جلسه هشتم یکشنبه (26-1-1397)
(تهران حسینیه همدانیها)عناوین این سخنرانی
با کلیک روی هر عنوان به محتوای مربوط به آن هدایت می شوید- قرآن و حکمت، دو حقیقت بزرگ برای تبلیغ
- سبک کلام پیامبر(ص)، بسان سبک قرآن
- انکار حق ناشی از تضاد در باطن و ظاهر
- قضاوت باطن بهصورت ریشهای
- قرآن حکیم در زمرهٔ ریاضیات معنوی
- دستورات الهی، طرحی برای رفع گرفتاریهای بشر
- حق، واقعیتی غیرقابلتغییر و ثابت
- پیامبر خدا(ص)، طبیبی جامع و کامل برای بشر
- نهجالفصاحه، کلمات و راهنماییهای ارزشمند رسول خدا
- خیر کثیر، خیر جاری و تمامنشدنی
- حکمت رسول خدا(ص)، بزرگترین اعجاز الهی
- همهٔ عالم هستی در محضر خداوند
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین الصلاة و السلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا و طبیب نفوسنا ابوالقاسم محمد صلی الله علیه و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین».
قرآن و حکمت، دو حقیقت بزرگ برای تبلیغ
وسیلهٔ تبلیغ پیغمبر اکرم(ص) دو حقیقت بود: یکی قرآن مجید که بهوسیلهٔ آن با مردم سخن میگفت و یکی هم علم گستردهای پروردگار مهربان عالم به ایشان عطا کرده بود. با این علم، تمام حسنات و سیئات را میشناختند و همهٔ خلأهای اخلاقی و روحی و روانی و عقلی مردم را میدانستند. این مجموعهای که قرآن و علم او بود، به تعبیر پروردگار، «حکمت» بود؛ یعنی دانشی که به مردم انتقال میدادند و آنهایی که قبول میکردند، معلوم میشود آدمهای باانصافی بودند و میدیدند هرچه را ارائه میدهد، حق است؛ و شکی در حق نیست. حق قابل ردکردن نیست و مثل روز روشن است؛ مثل دو دوتا چهارتاست و تا قیامت هم قابلتغییر نیست. مثل ریاضیات که قابلتغییر نیست. ریاضی دست هر کسی باشد، بیدین و بادین، نیکوکار و بدکار، حقیقت ثابتی است که نه دیندار میتواند در قواعد ریاضی تصرف بکند و نه بیدین. حقی که ارائه میشد، برای اهل آن یقینی بود که حق است و نااهل هم میدانست که حق است.
سبک کلام پیامبر(ص)، بسان سبک قرآن
مرد ثروتمندی بود که در مکه زندگی میکرد، آن زمان میگفتند که از همهٔ اهل مکه عاقلتر و فهمیدهتر است. آدم زباندان، خیلی فصیح و بلیغی بود. مخالفان به ملاقاتش آمدند و به او گفتند: یکبار برو و ببین این آقا چه میگوید، بعد نظر بده! آمد و به پیغمبر اکرم(ص) گفت: سخن و مطلب شما چیست؟ پیغمبر(ص) از اوّل یک سورهٔ کوتاه را شروع کردند و نزدیک دهدوازده آیه را خواندند و فرمودند این حرف من است. پیش مخالفان برگشت و به آنها گفت: من به او ایمان نیاوردم، ولی آنچه برای من خواند، نه انشا بود، نه از مقولهٔ ادبیات و نه از مقولهٔ شعر؛ بلکه سخن استواری بود که بههیچعنوان نمیتوان آن را رد کرد. اگر بخواهید بگویید که منشأ این حرفها جنون است، دروغ محض است؛ چون هیچوقت جنون منشأ چنین سخنان استوارِ قویِ محکمی نمیشود. اگر بخواهید بگویید شعر است، همهٔ شما اهل شعر هستید (شعر در جاهلیت قوی بود) و حرفهای ایشان به هیچ شعری نمیماند. اگر هم بخواهید بگویید افسانه است، افسانه به این نمیگویند و به دروغهایی میگویند که به هم میبافند. درحقیقت، سبک قرآن، سبک کلام خود پیغمبر(ص) و همانی بود که خدا میفرمود حکمت است.
