روز پانزدهم سه شنبه (1-4-1395)
(تهران مسجد امیر)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شویدبسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین صلاة والسلام علی سید الانبیاء والمرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابی القاسم محمد صلی الله علیه وعلی اهلبیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
قرآن مجید و روایات اهلبیت، انسانهای فهمیده را به این صورت معرفی میکند: حقایق دینی و الهیه را که در قرآن و در روایات است، میفهمند، درک میکنند و از جهل نسبت به این حقایق خارج میشوند یا بهتعبیر قرآن مجید، به کمک خداوند از تاریکیها درمیآیند و بهسوی منطقهٔ نور حرکت میکنند که این نور، معرفت و عقاید درست و اخلاق پاک و عمل شایسته است، «یخرجهم من الظلمات الی النور». وقتیکه به فهم حقایق موفق میشوند، وقتی از منطقهٔ ظلمت درمیآیند که این قدم اول است و در قدم دوم، بهخاطر سلامت قلبشان تااندازهای عاشق این حقایق و معارف الهیه میشوند و عشق در مرحلهٔ سوم، آنها را به آراستهشدن به آن حقایق و عملکردن به آن حقایق میکشاند؛ لذا وقتی در آیات و روایات از این بزرگواران سخن بهمیان میآید، با ویژگیهایی سخن به میان میآید که به آنها آراسته شدهاند و خدا فقط دربارهٔ فهم خالیشان حرف نزده، دربارهٔ محبت و عشقشان به حقایق و معارف حرف نزده، چون درک و عشق دو قدم است و انسان را به آن گنجهایی نمیرساند که پروردگار قرار داده است، بلکه رسیدن به گنجهای دنیایی و آخرتی با سه قدم میسّر است: درک، عشق و عمل. از ویژگیهایی که قرآن و پیغمبر اکرم و اهلبیت برای انسانهای فهمیده بیان کردهاند، حُسن خلق یا بهتعبیر اخلاقیون بزرگ، حسنات اخلاقی است که بسیاربسیار برای مقام پیداکردن انسان و آمرزش گناهان انسان و محبوبشدن انسان پیش پروردگار مؤثر است.
تبرکاً و برای نورانیت سخن و برای نورانیت جلسه، من روایتی را از وجود مبارک اماممجتبی(علیهالسلام) برایتان نقل میکنم. روایات اخلاقی را من زیاد دیدهام؛ یعنی بخش عمدهای از روایات اخلاقی را در جلد دوم عربی اصول کافی، در جلد یازدهم وسائلالشیعه چاپ زمان آیتاللهالعظمی بروجردی، در جامعالسعادات نراقی، در محجةالبیضاء فیضکاشانی، در تحفالعقول و در خصال شیخصدوق دیدهام. میتوانم بگویم چهلدرصد روایات باب اخلاق را خداوند به من توفیق داده و مطالعه کردهام. این گفتار اماممجتبی ویژهٔ خودشان است؛ یعنی در مجموع روایاتی که از پیغمبر و ائمه و صدیقهٔ کبری نقل شده، ما چنین متنی را نمیبینیم و این تکمتن است و گوهر شبچراغِ مجموعهٔ روایاتِ باب اخلاق است.
حضرت مجتبی میفرمایند: «إن»، شما در قرآن یا در روایات، حرف «إن» را که دیدهاید؟ «إن» ازنظر ادبیات عرب برای تأکید است، یعنی برای قدرتدادن به سخن است و برای این است که به مردم بگویم مسئله از اهمیت خاصی برخوردار است. «ان احسن الحسن الخلق الحسن»، با اینکه عباداتْ همه حُسن است، یعنی کلمهٔ حُسن، کلمهٔ محسن، کلمهٔ احسان، هم در قرآن و هم در روایات زیاد آمده است. احسان که از باب افعال و بهمعنی زیبا کارکردن است، بهمعنی کار زیبا و کار آراسته است. محسن یعنی زیباکار و حُسن یعنی زیبا. تمام عباداتْ حُسن است. ابوذر نقل میکند، البته روایتش نزدیک ده صفحه است که مرحوم مجلسی در یک کتاب جداگانهای به نام عینالحیات، چشمهٔ زندگی ، تنها این روایت را در هفتصد صفحه به فارسی تفسیر کرده و واقعاً اسم درستی روی این کتاب گذاشته است. یکی از شعرای پنجاهشصتسال پیش، این روایت را به شعر و به قافیهٔ کتاب نظامیگنجوی درآورده که خودش هم این کتاب را به من داد. این روایت را مرحوم مجلسی در جلد 77 بحارالأنوار نقل میکند.
