روز دهم پنج شنبه (27-3-1395)
(تهران مسجد امیر)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین.
مسائل بسیار مهمی را قرآن مجید به عنوان زمینه فهم در سورههای مختلف بیان فرموده است، پنج روز تمام امام صادق، از صبح تا نزدیک ظهر برای مفضل بن عمر کوفی مطالب مهم و گاهی شگفتانگیز بیان کردند مطالبی که بعضیهایش از قرن هجدهم به بعد برای غربیها روشن شد.
این پنج شب پنج روز روزی چند ساعت امام زمینههای فهم را برای مفضل بیان کردند و روز پنجم مفضل را از همه شبهههای دشمنان تخلیه کردند و او را به ریشه همه حقایق توحید آراسته فرمودند. چیزی طبق آن آیات و روایات در اهداف خلقت انسان مهمتر و با ارزشتر از فهم نیست. که انسان حقایقی را درباره خداوند، درباره جهان، درباره خودش، درباره مردم درک بکند و بفهمد، به عبارت سادهتر بشود خدافهم و جهانفهم و خودفهم و انسانفهم.
این فهمیدن گاهی کمکی لازم ندارد، خود انسان به گونهای آفریده شده که برای فهمیدن کمک خودش است، فرض بکنید یک بچهای که از مادر به دنیا میآید ببرنددر یک غاری پانزده سال بعد بیاورند بیرون، در حالی که غیر از فضای غار چیزی را ندیده باشد، بیرون غار رهایش بکنند و بروند، این نیروی سوال در او به کار میافتد، به مقتضای خلقت وجودش بالا را نگاه میکند اسمش را نمیداند ولی میگوید که این بالا را، پایین را نگاه میکند اسمش را نمیداند میگوید این پایین پا را، بالا آسمان، پایین هم زمین. به اطرافش نگاه میکند درختها را میبیند، پرندگان را میبیند حیوانات زیبا را میبیند اسمهایشان هم بلد نیست ولی میگوید این مجموعه را و خودم را کی ساخته؟ این اول جاده فهم خداست.
محال است که انسانها را اگر میبردند در غار بعد از پانزده سال میآوردند بیرون این سوال را مطرح نکنند از خودشان، اسمها را بلد نیست ولی قانع میشود که این جهان بالا و این زمین و این نعمتهای موجود در زمین و خود من را کسی به وجود آورده حالا اسمش چیست نمیدانم، اسمی اینی که بالای سرم است نمیدانم، اسامی را بعدا در کلاسها وقتی ببرند سر کلاس معلمها یادش میدهند، اما این مقدار فهم برایش میسر بوده که فوق العاده باارزش است، یعنی با دیدن عالم بالا و با دیدن زمین و با دیدن نعمتها دنبال خدا حرکت کرد بدون اینکه اسم خدا را بداند.
خب معلمها اسامی مجهول بر او را به او میفهمانند، خدا را برای اینکه کاملا برایش روشن بشودو معلوم بشود انبیا و ائمه بهش میفهمانند یعنی به انسان، خودش را هم حالا غیر از این کتاب صددرصد سالم کتابی که نیست قرآن بهش میفهماند این اسامی موجودات آنی هم که گفتی یکی من را آفریده اسمش الله است، نهصد و نود و نه اسم دیگر هم دارد، در دسترس است در دعای جوشن کبیر در مفاتیح است، خودت هم طبق آیات قرآن یک موجود صددرصد مسئول هستی و مکلف، ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنهم مسئولا، فوربک لنسئلنهم اجمیع عما کانوا یعلمون، از یک پلک به خطا اگر زده باشند ازشان میپرسم چرا زدید؟ چرا؟ یک نگاه در جای حرام کردی و پلک زدی اما کانوا یعملون. از هر چه که انجام دادند.