انکار حق ناشی از تضاد در باطن و ظاهر
وقتی خود پروردگار میخواهد به امور معنوی قسم بخورد، مثل قسمهایی که به امور طبیعی - خورشید و ماه و روز و شب و تابش نور- خورده است، به قرآن که میرسد، اینگونه سوگند میخورد: «وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ».[1] سوگند به این قرآن حکیم، یعنی سوگند به این کتابی که کل حرفهایش یک ریاضیات صددرصد معنوی است؛ نه موافق میتواند بگوید دو دوتا میشود پنجتا، نه دشمن میتواند بگوید دو دوتا میشود سهتا و قابلتغییر نیست.
لغت عرب را نگاه بکنید؛ وقتی حق را معنی میکنند، چندین معنا برای کلمهٔ حق آوردهاند که یکی «ثابت» است. تا کِی ثابت و غیرقابلتغییر است؟ تا ابد؛ این معنی حق است. چیزی که حق و برای همه هم روشن است که حق است، این را نمیشود گفت از مقولهٔ باطل است؛ اگر مخالفِ باسوادی بگوید از مقولهٔ باطل است، حرف او با باطنش ضد است. در قرآن مجید هم میگوید در باطن یقین دارند که حق است: «وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ»[2] و برایشان روشن است که در باطنشان حق است و اگر غیر از این را بگویند، دروغ میگویند؛ چون باطنشان با ظاهرشان یکی نیست.
قضاوت باطن بهصورت ریشهای
زبان بدون ریشه حرف میزند، اما باطن ریشهای قضاوت میکند و داوری آن درست است. پروردگار ما آیهای دارد که میفرماید: «ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى»[3] قلب دروغ نگفت و دروغ هم نمیگوید. من که به دادگاه رفتم، میخواهم ملکی را با قدرت وکیل یا با قدرت قانون یا با قدرت پول بهنام خودم بکنم، ناله میزنم، فریاد میکشم، داد میزنم و میگویم ملک برای من است؛ اما در باطنم میدانم که ملک برای من نیست و برای برادرم یا عموزادهام است. پس چرا میخواهم مال دیگران را بخورم؟ چون دین ندارم. دلم دروغ نمیگوید و این زبانم دروغ میگوید که ریشه ندارد. این دروغ، حقیقت نیست.
قرآن حکیم در زمرهٔ ریاضیات معنوی
حالا بگویند این قرآن سِحر مبین است، ولی دلشان که نمیگوید سحر مبین است. دلشان مثل همین کافری که پیش پیغمبر(ص) فرستادند، میگوید جزء ریاضیات معنوی و دو دوتا چهارتاست، دروغ نیست؛ مثلاً فرض کنید پروردگار عالم در آیهٔ نود سورهٔ نحل میفرماید: «إِنَّ اَللّٰهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ اَلْإِحْسٰانِ وَ إِیتٰاءِ ذِی اَلْقُرْبیٰ وَ ینْهیٰ عَنِ اَلْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْکرِ وَ اَلْبَغْی»[4] کجای این افسانه است؟ دل میتواند بگوید عدل افسانه است؟ احسان افسانه است؟ عطاکردن به اقوام آبرودار افسانه است؟ شما را از گناهان بزرگ پنهان و آشکار و تجاوز به حقوق مردم نهی میکنم، این به چه افسانهای میخورد؟ به داستان رستم و سهراب یا رستم و اسفندیار یا کیکاووس و برزو میخورد؟ آنها افسانه هستند که شب در آرامش نشستهاند و داستانسازی کردهاند، مردم هم کتابهایش را میگرفتند و در زمستانها میخواندند و سرگرم بودند. فردوسی هم آنها را شعر کرد و هیچ واقعیتی هم ندارند.