ابوذر میگوید: یک روزی آمدم از کنار مسجد عبور بکنم، دیدم پیغمبر تکوتنها در مسجد نشسته، گفتم فرصت بسیار عالی است. این فرصتشناسی هم خودش یک علم است که آدم فرصتها را بشناسد و با این فرصتها تجارت عظیمی برقرار بکند؛ مثل فرصت عمر، مثل فرصت مهلت، فرصت بیماری، اینها همه فرصتهای مثبت است؛ یعنی من اگر مؤمن باشم، اوّلین بیماری سختی که میگیرم، این برایم یک فرصت طلایی است که قلم و کاغذ بردارم و یک وصیتنامه براساس قرآن و روایات برای دوسوم مالم بنویسم که بعد از مرگ من، کل آن ملک ورثه میشود و من هیچ حقی به آن ندارم. برای ثلثم، ثلث کل مال که خدا برای من وقتی میمیرم، حق ملکیت گذاشته و این حق ملکیت را قیچی نمیکند. من مردهام، ولی مالک ثلث مالم هستم و این حق را به من داده که وصیت بکنم تا ثلث مال من را در این کارها هزینه بکنید؛ کتاب بهدردخور چاپ کنید، یک درمانگاه بسازید و اگر زیاد است، یک بیمارستان بسازید، یک حوزهٔ علمیه بسازید، جوانهای متدین مساجد و هیئتها را که خیلی خوشفکر هستند، با پول ثلث من تشویق کنید تا دانشگاه بروند و به آنها بگویند این پول پاک حلالی که پدرت دست خالی بوده و نتوانسته بدهد، ما داریم و ثلث یک مرد مؤمنی را میدهیم، برو مهندس بشو! برو دکتر بشو! برو مخترع بشو! بعد برگشتی، بیا و به این ملت خدمت کن؛ برگشتی، بیا و اگر پولدار شدی، خودت هم کار همان میّت را بکن و برای خودت ثلث بگذار تا عالِم ساخته بشود، دانشمند ساخته بشود. بیشتر مردم ایران -من خبر دارم- طبق آماری که خودم از ملاقات با مردم در کل کشور داشتهام، چون من در همه جای مملکت منبر رفتهام، وصیت ندارند. میلیاردها تومان هم پول دارند، زمین دارند، ملک دارند، پاساژ دارند، خیلیهایشان هم آدمهای خوبی هستند؛ اما وقتیکه میمیرند، پروردگار عالم، یک قِران حق ثلث برایشان قرار نداده و کل مال برای ورثه است. اگر ورثه جمع شدند و گفتند: بابای ما صدمیلیارد تومان، دوتا پاساژ و چهارتا ملک گذاشته و وصیت هم ندارد، پدر ما را شما دوستانش میخواهید ببرید دفن کنید، چون ما راضی نیستیم خرج کفن و دفن بهشتزهرا را از این پولی که باقیمانده بدهید؛ حق ندارند از آن ثروت کفن به آن مُرده بدهند و باید بروند برایش بخرند یا شهرداری کفن بدهد.
این به نفهمی زندگیکردن است و این کار را بیشتر مردم نمیکنند؛ حتی در بین مردم شهرت پیدا کرده که وصیت، عمر را کوتاه میکند؛ یعنی پروردگار عالم، معطل یکپاره کاغذ است که اگر کسی روی آن بنویسد بعد از مرگ من، برایم با ثلثم چه خیراتی بدهید، عمرش کوتاه میشود! یعنی نفهمیده، خدا را ظالم معرفی میکنند.