سوال هم برای خطاهاست برای خوبیهاو حسنات نیست، ما دادگاهی در قیامت نداریم که در آن دادگاه به انسان بگویند چرا نماز خواندی؟ چرا روزه گرفتی، چرا آدم خوبی بودی، چرا حق مردم را دادی چرا اینقدر با زن و بچهات خوب بودی، چرااینقدر مفید بودی مااز این چراها در قیامت نداریم کل چراها برای گناهان است نه برای خوبیها. شما سابقه ندارد به آقازادهتان بفرمایید پسرم چرا اینقدر خوب هستی؟ چرا اینقدر درست هستی؟ چرااینقدر سالم هستی در کارت؟ اما در این بیست ساله یک خطایی کرده با یک دنیا محبت مینشانید میگویید عزیز دلم، فدایت شوم، این بدی در دنیا تجربه شده جواب نداده ضرر داده نه جواب، چرا این کار را کردی؟
پس اسامی اشیاء را معلمها یاد میدهند ولی اصل فهم نه جوشش آن برای خود انسان است سازنده کیست، یک نفر است نمیدانم کیست اسمش را نمیدانم، اسامی اشیاءو عناصر گردن مدرسه و دانشگاه، اسامی پروردگار مهربان عالم با آن معانی بلندش به عهده انبیاء و قرآن، بیان این که تو کی هستی چه موقعیتی داری، در چه جایگاهی هستی و نهایتا مکلف و مسئول هستی تکلیف و مسئولیت را من میبخشم ازت برنمیدارم اجرا نشدنش در قیامت دادگاه دارد بر عهده قرآن مجید است، پس ما خیلی از مسائل را خودمان میفهمیم، خیلی از مسائل را برادرانم، خواهرانم، واجب است به فهمیدههای آن مسائل به ما بفهمانند، تبلیغ مسائل الهی بر انبیاء و ائمه واجب بوده، تا کجا اجازه تبلیغ داشتند؟ تا آنجایی که مال و جانشان به خطر نیفتد نه خدا بهشان مجوز داده بود تبلیغ واجب تا جایی که جانتان در این راه فدای من بشود، یقتلون النبیین بغیر حق، نه اینکه اگر پای جانتان در کار آمد به اعلی حضرت یا به فرعون و یا به نمرود بگویید ما دستمان بالاست نکش ما را ما دیگر حرف نمیزنیم. اینقدر فشار خدا در وجوب فهماندن به انسان روی انبیاء الهی بوده، فشار واجب تا حد جان باختن که به بندگان من بفهمانید. این هم یک مرحله فهم.
یک مرحله فهم مرحله اول خودفهمی است، یک مرحله فهم فهمی است که انبیاء الهی و قرآن و ائمه در آن دخالت دارند یک فهمی هم هست بالاتر است آن مرحله نهائی فهم است که خود خدا مستقیم به انسان میفهماند. یک نمونهاش را بگویم یک روایت فوق العادهای هم در فهماندن بخوانم حرفم تمام.
این مرجعی که من میگویم ایام طلبگی نمازهای مغرب و عشایم را تا زنده بود پشت سر او میخواندم، مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالنبی عراقی صاحب صد و بیست جلد تالیف پرمایه، شما هم نمیشناسید، حوزهها میشناسند، شبهایی که نماز عشا تمام میشد ایشان از محراب برمیگشت به طرف نمازگزاران کل ما نمازگزارها هم پنجاه شصت تا بیشتر نبودیم. برای ما سخن میگفت. شیرین میگفت. مایهدار میگفت. تکان میداد. تربیت میکرد. رشد میداد. از نعمتهای ویژه پروردگار که شکرش را نمیتوانم به جا بیاورم به من این است که اساتید در حد بسیار بالا در علم و عرفان و اخلاق و فلسفه و حکمت سر راه من قرار داد که قیامت در هر عذری به رویم بسته باشد. نگویم نداشتم عطا نکردی، نتوانستم خدمتی به دینت بکنم. حجتش بر من یکی کامل کامل است دائم هم ازدرونم بهم نهیب میزند هیچ طلبی از من نداری، درست هم میگوید. چه طلبی دارم؟ من وقتی که با او وارد حرف میشوم اگر حال داشته باشم که در این حرفم شدید گریه کنم حرفم شاید پنجاه سال است یک دانه است عوض هم نشده، آن هم در دو خط شعر است شعر هم برای سعدی است، بر در کعبه سائلی دیدم یعنی یک دعاکننده را، سائل اینجا یعنی دعاکننده، بر در کعبه سائلی دیدم، که همی گفت و میگرستی خش، یعنی خوش، یعنی خیلی زیبا گریه میکرد خوش اشک میریخت.