دستورات الهی، طرحی برای رفع گرفتاریهای بشر
«إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ» چطوری واقعیت ندارد؟ او در دلش میداند که عدل، احسان و «إِیتٰاءِ ذِی اَلْقُرْبیٰ» طرح حقی است که اگر این طرح پیاده بشود، مجموع گرفتاریهای جامعه حل شده و گرهها هم باز میشود. در گرفتاری، مشکلات و رنجهاست، چون کبر باطنی دارد، میگوید این افسانه است؛ ولی دلش نمیگوید این افسانه است. همین آدم بیدین، بیدینها، با دینها، اگر به همین یک آیه عمل بکنند، تمام مشکلات موجود در جامعه و خانواده برچیده میشود. وقتی سفرهٔ عدالت و احسان و «إِیتٰاءِ ذِی اَلْقُرْبیٰ» پهن و سفرهٔ فحشا و منکرات و بغی جمع بشود، کل این 75میلیون نفر مزهٔ بهشت را میچشند؛ اما الآن مزهٔ جهنم را میچشند.
حق، واقعیتی غیرقابلتغییر و ثابت
حق یعنی واقعیت ثابتی که نمیتوانی بگویی باطل است و آن را تغییر بدهی؛ نه در اعتقاد و نه در عمل. در اعتقاد نمیتوان حق را باطل گفت و در عمل هم نمیشود زنا را کار حقی گفت، ربا را کار حقی گفت، خوردن مال مردم را کار حقی گفت. این نمیشود، نه در عمل که بگوید زنا میکنم یا مال مردم را میخورم و حق عمل میکنم؛ نه در اعتقاد میتوان گفت حقْ باطل است. باطل همهجا در اعتقاد و عمل، باطل است و حق هم یک واقعیت ثابت الهی در اعتقاد و عمل است که اسم آن حکمت است. «وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ» یعنی حرفهای استوار و محکم، حرف حقی که زندگی را براساس پاکیها بالا میبرد.
پیامبر خدا(ص)، طبیبی جامع و کامل برای بشر
ابزار دیگر پیامبر(ص)، علم خودشان بود و پروردگار نورانیتی به ایشان داده بودند که تمام حسنات و سیئات و خلأهای انسان را میشناختند. یک طبیب به تمامِ معنا جامع و کامل که هیچچیزی از ایشان در این طب پنهان نبود، «نمیدانم» در کارشان نبود و دانا بودند. اگر بیمار فکری، روانی، عملی، اقتصادی، اجتماعی و معاشرتی به حضرت مراجعه میکردند که چهکار کنم تا نجات پیدا بکنم، نمیگفتند نمیدانم، بلکه میدانستند و راهنمایی میکردند.
نهجالفصاحه، کلمات و راهنماییهای ارزشمند رسول خدا
شصتهفتاد سال پیش، دانشمندی در تهران بود که آدم باسوادی بود. کتوشلواری بود، اما سواد دینی او خوب و آدم خیلی متدینی بود. این شخص زحمت خیلی خوبی کشید که خوشبختانه زحمت او از بین نرفت. کار او در زمان خودش رواج عمومی پیدا نکرد، اما الآن پیدا کرده است. کار بسیار باارزشی بود و آن این بود که مطالعهٔ گستردهای در کلمات پیغمبر(ص) در کتب شیعه و اهلسنت کرد و در همهٔ ابواب زندگی آن حضرت جمعآوری کرد. کل آن، مطالبی است که یا یک خط یا نصفه خط یا یک خط و نصفی است. کار جالب دیگری که غیر از جمعآوری کرد، الفباییکردن کلمات حضرت بود. راهنماییهای پیغمبر(ص) که با «الف» شروع میشود، مثلاً آدابالعبادة، آدابالأکل، آدابالمعاشرة، هرچه اول آن «الف» بود، همه را یکجا آورد. هر مطلبی از رسول خدا(ص) که اول آن «ب» بود، همه را یکجا آورد؛ مثل برّ الوالدین، البر للناس، البرّ للاخوان و همینطور تا «ی». خودش هم نامگذاری کرد و نام خیلی زیبایی برای آن گذاشت.