ابوذر میگوید: من دیدم عجب فرصتی است! محضر پیغمبر آمدم و روبروی حضرت نشستم. دوتایی بودیم، گفتم: «یا رسولالله اذنی»، کسی که خدمتتان نیست، من هم داشتم میرفتم و کار آنچنانی ندارم. من را موعظه کنید، من را نصیحت کنید. این ده صفحه روایت، نصیحت آن روز پیغمبر به ابوذر است و پیغمبر تمام مسائل زندگی دنیا و آخرت را در همین روایت ریخته است. یک جملهاش این است که به ابوذر میفرمایند: «الاحسان»، احسان باب افعال یعنی زیبا کارکردن. «الاحسان»، ابوذر زیبا کارکردن در دنیا این است، «ان تعبد الله کانه تراک»، خدا را بهگونهای در مالت، بدنت، کارت، رفتارت، معاشرتت عبادت کن، چون همه زیرمجموعهٔ عبادت است. لغت عبادت بهمعنی نمازِ تنها نیست، بهمعنی روزه هم نیست، بلکه عبادت یعنی حرف خدا را در همهٔ زندگی گوشدادن و عملکردن. «الاحسان ان تعبد الله فانه یراک فان لم تکن تراه فانه یراک ان تعبد الله کانک تراه و ان لم تکن تراه فانه یراک»، بهگونهای خدا را عبادت کنید که انگار روبرویش ایستادهای و با چشمت داری میبینی.
چطوری میخواهی عبادت محترمانه و مؤدبانه و لایق او انجام بدهی؟ در دیدنش، حالا که تو او را نمیبینی، او که تو را میبیند! یک نوع زیباکاری عبادت است، یک نوع زیباکاری خدمت به مردم است، یک نوع زیباکاری اداکردن دِین کسی است که نمیتواند ادا کند، پول بیمارستاندادن کسی است که نمیتواند پول بیمارستان بدهد، هر کار خیری عبادت است، احسان است و خدا اسم کنندهٔ این کارهای زیبا را در قرآن «محسن» گذاشته است.
«و من احسن قولا ممن دعا الی الله و هو مؤمن»، این آدم محسن است، «دعا الی الله و هو مؤمن»، مؤمن در معنا مرادف محسن است و این زیباکاری است. خب ما اینهمه عبادت داریم، مکهٔ واجب داریم، عبادتهای مستحب زیارت ابیعبدالله را داریم، زیارت امام هشتم را داریم، زیارتهای دیگر را داریم؛ مایهٔ بعضی از زیارتها خیلی بالاست، امام جواد میفرمایند: هرکسی پدرم را در خراسان زیارت کند، زیارت او با زیارت پیغمبر و امیرالمؤمنین و ابیعبدالله و جدم موسیبنجعفر مساوی است. همه این زیارتها را برود، یکطرف است و زیارتم پدرم مساوی با کل این زیارتهاست.
ولی حضرت مجتبی، امام عالم عارف معصوم، اسم هیچ عبادتی و خدمتی را زیباتر نگذاشته، مگر خوشخلقی! این حرف امام معصوم است که خوشخلقی از نماز نمازگزار زیباتر است، از زیارت زیارتکننده زیباتر است، از پولدادن در راه خدا زیباتر است؛ چون گاهی آدم ممکن است پول بدهد و منت هم بگذارد و پولدادنش را باطل کند. امام مجتبی در ارزیابی مجموعهٔ نیکیها، خوبیها، عبادتها و خدمتها، میفرمایند: «احسن الحسن»، زیباترین زیباییها، «الخلق الحسن»، اخلاق زیباست.