به مناسبت بیت دوم این خوش به خاطر ضرورت شعری شده خش، بر درکعبه سائلی دیدم، من اگر آن سائل را میدیدم خاک کف پایش را میگذاشتم روی سرم، غوغا کرده در معرفت، دریا بوده هر کی بوده، آقا بوده هر کی بوده، خیلی آدم فهمیدهای بوده هر کسی بوده، بر در کعبه سائلی دیدم، که همی گفت و میگرستی خش، به به به به، لذت ازاین بالاتر خدایا نیافریدی که به آدم بفهمانی که چیست و کیست و چی باید بگوید، دنیا با نفهمها دارد اداره میشود، دلیلش هم این همه فساد و خونریزی است، یکی دو تا دولت فهمیده در دنیا بیشتر شاید نباشد، بقیه دولتها با نفهمی دارند کشورها و جهان را اداره میکنند این همه جنایات و فساد محصول نفهمی است. عجب لذتی دارد فهمیدن.
تو چقدر خوب فهمیده بودی، بر در کعبه سائلی دیدم، که همی گفت و میگرستی خش، فقط بفهمم هیچی نیستم آن چه هست از اوست، اگر این را بفهمم سینه سپر نمیکنم کبر نمیکنم، عوارض دنیا در من اثر نمیگذارد بیایم بنر را دم در مسجد ببینم نوشتند سی روز واعظ ما اسمش حسین است، آن میآید منبر میرود خب بنویسند، خب بنویسند، من وقتی معرفت داشته باشم هیچی نیستم و از خودم هم هیچی ندارم داراییام برای یک نفر دیگر است، به من محبت کرده من درباره خودم غلط میکنم اظهار نظر بکنم. که مدیران مسجد بنده حسین هستم؟ من سی سال درس خواندم من شش تا لقب باید جلوی اسمم بگذارید اگر این کار را بکنم به والله قسم تازه بعد از هفتاد سال معلوم میشود مشرک بودم و نمیدانستم، یعنی خودم را کنار خدا گذاشتم یکی تو که الله هستی و رب هستی وودود هستی، یکی من، علیم توئی اما یکی هم من عالم و استاد و حجت الاسلام و آیت الله، تازه فهمیدم بعد از هفتاد سال من خودم یک بتی در مقابل خدا هستم.
شرک از ردّپای مورچه روی سنگ سیاه پنهانتر است، برادرانم شما را به خدا قسم خودتان را بفهمید یک وقت مشرک نمیرید چون در قرآن دو بار گفته شرک را مطلقا نمیبخشد، اما زنا را میبخشم، دروغ را میبخشم، قتل نفس را میبخشم، خیلی عجیب است لا یغفر ان یشرک به و یغفر مادون ذلک، مشرک نباش از گناهانی که کردی توبه کن میبخشمت، با شرک بمیری سریع باید بروی جهنم برزخ و بعد هم قیامت.
من کجا بودم؟ من که خود شناسنامهام رادر قرآن میگوید منها خلقناکم خاک بودی صد سال روی وجودت پا میگذاشتند مردم، گاوها پِهن رویت میریختند، خرها سرگین رویت میریختند، حیوانات از روی این خاک راه میرفتند حالا من لطف کردم از این خاک یک مقدار مواد خوراکی درآوردم پدر و مادرت خوردند نطفهات درست شد آوردمت در رحم مادر احترامت کردم انسان ساختم، وگرنه تو دیروز خاکی بودی که هر حیوانی رویت سرگین میریخت کی بودی مگر؟
الان هم که به دنیا آوردمت چه قدرتی داری؟ چی داری؟ ادعای چه ملکیتی داری؟ چه ملکی؟ چی ملک توست؟ قیافهات برای خودت است؟ علمت برای خودت است؟ شهرتت برای خودت است؟ قدرتت برای خودت است؟ نفهمی میکشد آدم را، که آدم نفهمد. عجب آدم فهمیدهای بود.