درحقیقت، این کتاب با اینهمه زحمات، برادر «نهجالبلاغه» شد و اسم آن را «نهجالفصاحه» یعنی راه روشن گفتار گذاشت. این کتاب در قم و در همین سهچهارسالهٔ اخیر، یکی از دوستان عالم من که آدم وارد و باسوادی است، ترجمه کرده و خوب هم ترجمه کرده. یکروز به من خبر داد که میخواهم به دیدنت بیایم. کتاب را برایم آورد. حتماً اگر به کتابفروشیها رفتید، بخرید یا بگویید برایتان بخرند. یک جلد است. شما در همین یک جلد هم حداقل شصت درصد راهنماییهای پیغمبر اکرم(ص) را میبینید که چگونه پیغمبر مردم را برای حل مشکلات ظاهری و باطنی راهنمایی کرده است. این هم حکمت است.
خیر کثیر، خیر جاری و تمامنشدنی
خدا در سورهٔ مبارکهٔ بقره میفرماید: «وَ مَنْ یؤْتَ اَلْحِکمَةَ فَقَدْ أُوتِی خَیراً کثِیراً»[5] من به هر کسی که حکمت دادم، خیر کثیر هم دادم. خیر کثیر، یعنی خیر جاری و تمامنشدنی. «کثیر»، «تکاثر» و «کوثر»، همه از یک ریشه هستند؛ یعنی فراوانی که عدد و نهایت ندارد. این دو ابزار پیغمبر(ص) برای هدایت و نجات مردم از مشکلات دنیا و نیز نجات مردم از مشکلات آخرت، ساختن یک زندگی سالم، حل عقدهها، راهنمایی انسان بهسوی بهشت ابد، قرب، لقا و رحمت و مغفرت بود.
حکمت رسول خدا(ص)، بزرگترین اعجاز الهی
حالا نمونهای از راهنماییشان را برایتان بگویم که البته این راهنمایی و حکمت که بخشی از آن را خداوند متعال به لقمان عنایت کرده بود، پنجشش صفحه است. وقتی انسان این حکمت رسول خدا(ص) را میبیند، بهتزده میشود! آدمی که صد درصد تا روز بعثت بیسواد بوده و خدا هم در قرآن مجید از او به «امّی» تعبیر میکند: «اَلَّذِینَ یتَّبِعُونَ اَلرَّسُولَ اَلنَّبِی اَلْأُمِّی»[6] مخصوصاً میگوید بیسواد که به مردم حالی بکند این معجزهٔ الهی است. در یک لحظه، آدم بیسوادی را ظرف علوم اولین و آخرین و ظرف حکمت کرده است. پس با وجود پیغمبر(ص) باید بفهمیم که این عالم خدا دارد؛ چون انسان بیسواد که نمیتواند سرِخود و بدون علت و پشتوانه در یک چشم بههمزدن، عالِم علوم اولین و آخرین بشود. پس چرا ما میلیاردها نفر از مادر بهدنیا آمدیم و تا وقتی به مدرسه برویم، هیچچیزی بلد نبودیم؟ چرا یکی از ما آدم عالمی نشدیم؟ چرا بهاندازهٔ یک رشتهٔ علم و آن یک رشته علم هم بهاندازهٔ یکدهم برای ما اتفاق نمیافتد؟ ما باید معلم ببینیم، ششتا کلاس ببینیم، بعد ششتای دیگر ببینیم، بعد به دانشگاه برویم، بعد لیسانس بگیریم، فوقلیسانس بگیریم، دکتری بگیریم، فوقدکتری بگیریم؛ تا اینکه چهار نفر ما را نشان بدهند و بگویند آقا خیلی باسواد است! ما باید بیستسال بدویم تا مثلاً کلمهٔ باسواد به ما بگویند. این هم مگر چقدر یاد میگیریم؟ اما این چیست که یک انسان که اصلاً سواد ندارد، در یک لحظه عالِم علوم اولین و آخرین میشود، کتاب علم مطلق میشود و بعد هم علم او حکمت باشد.
همهٔ عالم هستی در محضر خداوند
در این راهنماییاش که به همهچیز هم راهنمایی کرده، این بخش از راهنمایی در کتاب «نهجالفصاحه» نیست. این بخش را قدیمیترین کتابهایمان نقل کردهاند و پانصدسال پیش هم مرحوم مجلسی از قدیمیترین کتابهایمان در جلد 77 «بحارالأنوار» نقل کرده است. حکمت، چه حکمتی! آدم همین یک جمله را از شش صفحه باور بکند، زندگیاش چه خواهد شد!