اخلاق زیبا چیست؟ مهرورزی، دیگردوستی، محبت به همه، نرمی، نرمخویی، آرامبودن، اینها مواردی از زیباییهای اخلاقی است. گذشت، بذل و بخشش، شما اگر تمام مسائل اخلاقی را بخواهید، باید چهارهزار صفحه کتاب محجةالبیضاء فیضکاشانی را بخوانید. حوصلهتان میکشد؟ یک آخوند شیعه در گوشهٔ کاشان در گرمای 55 درجه در خانههای قدیمی گنبدی با یکدانه بادبزن که در نوشتن هم نمیشد دست بگیرد، باید عرق میریخت و میسوخت، چهارهزار صفحه کتاب برای تعلیم اخلاق حُسن بنویسد. این حالا یکی از کتابهایش است و 299 تا کتاب دیگر دارد. محجةالبیضاء چهارهزار صفحه است و وافی نزدیک سیهزار صفحه است.
خدا در قیامت یقهٔ بدکاران را نمیگیرد که با اینها رودررو کند و بگوید میدانید این یک نفر در گوشهٔ کاشان چه جانی کَند تا دین من را بنویسد و در اختیارت بگذارد؟ چرا خبر نشدی؟ و اگر خبر شدی، چرا عمل نکردی؟ چرا؟ حالا شهدای کربلا بمانند؛ انبیایی که شهید شدند، بمانند؛ کسانی که برای دفاع از حق شهید شدند، بمانند؛ فقط ما را با یک روحانی واجد شرایط، نه با یک عمامه به سر و عبا به دوش! عبا که ارزانترین قیمتش الآن در قم سیچهلهزار تومان است. پارچهٔ عمامهٔ معمولی متری ششهفت تومان است، دو متر و نیم قبا، متری دهدوازده تومان است، این سهتا تکه که کسی را آدم نمیکند، کسی را انسان قرار نمیدهد و کسی را به عبدالله تبدیل نمیکند! چهبسا که همین سهتکه پوششی باشد برای اینکه گرگ خطرناکی را از گرگبودن بپوشاند که بتواند ضربهاش را به دین خدا بزند؛ اما یک روحانی واجد شرایط دلش به حال مردم سوخته و گفته من میمیرم، ولی برای مردم نسبت به مسائل اخلاقی یک راهنما به نام کتاب محجةالبیضاء بگذارم. خیلی حرف است! من خودم هم تا امروز صبح، این روایت حضرت مجتبی را در ذهنم تحلیل نکرده بودم، تا اینکه در راه که میآمدم، یکمرتبه ذهنم به سراغ همهٔ عبادات و همهٔ خوبیها رفت، دیدم حضرت مجتبی همهٔ عبادات و خدمتها را خوب و زیبا میداند، ولی حُسن خلق را زیباتر از همه میداند.
در روایاتمان است کسی که کافر نبوده و مثل من یکذره دین داشته، یکذره هم عبادت داشته، در قیامت محکوم به جهنم میشود و در روایات هم ندارد به چه علت! حتماً گناهش زیاد بوده و در معصیت بیپروا بوده است. آدمهای معصیتکار هستند که اهل نماز و روزه هم هستند. یک خانمی میگوید(من در نوشتههایمان دیدم): شوهر من هر شب باید عرق میخورد؛ هر شب یعنی فرقی هم برایش نمیکرد که سی شب ماه رمضان است، محرم و صفر است و هر شب باید میخورد. اینقدر هم باید میخورد که تلوتلو بخورد، سحر از مستی درمیآمد، میرفت وضو میگرفت و دهانش را آب میکشید، زارزار گریه میکرد و میآمد نماز صبحش را میخواند و بعد هم به پروردگار میگفت: تو یک موجوداتی به نام خر داری که آنها جو را خالیخالی میخورند و من آبش را میگیرم و میخورم؛ چون جو را بخورم، دندانم درد میگیرد، اما نمازش را هم میخواند.