بر در کعبه سائلی دیدم، لا اله الا الله، مگر این صدا گوش آدم را رها میکند گوش شیعه را این صدا رها نمیکند گوش شیعه را، که خدیجه را پیغمبر خودش دفن میکند در قبر را میبندد روح وارد عالم برزخ شده خدیجهای که پیغمبر از بیرون آمد تو، دید حال احتضار دارد دارد میرود، آن هم روی یک تشک کهنه، روی یک گلیم، بیست میلیون دینار پولش را ریخت پای پیغمبر گفت مالک نیستم هر کاری به نفع دین و خداست با این پول انجام بده حالااین آدم میلیاردر روی یک گلیم کهنه، روی یک تشکی که از لیف خرماست زبراست افتاده دارد میمیرد. اول کاری که پیغمبر کرد سریع بچه پنج سالهاش فاطمه را بغل کرد آورد خانه عمویش در گوش عمویش گفت نمیخواهم شاهد مرگ مادرش باشد نگهش دار.
برگشت، سر خدیجه را گذاشت روی دامن آن دامن که بابا از عرش بالاتر بوده، آن که اعتقاد ماست عرش و فرش به خاطر اینکه یک مهمانی مثل پیغمبر در آن بیاید آفریده شده، لو لاک ما خلقت الافلاک، تاسرش را گذاشت روی دامن اشکش ریخت از دو طرف صورتش، حال دیگر نداشت بلند شود بنشیند خدیجه جان چرا گریه میکنی؟ الله اکبر از فهم، فهم، گفت یا رسول الله برای هیچی گریه نمیکنم چون ندارد در فرمایشات، نه برای یتیمی زهرا، نه برای بیهمسر شدن تو، نه برای مالی که از دست رفت، نه برای ترس از مردن اصلا برای هیچی گریه نمیکنم، گریهام برای این است که این علم را ندارم این فهم را الان ندارم که آیا در این لحظه مرگ خدا از من راضی است یا نه، همه نگرانی من خداست، بفهمم که برای چی نگران باشم؟ مگر برای هر چیزی باید نگران بود؟ آدم بفهمد برای چی باید نگران باشد.
جبرئیل نازل شد، آقا خدا میفرماید سلام من را به خدیجه برسان، به خدیجه بگو کاملا از تو راضی هستم، بفهمد آدم کجابرود چی کار بکند برای چی نگران باشد، گفت آقا من راحت شدم، من دردوره عمرم با تو عمر ازدواجم، چون وجود مبارک خدیجه کبری با تحقیقات دقیقی که شده حدود بیست و پنج سالش بود با پیغمبر ازدواج کرد، هم سن بودند، و با تحقیقات دقیقی که شده این که میگویند قبل از پیغمبر دو تا شوهرکرده از دروغهای شاخداری است که دزدان روایت ساختند، خدیجه فهیم بود میآمد به مشرک شوهر بکند؟ میآمد آن جسم و روح ملکوتی را کنار دو تا بدن نجس بتپرست قرار بدهد؟ کجای کارید دروغگوها.
گفت من هیچ درخواستی از تو نداشتم، مدتی که با هم بودند، یک درخواست الان دارم من مردم من را در پیراهن خودت کفن کن آخه آن پیراهن خیلی قیمت داشت، خیلی از نظر مغازهای دو درهم قیمت داشت ولی در این پیراهن خدیجه دیده بود پیغمبر چه عشقبازی با پروردگار داشته، ده دفعه درمناجات و گریهاش جان پیغمبر به لبش میرسید خدا نمیگذاشت بمیرد این پیراهن خیلی قیمت داشت.
