشینم روزی ده دفعه به خودم بگویم باریک الله که شیعه هستی، نه. قدردانی به این است که اخلاق ائمه در من هم در حد ظرفیت خودم جریان داشته باشد، اگر جای گذشت است گذشت کنم، جای گذشت از همسرم است از دامادم است از عروسم است از بچهام است، از رفیقم است از یک آدم غریبه است که با من بد برخورد کرده است. اگر واقعاً جای گذشت است که نود و نه درصد جای گذشت است گذشت کنم، نرمخویی کنم، جواب میدهد.
من یک داستانی را از خودم نقل بکنم خیلی جالب است. روی منبر تا حالا نگفتم، اولین بار است، سایت ما در قم با صد و پنجاه کشور در ارتباط است، سؤالات زیادی برای ما میآید، ما هم بیست و چهار ساعته جواب میدهیم و میفرستیم.
یک روزی یک ایمیل آمد برای سایت ما که برادران کارگردان سایت مردّد بودند که این ایمیل را بدهیم به ایشان یا ندهیم، یا اصلاً پاره کنیم و بریزیم دور؟ بالاخره به این نتیجه رسیدند که ایمیل را بدهند به من، آوردند و گفتند آقا خیلی عذر میخواهیم این ایمیل از آمریکا برای شما آمده. گفتم بدهید، من متن ایمیل را برایتان میخوانم، هیچ کم و زیاد نمیکنم، شما هیچ عکس العملی نشان ندهید، فقط بشنوید. داستان عجیبی است، نوشته بود حسین انصاری! من تو را جز یک الاغ هیچ چیز دیگر نمیدانم، از خودت و اسمت و قیافهات و حرف زدنت بدم میآید. گفتند این را چه کار کنیم؟ گفتم این جوابش با خود من است، شما هنر جواب دادن را ندارید. نوشتم: بسم الله الرحمن الرحیم، از این که از آن طرف آب یاد من کردی برایم نامه نوشتی واقعاً تشکر میکنم، چون زحمت کشیدی در خانه نشستی و این نامه را نوشتی زحمتت قابل قدردانی است. دوم، گفتم من رفیق زیاد دارم، ولی خدا را شکر میکنم که تو هم به رفیقهای من اضافه شدی. سه، تو من را نمیخواهی، من را دوست نداری ولی من هم میخواهمت هم دوستت دارم. چهار، از تو درخواست میکنم با من قطع رابطه نکن باز هم نامه بنویس، هر جوری هم دلت میخواهد بنویس. گفتم این را بگذارید روی سایت برود. چهل و هشت ساعت بعد جوابش آمد، نوشته بود: با احترام، این مرتبه نوشته بود: من واقعاً نمیدانستم که الاغ خودم هستم، با نامه تو فهمیدم که من الاغ هستم، من را ببخش، من کار زشتی کردم. هنوز هم ارتباط دارد، سؤال میپرسد، مطلب میپرسد. اگر جای گذشت است اخلاق ائمه گذشت بود، بگذرید کار به دعوا نکشد، به اوقات تلخی نکشد، به مرافعه نکشد، میدانید خدا اخلاقش گذشت است، شما بعضیهایتان چهل سال است شبهای احیا از من شنیدید گذشتهای خدا را.
یک گذشتهای عجیبی دارد، تکاندهنده است، گذشتهای پیغمبر، شما تاریخ سیزده سال مکه پیغمبر را بخوانید که پیغمبر میگوید هیچ پیغمبری را به اندازه من اذیت نکردند، آن هم برای سیزده سال مکه است، وقتی نزدیک مکه شد با ارتش قوی مسلح شعار شروع شد: «أَلْیوْمُ یوْمُ الْمَلْحَمَةِ»، امروز روزی است که گوش و دماغ و چشم و سر و دستتان را ببریم. بیمروتها، بیانصافها، ستمگران، دیدید گیر ما افتادید، دیدید شکست خوردید. حالا هنوز وارد مکه نشدند، پیغمبر به یکی از یارانشان فرمودند: سریع برو بالای بلندی شعار را عوض کن، کل دارند شعار میدهند روز انتقام است، روز کشتار است، روز بدبخت کردنتان است. سریع شعار را عوض کن و بگو همه شعار بدهید: «أَلْیوْمُ یوْمُ الْمَرْحَمَةِ»، امروز روز محبت است، امروز روز مهرورزی است، اگر جای دست به جیب بردن است اخلاق ائمه را داشته باشید، در حد خودتان دستتان در جیبتان باشد. مایتیم داریم، مسکین داریم، فقیر داریم، آبرومند داریم، مراجعهکننده داریم. مخصوصاً از حالا به بعد که این گرانی سنگین خیلی خانوادهها را از خرید میاندازد، گوشت نمیتوانند بخرند، میوه بعضیهایشان نمیتوانند بخرند، لباس برای زن و بچهشان نمیتوانند بخرند، الان بهترین زمان یاری دادن است. اول به قوم و خویشهایمان، بعد هم به رفیقهای آبرودارمان، بعد هم اگر رسید به غریبهها.