این روایت هم ندارد محکومشدنش به جهنم برای چیست! قاضیان دادگاه الهی به او میگویند شما محکوم هستی! آدمهای خوب یعنی آنهایی که یکخرده خوبی دارند، در قیامت درگیر نمیشوند و فرشتگان میگویند آقا شما محکوم به جهنم هستید! میگویند: حقمان است، خب راه را باز کنید تا برویم؛ حالا چرا جلویمان ایستادهاید؟ راه را باز کنید! خدا مرحوم آیتالله علوی را رحمت کند، آنوقت که اینجا من منبر میرفتم و خودشان تشریف داشتند و به زیبایی مسجد را اداره میکردند -که الآن زیباتر از آن زمان اداره میشود- به من فرمودند: در آن منطقههای پایین یک سیدی به نام سیدباقر بود. هرکسی با او حرف میزد، دهانکجی میکرد، شوخیاش دهانکجیکردن بود. مردم با او حرف جدی میزدند، یکی میگفت: بیا مسجد برویم، مؤذن دارد اذان میگوید، یک دهانکجی به او میکرد! یکی میگفت: یک پولی برای کار خیر بده، یک دهانکجی میکرد! بعد یکی از علما به او گفت: سیدباقر همهٔ این دهانکجیها را خدا مینویسد! همهٔ مردم تحمل ندارند و ممکن است یک عدهای بدشان بیاید که تو دهانکجی میکنی و به لبهایت شکل میدهی و یک عدهای هم میخندند، به او هم دهنکجی کرد! به همان عالمی که به او گفت پایت مینویسند، به او هم دهنکجی کرد! دیدند هیچکس حریفش نمیشود. ایشان فرمود: یکی از علمای محل ما بعد از مرگش، او را در عالم رؤیا دید و فهمید که مرده است، پس گفت: سیدباقر دهنکجیها را چهکار کردند؟ گفت: یک عالمی به من گفت که همه را به پایت مینویسند، کل را نوشته بودند! بعضیها هم از دست من ناراحت شده بودند، فرشتگان یک حساب مختصری که در برزخ از من رسیدند، گفتند به جهنم تشریف ببرید! جهنم برزخ و ما هم که زورمان نمیرسید. در راه که داشتند ما را میبردند، یک خانمی با یک دنیا وقار و ادب به این دو فرشته گفت: سیدباقر را کجا میبرید؟ گفتند: خانم، به جهنم میبریم؛ از بس در دنیا به مردم لبولوچه نشان داده و دهنکجی کرده است. فرمودند: به احترام من رهایش بکنید! عرض کردند: صدیقهٔ کبری، ما که با تمام وجود در خدمت اوامر شما هستیم. گفت: به من گفتند که رویت را آنطرف بکن و به بهشت برو، خانم شفاعت کرد و نگذاشت که تو را به جهنم ببریم. گفت: در راه که برای بهشت میرفتم، با خودم گفتم برگردم و ببینم این دوتا مأمور رفتهاند یا نه هستند، برگشتم و دیدم ایستادهاند و با حسرت من را نگاه میکنند، انگشتم را روی دماغم گذاشتم و گفتم دماغتان سوخت؟ به آنها هم دهنکجی کرد!
فکر میکردم چرا در میان اینهمه عبادات، حضرت مجتبی -عالم معصوم عارف امام- میگویند: «ان احسن الحسن الخلق الحسن»، زیباترین زیباییها در پیشگاه پروردگار مهربانی است، نرمی است، محبت است، وقار است، آرامبودن است، کرامت است، بزرگواری است، گذشت است! نمیدانم در پروندهٔ این آدم چهچیزی بوده که محکوم به دوزخ میشود و میگویند برو! روایت از امیرالمؤمنین است، وقتیکه بهطرف دوزخ حرکت میکند، خطاب میرسد: برگردانید، این هیزمِ جهنم نیست. خدایا! پروندهاش نشان داد که باید جهنم برود، خطاب میرسد: این در دنیا نسیهفروش بود، اهل محل از او نسیه میبردند، به شاگردهایش میگفت قراری که مشتریها گذاشتهاند، بعضیها گفتهاند شب پنجشنبه بیا قسط بگیر، شب جمعه بیا، شب شنبه بیا، به شاگردهایش سفارش میکرد در خانههای مردم میروید، اگر مرد او بود که میآید دم در قسط میدهد؛ اما اگر نبود، بروید و یکدفعهٔ دیگر بروید؛ اگر مرد به دمِ در آمد یا زن به دمِ در آمد و گفت این هفته قسط نداریم بدهیم، فقط برگردید و چونوچرا نکنید و هیچچیزی نگویید؛ اگر هفتهٔ بعد رفتید و پول را دادند، دادند و اگر دوسه هفته رفتید و معلوم شد که او به مشکل خورده و فعلاً پول من را نمیتواند بدهد، من از او گذشت کردم و دیگر نروید! فرشتگان من، این بندهٔ من در دنیا از کسی که نداشته گذشت کرده و حالا خودش آمده که ندارد، من از او گذشت نکنم؟ یعنی آن از من بهتر است؟ اگر من از او گذشت نکنم که او از من بهتر میشود، چون او از ندار گذشت کرد و حالا خودش ندارد که بهشت برود، من از او گذشت نکنم، خب اینکه او از من بهتر میشو!.