خودش آمد در قبر، این صدایی که میگویم به گوش شیعه همیشه هست حالا میگویم خودش آمد درقبر خدیجه را خواباند، خدیجه وارد برزخ شد، لحد چید، قبر را پر کرد، خودش نشست کنار قبر، علی هم کنارش، یک مرتبه پیغمبر فرمود خدیجه بگو این آقایی که بالای سرم است امام من است علی را بگو علی را، خدا را که جواب دادی پیغمبر راکه جواب دادی قبله را که جواب دادی، قرآن راکه جواب دادی، بگو همین آقایی که بالای سرم است بگو ولی من امام من، این آقاست. این آقا عجب آقایی است من اگر زنده بمانم روز بیست و یکم میگویم چه آقایی است یک چیزهایی که تا حالا نشنیدید که چه آقایی است این آقاآی برادرها، عالمان، آخوندها، تاجرها، سردمداران، صندلیدارها، این آقا که خدیجه با ولایتش رد شد این آقا صدایش در گوشمان است که میگفت من نه من، هیچی من نه هیچی من فقط خدا و انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین این آقا میگوید دست خالی هستم، این آقا میگوید ذلیل هستم، این آقا میگوید ضعیف هستم کنار تو من چی بگویم؟
بر درکعبه سائلی دیدم، که همی گفت و میگریستی خش من نگویم که طاعتم بپذیر، قلم عفو بر گناهم کش، من هیچ توقعی دیگر ندارم. نمیخواهم نمازهایم را قبول کنی نمیخواهم روزهام را قبول کنی، این عبادات من قابل قبول کردن نیست، قابلی ندارد، گناهم خیلی سنگین است، آن دارد من رامیکشد، مرحله سوم فهم این است که انسان با تقوای کامل با خلوص حرکت میکند به نقطهای میرسد که پروردگار از درونش مستقیم با او تماس میگیرد و به او میفهماند که داستان از چه قرار است، این مرجع بزرگ صاحب صد و بیست جلد کتاب در برگشتش بعد از نماز عشا تعریف میکرد میگفت آیت الله العظمی حاج شیخ جعفر شوشتری آمد تهران میخواست برود مشهد تهران نگهش داشتند منبر برود، در این مسجد بزرگی که قبلا معروف به سپهسالار بود نزدیک سرچشمه. حالامیگویند مطهری.
اعیان، رجال، دولتیها، بازاریها، آخوندها، روحانیون، شخصیتهای معتبر میآمدند پای منبرش، استفاده میکردند چون دریافتهای خوبی داشت، شیخ جعفر اینجوری نبود یک داستانی با حضرت سیدالشهدا دارد او اینجوری کرد، من هم به شما سفارش میکنم، وصیت میکنم شما به بچههایتان هم وصیت کنید به خانوادهتان دست از ابی عبدالله برندارید، با یک نگاه شیخی که ده شب یزد دعوتش کرده بودند شب دوم سوم میخواستند پولش را بدهند بیرونش کنند چون اصلا منبرش نگرفت روضه هم بلد نبود، فهمید که صاحبخانه میخواهد عذرش را بخواهد، در اتاق تنها بود نصف شب گفت حسین جان من این لباس رابه عشق تو پوشیدم، من اصلا هدفم این بود روضهخوان تو بشوم بعد مرجع شد، مرجع هم که شد منبر میرفت، گفت حالا حرف بلد نیستم بزنم مستمعی هم که میآید پای منبر شش تابلند میشود میرود، روضه هم بلد نیستم بخوانم، شما دلت نمیخواهد نوکر داشته باشی؟ من که یک نوکر حاضر و آماده هستم.
گریه کرد خیلی، در شدت گریه خوابش برد، خواب دید روز عاشوراست، ابی عبدالله کنار خیمهها نشسته، آمد جلوی ابی عبدالله امام تعارفش کرد فرمود بشین، به حبیب ابن مظاهر فرمود آب و شربت که نداریم مهمان است، یک مقدار سویق غذای خشک برو از خیمه من بردار بیاور، گذاشت جلوی آقا شیخ جعفر فرمود آقا شیخ بخور آنی که باید بشوی میشوی، از خواب بیدارشد، دید یک دنیای دیگر است یک فکر دیگر است، یک زبان دیگر است، شب چهارم منبر رفت یک نفر بلند نشد، روضه خواند یک نفر بیگریه نرفت، شب دوم مسجد حسینیه پر شد صاحبخانه گفت آقا شیخ چی شده؟ من میخواستم پولت را بدهم بگویم برو، اما حسین به کسی نمیگوید برو ابی عبدالله اخلاقش این است به همه میگوید بیایید نمیگویدبرو.