شما میدانید عزیزانم برادرانم، ائمه به تناسب عمرشان سی و پنج سال یهودیهای مدینه، مسیحیهای مدینه، سابئیهای مدینه، سنیهای مدینه، شیعههای مدینه، سی و پنج سال آنهایی که مستحق بودند؛ صبح زود که میآمدند در خانه را باز میکردند میدیدند پشت در خانه گندم است، لباس است، کفش است، پول است، هر چه هم دنبال کردند اینها را چه کسی میآورد در خانه ما؟ پیدا نکردند. تا دو سه شب از شهادت زین العابدین (ع) گذشت، تازه فهمیدند این سی و پنج ساله کی دست در جیب بود. وقتی امام باقر (ع) میخواست غسلش بدهد، پشت شانه مو پلاسیده شده بود و سیاه، مردم زار زار گریه میکردند. یکی به امام باقر گفت: جای اسلحه در کربلا است، در شام است، در کوفه است؟ فرمود: این جای اسلحه نیست، سی و پنج سال بار این مردم را به کول گرفت، سی و پنج سال گونی گونی روی کولش گذاشت رفت در خانه مستحقها.[4] اگر جای دست در جیب کردن است دست در جیب باشید، ولو کم داشته باشید، یکی به پیغمبر گفت: من خیلی دلم میخواهد به مردم کمک بکنم، یک قِران هم ندارم، فرمود: خانهات کجاست؟ گفت: چادرنشین در بیابان هستم. فرمود: از آنجا مسافر رد میشود؟ گفت بله، فرمود: یک لیوان آب بده دست تشنه، این مسئولیت تو است. بیشتر نداری که خدا نمیگوید بده. یک لیوان آب گاهی به مردم مدینه ندارید بدهید میگفت یک نصف خرما بگذارید در دهان یک گرسنه، یک نصف خرما.
ائمه ما مظهر رزّاقیت بودند، مظهر عفو بودند، مظهر گذشت بودند، مظهر کرامت و آقایی بودند، این اخلاق را باید داشته باشید. این نمازی که ائمه میخواندند، خب باید ما هم در حد خودمان داشته باشیم، حالا ما نماز صدیقه کبری را که نمیتوانیم بخوانیم، که از بس نماز شب او طولانی شده بود پاهایش ورم داشت، خب خون جاری نبود، خون جمع میشد، حالا ما نمازهای واجبمان را بخوانیم. ائمه ما اهل گریه بودند، خیلی اهل گریه بودند، دو تا گریه هم داشتند همشان، و پیغمبر و صدیقه کبری، اهل گریه بودند؛ یک گریهشان الی الله برای خدا بود، من خوف الله، که این گریه برای سحر بود. سحر هر شب، سیصد و شصت و پنج شبانه روز، هم زهرا خیلی گریه میکرد هم پیغمبر هم امیرالمؤمنین، هم ائمه. ما هم اگر میتوانیم گریه کنیم، گریه خیلی خوب است، قرآن برای گریه خیلی ارزش قائل شده است، روایات برای گریه خیلی ارزش قائل شدهاند.
امام صادق (ع)، من خودم دیدم در روایات: یک قطره اشک برای خدا، یک قطره که یک کسی در خلوت، در تاریکی، یک قطره میفرماید: آن یک قطره دوزخ را خاموش میکند، یک قطره.[5] این یک گریه ائمه ما و پیغمبر و صدیقه کبری بود. یک گریه دیگرشان که آن هم گریه ارزشی خیلی سنگین بود که از پیغمبر این گریه بود، هنوز هم این گریه ادامه دارد، یعنی امام عصر هیچ شب و روزی این گریه را ترک نکرده است گریه بر ابی عبدالله است.