چقدر این روایت باحال است! مثل خود حضرت مجتبی است. خود حضرت مجتبی زیبایی سیرت و صورت کاملی داشتند، خودشان زیبای زیبایان بودند و جزء زیباترینهای عالم بودند. خیلی هم پیغمبر ایشان را دوست داشت که میفرمودند: هرکسی حسن را دوست داشته باشد، خدا دوستش دارد و چشمی که برای حسن گریه کند، در قیامت گریان نخواهد بودو خیلی به او علاقه داشت. «ان احسن الحسن»، یادتان میماند که دو کلمه است! یک «ان» دارد، یک «احسن» و یک «حسن»، دوتا حسن: «ان احسن الحسن الخلق الحسن».
حالا اخلاق حسن چیست؟ همان کتابهایی که اسم بردم، همه در آن کتابهاست: جلد یازده وسائلالشیعه، ده جلد باب ایمان و کفر بحارالأنوار مجلسی، تحفالعقول، جامعالسعادات، محجةالبیضاء این علمای بزرگ ما چهکار کردند! قرآن برای ما چه کرده و روایات برای ما چه کردهاند! از هیچچیزی فروگذار نکردهاند. زینالعابدین در خانه نشسته بودند، یک نفر با خشونت گریبان یکی را گرفته بود و میکشید و داد میزد، پیش زینالعابدین آورد و گفت: یابنرسولالله! من شیعهٔ شما هستم و او پدر من را کشته است، اجازه بدهید من قصاص بکنم و بهجای اینکه پدرم را کشته، او را بکشم. امام فرمودند: این قاتل به خانوادهٔ شما حقی ندارد؟ جوان یک فکری کرد و گفت: چرا، این برای من یک مدتی معلمی کرده و چیزی یادم داده است. حضرت فرمودند: علمی که این قاتل به تو یاد داده، از خون پدرت باارزشتر است، پس گذشت کن! گفت: چشم و به قاتل گفت برو. حالا ممکن است بگویید قاتل را باید آزاد کرد؟ همهٔ قاتلها که لات و چاقوکش و عرقخور نیستند، گاهی قتلها هم از روی عصبانیت انجام میگیرد و قابلگذشت است. اینکه نمیخواهد دوباره برود و شروع کند به کشتن، بلکه این یکبار درگیر شده و در درگیری زده و طرف ازدنیا رفته است. گذشت از زیباترینهاست: «احسن الحسن الخلق الحسن».
خب این از قاتل گذشت! خدا دربارهٔ کسی که از خون مقتولش گذشت میکند، چه میگوید؟ خدا میفرماید: اگر گذشت بکنی، برایت بهتر است. بهتریِ آن چیست؟ این است که من هم از گناهان تو گذشت میکنم و بهخاطر گذشتت هم درهای نجات را به روی تو باز میکنم.
الهی! ما و زن و بچهها و نسلمان را از زیباییهای اخلاق کامل برخوردار بفرما.
خدایا! همهٔ ما را صاحب خُلق نیکو قرار بده.
خدایا! پیغمبرت گفته حُسن خلق، ترازوی قیامتتان را سنگین میکند، کل موارد حُسن خلق را به ما عطا کن.
خدایا! اگر گذشتگان ما در برزخ گرفتارند، همه را به امام مجتبی ببخش و عاقبت همهٔ ما را ختم به خیر کن و مرگ ما را در دینداری ما قرار بده.
...