«اُعْبُدِاللّهَ كَاَنَّكَ تَراهُ» بهگونهای با خدا زندگی کن، بهگونهای خدا را عبادت و اطاعت کن که گویا او را با چشم سر میبینی؛ یعنی عمرت، عبادتت، زندگیات، حرفزدنت، نگاهکردنت و کارکردنت را بهشکلی قرار بده که انگار در مقابل کسی انجام میدهی که میبینی و طرف تو هم خیلی محترم است و رودربایستی هم از او داری. «فَاِنْ كُنْتَ لاتَراهُ فَاِنَّهُ یَراكَ» اگر تو او را با چشم نمیبینی، ولی او تو را میبیند؛ اگر تو با چشم خود نمیتوانی او را مراقب خودت نگاه بکنی، ولی بدان او تو را همهجا و در همهٔ لحظات میپاید.
آدم همین جمله را باور کند که کارهایت را بهگونهای انجام بده که انگار خدا را در انجام کار میبینی؛ در برابر آنکه میبینی، میتوانی تخلفی بکنی، میتوانی دریوری بگویی، میتوانی گناه کبیره بکنی، میتوانی گناه صغیره بکنی؟ این حرفها چقدر زیباست! حالا اگر تو نمیبینی که نمیتوانی ببینی، «فَاِنْ كُنْتَ لاتَراهُ فَاِنَّهُ یَراكَ» او که تو را میبیند و برای او خلوت و جَلوت هم وجود ندارد. خلوت برای ماست، ما میتوانیم در یک اتاق برویم و در را ببندیم تا هیچکس ما را نبیند. ما میتوانیم کارمان را در تاریکی شب، مثل دزد انجام بدهیم که برایمان خلوت باشد؛ ولی برای او که خلوتی وجود ندارد، روز و شب وجود ندارد. قرآن میفرماید: «إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ»[7] تمام هستی پیش او حاضر است و خلوت و آشکار و پنهان برای او معنا ندارد.
به کافران زمان پیغمبر(ص) هم القا کرد که از اینکه شما یک جلسهٔ صددرصد مخفیانه میگیرید (ابتدای سورهٔ هود یا یک سورهای پس و پیشتر از هود است) و شب هم دانهدانه هم وارد جلسه میشوید؛ مثلاً ساعت ده جلسه دارید، دهتا با هم نمیروید، یکی ساعت شش بعدازظهر، یکی ساعت ششونیم و یکی ساعت هفت میرود که هیچکس نفهمد شما اینجا جلسه دارید. بعد هم در را میبندید و پردهها را میکشید و کلّههایتان را در هم میکنید که حتی صدایتان از اتاق بیرون نرود. چنین نقشههایی علیه پیغمبر و دین میکشیدند و از اینکه من جلسهٔ مخفی شبانه و حرفهایتان را به پیغمبرم خبر دادم، بدانید که برای من خلوتی وجود ندارد. مگر نزدید که هیچکس نفهمد، ولی جلسه در حضور من بود و دلیلش هم این است: به پیغمبر بهصورت یک آیهٔ قرآن خبر دادم که دیشب جلسه بوده، مخفی هم بوده و هیچکس هم این جلسه را خبر نشده است و این حرفها را هم در آن جلسه زدند.
اگر تو او را نمیبینی، او تو را میبیند و این دو ابزار پیغمبر(ص) برای تبلیغ دین بود: یکی قرآن و یکی حکمتی که پروردگار عالم به او عنایت کرده بود.
[1]. سورهٔ یس، آیهٔ 2.
[2]. سورهٔ نمل، آیهٔ 14.
[3]. سورهٔ نجم، آیهٔ 11.
[4]. سورهٔ نحل، آیهٔ 90.
[5]. سورهٔ بقره، آیهٔ 269.
[6]. سورهٔ اعراف، آیهٔ 157.
[7]. سورهٔ یس، آیهٔ 32.