در قاجاریه یک روحانی باسوادی پیدا شده بود به نام شیخ الرئیس در ایام منبر حاج شیخ جعفر او هم درس میداد برای طلبهها، صد تا صد و پنجاه تا طلبه داشت، یک روز یک طلبه گفت شیخ الرئیس آقا شیخ جعفر منبر میرود اعیان دولتی، سران مملکت، علما، بزرگان، بازاریها میآیند پای منبرش، شما هم برای تعظیم شعائر دین میرفتی گفت نه من نیازی به این ندارم این هم یک روضهخوان مثل بقیه روضهخوانهاست، یک منبری مثل بقیه منبریهاست، این عادت هم داشته باشیم کسی را کوچک نکنیم نه درذهنمان و نه در بیرون ذهنمان، ما چه میدانیم طرف با خدا چه ارتباطی دارد، چه میدانیم؟
این هم یک منبری کیه مگه؟ نه من نمیآیم، اینجاست که به آدم میفهمانند که نفهم داری ضرر میکنی بفهم که سود کنی، شب قیامت را خواب دید، رسول خدا دارد گذرنامه ورود به بهشت میدهد، شیخ الرئیس آمد خدمت رسول خدا، پیغمبر بهش احترام کرد عالم بود، الان عالم در مملکت ما احترام ندارد قبل ازانقلاب خیلی احترام داشت، مرجعیت، علم، منبری، روضهخوان، پیغمبر به عالم احترام میکرد برای اینکه میدید خدمتگزار دین است. امتیازش به خدمتش است نه به بدنش. خیلی احترام کرد پیغمبر، گفت آقا به من ورقه لطف نمیکنید؟ فرمود ورقه بهشت رفتنت حاضر است ولی مقید به رضایت آقا شیخ جعفر شوشتری است او باید اجازه بدهد که من ورقه را به تو بدهم من بیاجازه او نمیشود به تو ورقه بدهم.
چقدر همه چیز به هم بسته است، صبح آمد درس، بعدازظهر به طلبهها گفت درس تعطیل کل شما با هم بلند شوید برویم پای منبر شیخ، گفتند تو که میگفتی نمیآیم گفت به این کارها دیگرکار نداشته باش، آمد منبر راگوش داد دید عجب منبری است ضرر بود نرفته بود، شیخ از منبر آمد پایین شیخ الرئیس رفت جلو،معرفی کردند گفتند شاهزاده قاجاری است از علمای تهران است آغوشش را شیخ باز کرد شیخ الرئیس را بغل کرد لبش را گذاشت کنار گوش شیخ الرئیس، خیلی آهسته گفت شیخ درست گفت پیغمبر اگر من رضایت ندهم بهشت نمیروی، این فهم مرتبه عالی است.
خودم بفهمم انبیاو ائمه بفهمانند به من، آخرش هم بعضی نقطههای مجهول را خدابفهماند، حرفم تمام آن روایت بسیار روایت فوق العادهای است در جلد دوم کافی انشالله برای یک فرصت دیگر. شب یازدهم ماه رمضان مثل امشب به ما خبر قطعی دادند به اندازه کل ده شب گذشته بندگانش را میآمرزد حالا شب اول چند میلیون آمرزیده شب دوم رفته بالاتر دو برابر شب اول، شب دهم ده برابر شبهای قبل امشب یازده برابر شبهای قبل، این برای باز بودن جاده آمرزش. خانه هم خانه خودش است، ما هم گدای خودش هستیم، شب جمعه شب وجود مبارک ابی عبدالله الحسین است.