گریه خیلی با ارزش است، خیلی پرقیمت است، حالا گریه از خوف الهی یک قطرهاش امام صادق میگوید آتش دوزخ را خاموش میکند. و هر کسی سحر گریه بکند خدا به خاطر او به اهل آن شهر رحم میکند به کلشان. این سود این گریه است. اما گریه بر ابی عبدالله؛ امام صادق (ع) میفرماید: سود آن سه تا سود است: رحمت الله، مغفرت الله، و شفاعت ما. ما به نور وصل هستیم، به نور.
به چه کسی خطاب بکنم؟ اگر امشب صدیقه کبری اینجا بود که روحش، امام صادق (ع) میگوید هست، میپرسیدم دختر پیغمبر! ما شب آخرمان است با چه کسی حرف بزنیم؟ میگفت با حسینم، برای چه کسی گریه کنیم؟ برای حسینم.
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو بستم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی؟!
حسین جان!
عشق و درویشی و فقر و ملامت انگشت نمایی
همه سهل است، تحمل نکنم بار جدایی[6]
گر بیایی دهمت جان ور نیایی کشدم غم
من که میمیرم از این غم چه بیایی چه نیایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غمم از دل برود چون تو بیایی
آیم به قتلگاه که پیدا کنم تو را
امشب وداع هجرت فردا کنم تو را
جویم تو را قدم به قدم بین کشتگان
با شوق و اضطراب تمنّا کنم تو را
در حیرتم که از چه بجویم نشان تو
نه سر نه پیراهن ز چه پیدا کنم تو را
حسین من!
برگیرمت ز خاک و ببوسم گلوی تو
خود نوحه مادرانه چو زهرا کنم تو را
ای آنکه داغهای جگرسوز دیدهای
اکنون به اشک دیده مداوا کنم تو را
به خودت قسم، نمیخواهم بروم، دارند ما را میبرند، حالا هم که وقت رفتن است و خداحافظی، میخواهم طبق عرف جامعه صورتت را ببوسم و بروم، ولی سرت را بالای نیزه زدند دستم نمیرسد. میخواهم بدنت را ببوسم جای درستی ندارد، چگونه دلم را آرام کنم؟ دو تا دستش را دو طرف بدن گذاشت، خانمها و بچهها و دشمن همه دارند نگاه میکنند، دیدند لبهایش را روی گلوی بریده گذاشت.
به عزم بوسه لعل لب نهادم
به آنجایی که پیغمبر نبوسید
به حقیقت ابی عبدالله هر چه را میخواهی از ما بگیر، گریه بر حسین را از ما نگیر. وقت مرگ ما را با گریه بر ابی عبدالله از دنیا ببر. به حقیقت صدیقه کبری ما و نسل ما را از محمد و آل محمد جدا نکن. تمام کسانی که برای دینت، برای این جلسات بسیار مفید و ضروری به هر شکلی کمک میکنند، همه هم مورد نظر ابی عبدالله هستند.
به آخوند ملاّ عباس مازندرانی- که با یک کاروان آمد کربلا، هفت هشت فرسخی غروب بود رسیدند، آن وقت چراغ نبود – گفت: پیاده شوید صبح میرویم حرم، در عالم رؤیا دید ابی عبدالله آمده، آخوند ملاّ عباس! شما این همه راه از مازندران آمدید، من آمدم بازدید همتان. چرا کفشدار جلسه را نیاوردید، آن کسی که دم در کفشهای عزاداران من را جفت میکرد؟ گفت آقا عذر داشت نتوانست بیاید. فرمود: برگشتید مازندران سلام من را به او برسانید، به او بگویید من تو را جزو زائران امسالم حساب کردم. خدایا! بچههای ما، دخترهای ما را حسینی قرار بده. خدایا! در نسل ما، زن و دختر بیحجاب که ضد خانواده ابی عبدالله هستند قرار نده، تمام گذشتگان ما را بیامرز.
[1] . بحارالأنوار: ج 54، ص 234.
[2] . بحارالأنوار: ج 54، ص 170.
[3] . بحارالانوار، ج ۵۳، ص ۳۰۲.
[4] . حلیة الاولیاء: ج 3، ص 136؛ کشف الغمه: ج 2، ص 77 ؛ مناقب: ج 4، ص 154 ؛ صفة الصفوة: ج 2، ص 154 : خصال: ص 616 ؛ علل الشرایع: ص 231.
[5] . خصال: ج 1، ص 50.
[6] . دیوان سعدی، غزل 509.